22-02-2012، 19:22
به نظر میرسد دشمنی شریعتی با روحانیت قبل از آن که ناشی از حس مسئولیت و یاتحلیل وی از واقعیات باشد، بیشتر جنبههای شخصی داشته است. پدرش به خاطربیرون رفتن از لباس روحانیت هیچگاه به صورت جدی مقبول روحانیت و جامعه نیفتاد وشاید این حساسیتی را در شریعتی به وجود آورده باشد. در نوشتههای شریعتی رگههایی از این اختلاف به چشم میخورد. وی دوران بعد از سقوط رضاشاه را به یاد میآورد که «آخوندها پدرم را که صدای تجددخواهی و نوگرایی دینی و مبارزه با سنن وعادات مذهبی در داده بود، از خود نمیدانستند.» آگاهان معتقدند که اختلاف آیتالله میلانی با محمدتقی شریعتی نیز در بدبینیشریعتی نسبت به روحانیت بیتأثیر نبوده است. محمدتقی شریعتی در بدو ورود آیتالله میلانی به مشهد، یکی از حواریون آیتالله شد؛ تا جایی که محمدتقی شریعتیدر منزل آیتالله میلانی برای طلاب تفسیر درس میداد و خود آیتالله نیز به احترام استاد گهگاهی در درس شرکت میکرد؛ اما دیری نپایید که این اتحاد به اختلاف کشیدهشد و استاد مطرود گشت.
شریعتی یکی از منتقدین سرسخت روحانیت بود. گرچهنحوهی انتقاد او در اواخر عمر تعدیل شده بود، ولی همچنان نوعی بدبینی مفرط درسخنان او دیده میشود. انتقادات شریعتی از روحانیت گاه به کینهتوزی و گزندگیمیرسید که از حدود منطق و استدلال خارج میشد. انتقاد وی از عالمان دورهی صفویچنان غیرمنطقی، متعارض و توهینآمیز بود که روحانیون هوادار وی را نیز خلع سلاحمیکرد. به گفتهی وی «پس از صفویه همهچیز جا به جا شد؛ خلیفهی سنی، شیعه شد وفقیه شیعه، سنی! پس از هزار سال قهر، با قدرت آشتی کرد و کنار تخت سلطان آستینکشید و به خدمت ایستاد… هزار سال تلاش و جهاد و شکنجه و شهادت در راه امامتمعصوم و عدالت مظلوم، فقیه شیعه به سلطنت شاهعباس و شاه سلطانحسین رضاداد.» وی سلسلهجنبان چنین روحانیت درباری را علامه مجلسی میداند و او را «اماماول تشیع صفوی» معرفی میکند. او در ترسیم انحراف شیعه مینویسد: «در سنت،متوکل مظهر امامت رسول شد و سفیان ثوری مظهر رسالتش. در شیعه، شاه سلطانحسین مظهر ذوالفقار علی شد و ملامحمدتقی مجلسی مظهر علمش.»
گرچه شریعتی در این مطالب بیشتر به لفاظیهای شاعرانه میپرداخت و کلامشفاقد استدلال و منطق بود، اما حرفهایش قابل تحمل بود؛ ولی شریعتی به این شعارهااکتفا نکرد و انتقاد را به حد گستاخی رساند و نوشت: «من گاندی آتشپرست را بیشترلایق شیعه بودن میدانم تا آیتالله بهبهانی و بدتر از او علامهی مجلسی را و چهمیگویم؟ مجلسی سنی است و امام احمد حنبل…از او شیعهتر است. گورویچ یهودیماتریالیست کمونیست از مرجع عالیقدر تقلید شیعه حضرت آیتاللهالعظمی میلانی…به تشیع نزدیکتر است.» علت این طرز تفکر این بود که شریعتی شیعه را تنها ازعینک مبارزه و رویارویی با حاکمیت میدید و میپنداشت این مبارزه با هر کسی، با هروسیله و در هر زمان تداوم خواهد یافت.
اما نکته عجیب اینجا بود که شریعتی روحانیون منتسب به خود را که از همین سنخبودند، مورد تقدیس قرار میداد. پدرش محمدتقی شریعتی مردی دانشمند؛ اما بهشدت محافظهکار بود. او هیچگاه علیه حاکمیت قیام نکرد و دستگیریهای او هم نهبهخاطر مبارزاتش، بلکه به خاطر دوستان یا فرزندش بود. با این حال شریعتی به شدتاز او تجلیل میکند و او را خارقالعاده و اعجازی میداند که «از همین مدرسههایآخوندریز» بیرون آمده، چنانچه «ابراهیم از آذر بت تراش و محمد از خاندان بتخانهدار.»
عجیب این است که جد شریعتی ملاقربانعلی نیز در مزینان از همنشینان نایبالتولیهبود و این کمتر از همنشینی علامه مجلسی با سلطانحسین نبود. پدربزرگ شریعتی نیزملایی بود در مزینان مانند سایر ملایان مورد نقد شریعتی؛ اما وی دربارهی آنها با تجلیلچنین یاد میکند:
«پدرم و جدم و جد پدرم همه از عالمان بزرگ دین بودند. جد پدرم، آخوند بزرگاز شاگردان برجستهی مرحوم حاج ملا هادی سبزواری ملقب به اسرار، آخرینفیلسوف بزرگ… مرحوم آخوند بزرگ پس از آنکه مقام بلندی در حکمت وفلسفه و فقه و اصول اسلامی بهدست آورد… در آغاز ریاست روحانی و کمالعلمی، شهر را و زعامت خلق را همه کنار میگذاشت و به مزینان دهی درحومهی سبزوار آمد تا عمر را به تقوا و تفکر و گوشهنشینی بگذراند و چنین کردو مردم ده… به درجهی معنویت و پاکدامنی او چندان ایمان داشتند که صدهاخوارق عادت و کرامات به او منسوب کردند… جد من مرحوم شیخ محمود کهاز مشهد به درجهی اجتهاد رسید جانشین پدر شد و حوزهی علمی و ریاستروحانی آن بلوک در دست وی بود.»
انتقادات شریعتی از روحانیت گاه از شأن یک منتقد فراتر میرفت و او را به یکدشمن کینهتوز تبدیل میکرد. این موضوع از مسائل قابل بررسی تاریخ انقلاب است کهبررسی مستقلی را میطلبد؛ ولی اشاره به آن خالی از حسن نیست.
به نظر میرسد دشمنی شریعتی با روحانیت قبل از آن که ناشی از حس مسئولیت و یاتحلیل وی از واقعیات باشد، بیشتر جنبههای شخصی داشته است. پدرش به خاطربیرون رفتن از لباس روحانیت هیچگاه به صورت جدی مقبول روحانیت و جامعه نیفتاد وشاید این حساسیتی را در شریعتی به وجود آورده باشد. در نوشتههای شریعتیرگههایی از این اختلاف به چشم میخورد. وی دوران بعد از سقوط رضاشاه را به یادمیآورد که «آخوندها پدرم را که صدای تجددخواهی و نوگرایی دینی و مبارزه با سنن وعادات مذهبی در داده بود، از خود نمیدانستند.» او به تنهایی «در خانهیدانشآموزان» به آموزش پرداخته بود در حالی که «روحانیون دارای اسکورتهایمشابهی از هیئتهای سینهزنی و اقسام آن» بودند.
آگاهان معتقدند که اختلاف آیتالله میلانی با محمدتقی شریعتی نیز در بدبینیشریعتی نسبت به روحانیت بیتأثیر نبوده است. محمدتقی شریعتی در بدو ورودآیتالله میلانی به مشهد، یکی از حواریون آیتالله شد؛ تا جایی که محمدتقی شریعتیدر منزل آیتالله میلانی برای طلاب تفسیر درس میداد و خود آیتالله نیز به احتراماستاد گهگاهی در درس شرکت میکرد؛ اما دیری نپایید که این اتحاد به اختلاف کشیدهشد و استاد مطرود گشت. شاید نامهی دکترعلی شریعتی به آیتالله میلانی اشارهای بههمین ماجرا باشد.
وی در نامهای خطاب به آیتالله مینویسد:
«گمان نمیکنم ارادت من، پدرم و همهی کسانی که چون ما میاندیشند، نیاز بهیادآوری باشد؛ زیرا از آن چند صباحی نگذشته است. ما… و جوانان سخت باورو دیراعتقاد نیز تا چه اندازه مقدم شما را گرامی داشتیم و مقام شما را ارجمند…شک نیست که شما از اینکه گروهی چون ما ـ که فقط ایمان و اخلاص داشتیم تانثار حضرتتان کنیم ـ از دست رفته باشند، تأسفی ندارید… شاید شما شاد همباشید که مرا که قریب بیست سال با ارادت و اخلاص نسبت به شما بزرگ شدهامو در اروپا و ایران، در دانشگاه و بازار با شور و اخلاص و افتخار مبلغ شخصیتعلمی و اجتماعی شما بودم، در سلک ارادتمند نمیبینید.»
این نامه نشانگر این است که شریعتی در ابتدا رابطهای صمیمانه با آیتالله میلانیداشته؛ اما به هر دلیل این رابطه قطع و صمیمیت به اختلاف تبدیل شده است.
شریعتی در بازجوییهای خود بر این نکته تأکید میکند که با ورود آیتالله میلانی بهمشهد «امید بسیار یافته» که «بتواند منشأ تحول عمیقی در حوزهی علمیهی قدیم وهمچنین روشنی روحی و بینش مذهبی در میان تودهی عوام مذهبی قرار گیرد»؛ ولیعلت یأس و سرخوردگی خود را تشریح نمیکند. به هر حال آگاهان معتقدند کهاختلافات بین آیتالله میلانی با محمدتقی شریعتی نقش فراوانی در بدبینی شریعتی بهروحانیت داشته است.
مطالعات شریعتی در غرب نیز بر این بدبینی افزود. دوران رنسانس و دورانانقلابهای اروپایی نتیجهی مبارزهی روشنفکران با روحانیون کلیسا و ایجاد اصلاحاتدینی بود. شریعتی نیز به این نتیجه رسید که برای اصلاح دینی با روحانیون نیز بایدمبارزه کرد. به گفتهی شریعتی «ملایان»، «نگهبان» خرافات مذهبی بودند و وظیفهی یکروشنفکر و «مذهبی متجدد» «پاک کردن افکار مذهبی از خرافات و انحرافات است.»شریعتی یکی از وظایف خود را به عنوان یک روشنفکر دینی «مبارزه با آخوندزدگی»میدانست. شریعتی معتقد بود برای ایجاد «یک جریان فکری سالم و مترقی ومتناسب با نیاز ایران» باید «با آخوندیسم که اسلام مرتجعانهی عصر فئودالی رانگهداشته و هم نسل جوان را که در فرار از این مذهب ارتجاعی به این افکار تخریبیمیافتد، مبارزهی فکری» کرد.
شریعتی روحانیت شیعه را بعد از عصر صفوی یکی از اضلاع مثلث زر و زور و تزویرمیدانست. شریعتی حتی چنین رابطهای را تا زمان خودش و حتی به مرجعیت شیعهسرایت میداد. او چنین مینویسد:
«روستا مثل همهی جامعههای بزرگ بشری یک بافت سهگانهی ژاندارم ـ آخوندـ خان، داشت که این سه نفر حکومت میکردند… آن وقت پسر همین آدم]آخوند[ میآمد و با همین روحیه و با همین رابطه درس میخواند، بعد میشدثقةالاسلام، حجتالاسلام، آیتالله و بعد میشد آیتاللهالعظمی؛ شخصیتشبالا میرفت اما همان رابطهای را که بابایش به عنوان ملای ده با خان داشت،همان رابطه را با مملکت با خان مملکت دارد.»
شریعتی دامنهی اعتراضاتش به روحانیت را چنان گسترش داد که گرایش جهانی بهاسلام را نشانهی بینیازی به روحانیت دانست. او میگفت: «من از وقتی امیدوار شدم کهاسلام به جایی رسیده که از انحصار روحانیت خارج شده است. ببینید الا´ن درست استکه هنوز قدرت اساسی و زیاد باز دست روحانیت رسمی است، دست همین مراجعاست، ولی اسلام از درون نسلهای غیر رسمی و فداکار و فداییان، واقعاً عاشقانی پیداکرده که... الا´ن میبینیم که چهرهی اسلام را در سطح جهانی عوض کردهاند و با مرگروحانیت رسمی ما، اسلام خوشبختانه نخواهد مرد.»
با همهی مواضع سرسخت شریعتی، هنوز بعضی از روحانیون درصدد مذاکره واصلاح مواضع شریعتی بودند. آیتالله بهشتی با دکتر ملاقات کرد و به او گفت: «برادرعزیز میبینی چقدر سازنده و پراثری دریغمان میآید که میدان این سازندگی با اینهیاهوها و جریانها محدود بشود. فکری باید کرد. گفت: موضوع چیست؟ گفتم: مسئلهاین است که در بعضی سخنرانیها و نوشتهها چیزهایی هست که به هیچ عنوان قابلدفاع و توجیه نیست. مخالفان همینها را دست میگیرند و میتازند. حالا، ما در شرایطیهستیم که اگر بشود زمینهی این دست گرفتن و تاختن را از بین ببریم.» حتیروحانیونی مانند فلسفی که بارها شریعتی با نام به او حمله کرده بود، خواستار حلمسالمتآمیز با شریعتی بودند. به گزارش ساواک نظر «روحانیون طراز اول از جمله شیخمحمدتقی فلسفی این است که این موضوع از طریق مسالمتآمیز بین روحانیون وگردانندگان حسینیهی ارشاد حل شود و به روحانیون توصیه میکند که حتیالامکانسعی کنند علناً با حسینیه مخالفت نکنند؛ زیرا ممکن است دولت از این موفقیت استفادهکرده، طرفین شما هم را به نحو غیرمستقیم به جان یکدیگر بیندازد و از این اختلاف ودوئیت به نفع خود بهرهبرداری کند و این کار به هیچ وجه مصلحت نیست.»
یکی از این پا درمیانیها که بسیار مؤثر واقع شد، جلسهای بود که به ابتکار خانمکاتوزیان، یکی از سخنرانان حسینیهی ارشاد، با حضور شریعتی و نمایندگان روحانیتبرقرار شد. به روایت خود دکتر «دو نفر از آقایان علما، یکی آقای شهرستانی نجفی ودیگری آقای حاج شیخ عباسعلی اسلامی حضور داشتند و به تفصیل صحبت شد و قرارشد من به اتهاماتی که برخی مبلغین زدهاند از نظر فکر اسلامی من... یکایک جواببدهم و جوابی ملایم که آقایان را قانع کند. بر اساس آن میزگردی در حسینیه برگزار شدو من در آنجا به سؤالات و اعتراضات به همراهی آقای بلاغی و شبستری جواب دادمکه جوابها طی جزوهای به نام «پاسخ به سؤالات» منتشر شد.»
شریعتی تلاش کرد در این میز گرد همهی اتهامات و توهینهای خودش را علیهروحانیت توجیه کند. شریعتی ابتدا گفت: ما در اسلام روحانی نداریم، بلکه «عالماسلامی» داریم و عالم اسلامی کسی است که قرآن شناس، پیغمبر شناس، سنت شناسو متخصص در فلسفه یا تاریخ یا علمالحدیث یا رجال یا اصول یا فقه و غیره باشد. انتقادمن از روحانیون بوده است نه عالمان اسلامی و ادعا میکنم هیچ کس «به اندازهی منافتخار دفاع جدی و مؤثر علمی و فکری از این جامعهی گرانقدر که امید بزرگ وسرمایهی عزیز ما است نداشته است.» البته آشکار است که این پاسخ شریعتی توجیهاست؛ چه این که کسی با شریعتی بر سر لفظ و واژه بحث نداشت. مسئله این بود کهشریعتی مصادیق روحانیت یعنی؛ علامهی مجلسی، آیتالله میلانی و مراجع و ملایروستا و... را مورد حمله قرار میداد.
شریعتی در این میزگرد نمونههایی را در اثبات ادعای خودش آورد که شدیداً ازعالمان دین حمایت کرده است:
۱ـ در «اسلامشناسی» گفتهام: طبقهی روحانیت شیعه یک ضرورت تاریخی بودهاست؛ زیرا با فاصله گرفتن مردم از صدر اسلام و پیچیده شدن معارف و توسعهی فقه«وجود کسانی که عمر را یک سره به کار شناخت و تحقیق در اسلام مشغول باشند،ضرورت یافت تا دیگران... عقاید و احکام مذهب خویش را از این متخصصان فراگیرندو این یک ضرورت اجتماعی و علمی است.»
۲ـ در کتاب «انتظار» گفتهام: طلاب «این مجاهدان پاک باز راه علم و ایمان که با پولیکه از مخارج یک مرغ آمریکایی کمتر است، جوانی را فدای آموزش علم دین میکنند ودر زمانی که هر دانشجویی، رشتهی تحصیلی اش را بر اساس درآمد آیندهاش انتخابمیکند، وی رشتهای را برگزیده است که دوران طلبگیاش این چنین به زهد باورنکردنیمیگذراند...»
۳ـ در همین حسینیهی ارشاد خطاب به دانشجویان گفتهام: «من برای آیندهی ایننهضت فکری، برای بیداری مردم و احیای روحی حقیقی اسلام... به طلاب بیشتر ازشما امید بستهام. عمر روشنفکری شما کوتاه است... اما این طلبه است که عمرمسئولیت اجتماعی اش با عمر حیاتش یکی است و...»
۴ـ در یک تحقیق گفتهام: طبقات دانشگاهی «بیش از هشتاد درصد بورژوازی شهریو پنج درصد مالکان و اربابان روستایی است؛ ولی حوزهی علمی بر عکس پنج تا ششدرصد از طبقهی متوسط شهری و قریب نود درصد از تودهی محروم روستایی» هستند.
۵ـ در رسالهی تحقیقی که برای وزارت علوم نوشتهام، هیجده برتری از شیوههایآموزشی حوزه بر دانشگاه را برشمردهام: ۱ـ انتخاب رشتهی علمی بر مبنای ارزشفکری ۲ـ احساس مسئولیت اجتماعی ۳ـ انتخاب آزاد ۴ـ ضرورت حفظ چهرهی علمی واخلاقی برای استاد ۵ـ رابطهی صمیمانه بین معلم و شاگرد ۶ـ متد آموزشی چنددرجهای ۷ـ سنت مباحثه ۸ـ آزادی حضور در درس ۹ـ رایگان بودن تحصیل ۱۰ـ آزادیتحصیل و...
۶ـ در «تشیع علوی و صفوی» نشان دادهام که «علمای شیعه در طول تاریخ هزار سالههمواره مشعلدار قیام علیه ظلم و پاسدار جنبشهای عدالتخواهی و آزادی اجتماعیو...» بودهاند.
۷ـ در «تاریخ ادیان» گفتهام «علمای شیعه پاکترین گروه یا طبقهی روحانی از میانهمهی ادیان» بودهاند.
۸ـ در جایی گفتهام: علمای شیعه به علت استقلال اقتصادی «بر تودهها تکیهداشتهاند، نه بر حکومت. خصیصهی تقوی و مردم گرایی، ارتباط با متن جامعه و ایستادنو یا لااقل فاصله گرفتن با قدرت حاکم از خصوصیات طبیعی آنهاست.»
۹ـ در کتاب «انتظار، مذهب اعتراض» گفتهام: «چهرههای علی واری اگر باشد، باز درمیان همین علمای مذهبی و در همین حوزهی علمیه هست.»
۱۰ـ در آغاز درس اسلامشناسی حسینیهی ارشاد گفتهام: «.... ممکن است من با فلانعالم مذهبی، روحانی که عالم جدی مذهبی است و روحانی واقعی دین است،اختلافات فراوانی داشته باشم؛ او به شدت به من بتازد و من به شدت به او حمله کنم، امااختلاف من و او اختلاف پسر ـ پدری است در داخل خانواده.»
۱۱ـ در درس اسلامشناسی حسینیهی ارشاد نقل کردهام: در سال ۱۳۳۸ در فرانسهجلسهای بود که سخنران به روحانیت توهین کرد و آنها را پایگاه استعمار خواند. با سر وصدا بپا خواستم و پاسخ او را دادم و اضافه کردم: «گفتید آخوندها پایگاه استعماربودهاند. این یک مسئلهی ذوقی نیست که بگویید من آخوند دوست دارم، من آخونددوست ندارم؛ این یک مسئلهی عینی و تاریخی است؛ باید سند نشان دهید و مدرک. تاآنجا که من میدانم زیر تمام قراردادهای استعماری را کسانی امضا گذاشتهاند که همگیاز میان تحصیل کردههای دکتر و مهندس و لیسانسیه بودهاند و همین از فرنگ برگشتهها.یک آخوند، یک از نجف برگشته، اگر امضایش بود، من هم مثل شما اعلام میکنم کهآخوند دوست ندارم؛ اما از آن طرف پیشاپیش هر نهضت ضد استعماری و هر جنبشانقلابی و مترقی چهرهی یک یا چند آخوند را در این قرن میبینم، از سید جمال بگیر ومیرزای حسن شیرازی و بشمار تا مشروطه و نهضت» ملی شدن صنعت نفت.
۱۲ـ در اروپا از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۳ در برابر سیل اتهامات ریشهدار علیه روحانیت«من دفاعیاتی که از اصالت آنان و نقش اجتماعی آنان کردهام و آثاری که در قضاوتقشرهای وسیعی داشته است، حقیقتی است» روشن.
شریعتی در پایان افزود: شایعهی مخالفت من با مطلق علما و حوزهی علمیه توسطقاسطین برای اختلاف بین روشنفکر مذهبی و حوزهها درست شده است.
گرچه پاسخهای شریعتی برای آشنایان با گفتهها و نوشتههای او دربارهی روحانیتقانع کننده نبود، ولی صرف این اظهارات به شدت از دامنهی اختلافات کاست و رابطهیبین روحانیت و شریعتی را تلطیف کرد و هواداران خود را در میان حوزهها به استدلالدفاعی مجهز کرد.
دکتر شریعتی و امام خمینی
آرمانهایی که شریعتی از تشیع و روحانیت در ذهنخود ترسیم میکند، علیالقاعده باید در امام خمینی عینیت یافته باشد. این استنباط رامیتوان در نوشتهها و اسناد شریعتی یافت. وی در کتاب خودسازی انقلابی از امامخمینی که در مقابل صهیونیزم موضع گرفت و از آرمان فلسطین دفاع کرد، تجلیلمیکند. وی همچنین از آیتالله خمینی به عنوان «مرجع بزرگ عصر ما» نام میبرد ودر ترسیم خط قیام روحانیت مینویسد:
«... ظهور روحهای انقلابی و شخصیتهای پارسا، آگاه و دلیری که به خاطروفادار ماندن به ارزشهای انسانی و پاسداری از حرمت و عزت اسلام ومسلمین گاه به گاه در برابر استبداد، فساد و توطئههای استعمار قیام میکردهاند،از این گونه است قیامهایی که از زمان میرزای شیرازی تا اکنون، آیتالله خمینی،شاهد آن بودهایم.»
شریعتی قیام خرداد ۴۲ را گسستن «پیوند مماشات روحانیت و سلطنت که در شیعه۴۰۰ سال ]بعد از صفویان[ دوام داشت» ارزیابی میکند و امام خمینی را چنین توصیفمیکند: «در خاموشترین ایامش ناگاه خفتهای از این اصحاب افسوس بیدار میشود و ازکهف حجرهای بیرون میپرد و ابوذروار بر سرقدرت فریاد میزند و اسرافیلوار در صورقرآن میدمد و گورها را برمیشوراند و امنیت سپاه قبرستان را برمیآشوبد و محشرقیامتی برپا میکند.»
این مواضع آشکار شریعتی در مورد امام خمینی بود. اسناد ساواک نشان میدهدشریعتی در نهان نیز در پی ترویج امام خمینی بود. طبق گزارش ساواک، شریعتی «پس ازبسته شدن حسینیه به طرفداران خود دستور داده است که در مجالس به نام طرفدارانآیتالله خمینی با معممین و طلاب بحث نموده و آنان را به طرفداری خمینی گرایشدهند.» طبق همین گزارش «در حال حاضر مریدان وی به همین نحو عمل مینمایند.»
بروز و ظهور بیرونی نیز نشان میداد که بین بیشتر طرفداران امام خمینی و هواداراندکتر شریعتی نوعی پیمان نانوشته منعقد گردیده است. شریعتی در ۷/۱۲/۱۳۵۰ درمسجد نارمک «به منبر رفت و دربارهی قیام امام حسین و جانبازی آن حضرت برای بقایدین به تفصیل سخنرانی کرد.» «پس از سخنرانی شریعتی هنگام خروج، ناگهان چراغهاخاموش شد و عدهای که حدود دویست نفر و تیپ جوان بودند شعار میدادند زنده بادخمینی، خمینی پیروز است.» این تظاهرات با دخالت پلیس منجر به زد و خورد شد.شعار زنده باد خمینی آن هم در آن شرایط خفقانبار سال ۱۳۵۰ نشان از این بود کهمستمعان شریعتی از هواداران امام خمینی بودند. طبق گزارش دیگری از ساواک همینموضوع درسال ۵۱ در حسینیهی ارشاد بعد از سخنرانی دکتر دربارهی فلسفهی حجتکرار شد و شعار «مگر بر حکومت یزیدی، خمینی بتشکن بپاخیز» فضای تاریکآن زمان را شکست.
امام خمینی نیز نمیتوانست نسبت به شریعتی بیتفاوت باشد؛ چه اینکه امام خمینیهر چند علیالقاعده بعضی از عقاید شریعتی را نمیپسندید، ولی بسیاری از آرمانهایخویش را در اندیشههای شریعتی میدید. شریعتی دنبال ارایهی احیای اسلام انقلابی وسیاسی بود و این همان آرمان امام خمینی بود. شریعتی از روحانیت بیتفاوت وحوزههای ساکت انتقاد میکرد و امام خمینی نیز بر سر حوزهها فریاد میزد: «وای برعلمای ساکت! وای بر این نجف ساکت، این قم ساکت، این تهران ساکت، این مشهدساکت... ای علما ساکت ننشینید، نگویید علی مسلک الشیخ ]عبدالکریم حائری[،رضوانالله علیه. والله، شیخ اگر حالا بود تکلیفش این بود.» امام بود که در سخنرانیعلیه لایحهی مصونیت مستشاران آمریکا فرمودند: «والله مرتکب کبیره است کسی کهفریاد نکند… ای علمای نجف! به داد اسلام برسید. ای علمای قم! به داد اسلام برسید.رفت اسلام.»
با این همه امام خمینی در برداشت کلان خود حمایت از حوزهها را برای جلوگیری ازگسترش استبداد و استعمار لازم میدید و نقش زمان و مکان را در ایفای رسالتستمستیزی علما بسیار جدی میگرفت و نمیتوانست انتقادهای گزندهی شریعتی رانادیده بگیرد.
گرچه امام خمینی همواره از مسائل اختلافی پرهیز میکرد و از بردن نام شریعتی بهدلیل موقعیت خاص رهبری خودداری میکرد، ولی در سوگ حاج آقا مصطفی درسخنانی کنایهآمیز، مواضع خود را در قبال شریعتی و مخالفین حوزوی وی تشریحکردند. امام خمینی در این سخنرانی نظر حمایتآمیز در عین حال انتقادی خود را ازروحانیون و روشنفکران اعلام کردند و فرمودند: «من با تمام جناحهایی که هستند وبرای اسلام خدمت میکنند، چه جناحهای روحانی که از اول تا حالا خدمت کردهاند وچه جناحهای دیگر از سیاسیون و روشنفکرها که برای اسلام خدمت میکنند، من بههمهی اینها علاقه دارم و از همهی اینها هم گلایه دارم.» امام خمینی علت علاقهیخود را خدمت همهی این جناحها به اسلام دانستند و گلایهی خود را از روشنفکرانچنین طرح کردند: «در بعضی از نوشتارهایشان اینها راجع به فقها، راجع به فقه، راجعبه علمای اسلام، راجع به فقه اسلام، اینها یک قدری زیادهروی کردهاند. یک قدریحرفهایی زدهاند که مناسب نبوده است بگویند. اینها غرض ندارند. من میدانم کهغالباً اینها میخواهند برای اسلام خدمت کنند، نه این است که مغرض باشند و از رویسوءنیت حرف بزنند. اینها اطلاعاتشان کم است.» امام خمینی در پاسخ به کمکاریروحانیت فرمودند: «ما میبینیم که این اسلام را به همهی ابعادش روحانیون حفظکردهاند. به همهی ابعادش یعنی معارفش را روحانی حفظ کرده، فلسفهاش را روحانیحفظ کرده. اخلاقش را روحانی حفظ کرده، فقهش را روحانی حفظ کرده، احکامسیاسیش را روحانی حفظ کرده. الان که شما یک همچو فقهی غنی میبینید که فقه شیعهغنیترین فقهی است که در دنیا هست قانونی که با زحمت علمای شیعه توضیح و تفریحشده است… تمام اینها را این جماعت عمامه به سر و به قول این آقایان، عمامه به سر وریشدار، درست کردهاند.»
امام خمینی در پاسخ به حملهی شریعتی به علامه مجلسی فرمودند: «نباید یک کسیتا به گوشش خورد که مثلاً مجلسی، رضوانالله علیه، محقق ثانی، رضوانالله علیه،نمیدانم شیخ بهایی هم، رضوانالله علیه، با اینها روابط داشتند، میرفتند سراغ اینها،همراهیشان میکردند، خیال کنند که اینها مانده بودند برای جاه و عزت و احتیاجداشتند به اینکه شاه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتی بکنند. این حرفها نبودهدر کار. آنها گذشت کردند، مجاهدهی نفسانی کردند برای اینکه این مذهب رابهوسیلهی آنها، به دست آنها ترویج کنند.» آنگاه امام خمینی به تشریح وضعیت آنزمان پرداختند که چگونه در ایران به حضرت امیر(ع) سب میکردند و چگونه مذهبتشیع در غربت به سر میبرده است و علما در چنین وضعیتی چنین سیاستی رابرگزیدند. امام ورود علما را به دربار صفوی به ورود علیبن یقطین و سکوت آنها را بهسکوت ۲۵ سالهی حضرت امیر تشبیه کردند. امام خمینی در این سخنرانی مصالحاسلام را فوق خیالات دانستند و افزودند: «من هم اگر چنانچه میتوانستم یک سلطانجائری را به راه بیاورم، میرفتم درباری میشدم. شما هم تکلیفتان این بود.» امام خمینیدر رد بیتفاوتی علما بعد از دورهی صفوی با اشاره به قیام تنباکو، نهضت مشروطهیایران، جنبش آزادیخواهی عراق در مقابل اشغال عراق توسط انگلیسیها، مهاجرتعلمای اصفهان در زمان رضاشاه، قیام میرزا صادق انگجی در تبریز، ایستادگی مرحوممدرس در مقابل شوروی و رضاشاه و قیام ۱۵ خرداد، بالندگی انقلابی حوزهها را خاطرنشان کردند.
امام خمینی در مورد تز «بینیازی اسلام از روحانیت» شریعتی فرمود: «شما کهمیگویید: اسلام را میخواهیم، نگویید: اسلام را میخواهیم، آخوند نمیخواهیم. شمابگویید اسلام را میخواهیم، آخوند هم میخواهیم.» امام خمینی در تحلیل این نیاز ازلحاظ سیاسی فرمودند: «گلهای که من دارم از این آقایان روشنفکرها این است که یکهمچو جناح بزرگی که ملت پشت سرش ایستاده، این را از خودتان کنار نزنید… اینهابهتر از شما توی مردماند. شما که نفوذ ندارید، اینها دارند. اینها در بین مردم نفوذدارند. هر ملایی در محلهی خودش نافذ است.»
امام خمینی اسلام و روحانیت را دوپارهی به هم تنیده توصیف کردند و افزودند کهاسلام بیروحانی مانند «اسلامی است که سیاست نداشته باشد. اسلام و آخوند اینطورتوی هم هستند. اسلام بیآخوند اصلاً نمیشود. پیغمبر هم آخوند بوده. یکی ازآخوندهای بزرگ پیغمبر است. حضرت امام جعفر صادق هم یکی از علمای اسلاماست… من آخوند نمیخواهم، حرف شد؟»
امام خمینی از مواضع «علمای اعلام» در قبال شریعتی هم گلایه کردند و ایناختلاف را توطئهی رژیم برای سرگرمی و غفلت از مسئلهی اصلی دانستند و افزودند:«هر چند وقت یک دفعه یک مسئلهای درست میشود در ایران، تمام وعاظ محترم، تمامعلمای اعلام، وقتشان را که باید صرف بکنند در یک مسائل سیاسی اسلام در یکمسائل اجتماعی اسلام، صرف میکنند در اینکه زید کافر و عمر مرتد و او وهابی است.»امام خمینی چنین برخوردی را نکوهش کردند وبا توصیف وضع موجود وحساسیتهای زمانه وظیفهی روحانیون را در مقابل روشنفکران مذهبی چنین ترسیمکردند: «آنها که قلم را دستشان گرفتهاند و دارند ترویج میکنند از شیعه، فرض کنیدچهار تا هم غلط دارد، خوب غلطش را رفع کنید، طرد نکنید، بیرون نکنید، شما دانشگاهرا رد نکنید از خودتان… شما اینها را برای خودتان حفظ کنید، هی طرد نکنید. هی منبرنروید و بد بگویید. منبر بروید و نصیحت کنید.»
سخنرانی حضرت امام در آن زمان پرهیجان موجب پایان دادن به بگو و مگوهایطرفداران و مخالفان شریعتی شد و نقش بزرگی را در اتحاد بین دانشگاهیان و حوزویانایفا نمود.
نقش و جایگاه شریعتی در بیداری نسل جوان
شریعتی برای خود دو مسئولیت بزرگ قائل بود: ۱ـ فراخوانی جامعهبه بازگشت به خویشتن؛ ۲ـ ایجاد یک پروتستانیزم اسلامی.
شریعتی درد جامعهی خویش را غربزدگی و احساس از خودبیگانگی میدانست وتلاش میکرد تا جامعه را به بازگشت به خویش دعوت کند. او بلافاصله این سؤال رامطرح میکرد که کدام خویشتن؟ خویشتن انسانی و موهوم اومانیسم؟ خویشتن نژادیراسیسم، فاشیسم و جاهلیتنژادی؟ یا خویشتن فرهنگی قدیمی دورهی هخامنشی وقبل از اسلام؟ او پاسخ میداد که باید «به خویشتن اسلامی خویش» برگردیم؛ زیرا این«خویشتن هنوز زنده است و حیات و حرکت دارد و کلاً سیستم مردهی باستانشناسینیست.» همهی تلاش شریعتی دعوت از روشنفکر و نسل تحصیلکرده به بازگشت بهاین خویشتن اسلامی خویش بود.
سؤال بعدی شریعتی این بود که این خویشتن اسلامی آیا میتواند پاسخگو و اقناعکنندهی نسل جدید باشد؟ به همین خاطر او سؤال دیگری را مطرح میکند: کدام اسلام؟کدام مذهب؟ کدام شیعه؟ اینجاست که شریعتی پاسخ میدهد که این تعریف فعلی ازاسلام و این قرائت از اسلام نمیتواند پاسخگو باشد و از این به بعد رسالت دوم شریعتییعنی پروتستانیزم اسلامی یا اصلاحدینی مطرح میشود. او این نیاز را چنان ضروریمییابد که میگوید: «این فکر چنان توسعه یافته است که امروز حتی صاحبان سنتگرایمنبر و محراب نیز از اصلاح دین و تغییر روش تبلیغ و انحراف و انحطاط فکر مذهبی ونسخ شدن چهرهی اسلام دم میزنند و از اینکه باید با زمان پیش رفت و جوانها رادریافت.» شریعتی سرآغاز بحث ضرورت اصلاح دینی از «روزگار سیدجمال و محمدعبده و کواکبی و رشیدرضا و همفکرانشان» میداند و میگوید، از آن روز «تا امروز درلحظه لحظهی زندگی ما هر تحولی که پیش آمده این نیاز نیرومندتر شده است.»
بعد از طرح این ضرورت این سؤال پیش میآمد که مگر متن اسلام کهنه و قدیمیشده بود تا احتیاج به اصلاح و نوآمدی داشته باشد. شریعتی با قاطعیت تمام به اینسؤال پاسخ منفی میداد و اصلاح را تنها در شناخت و طرز تلقی جامعه ضروریمیدید. او تصریح میکرد باید «طرز تفکر مذهبی» را تصفیه کرد و باید به «اسلام اولیه وبه آن سرچشمههای نخستین و زلال اعتقادات مذهبی خودمان بازگردیم؛ چرا که دراسلام هرگز اصلاح مذهبی به معنای تجدیدنظر در مذهب نبوده، بلکه تجدیدنظر دربینش و فهم مذهب بوده است و بازگشت به اسلام راستین و شناخت حقیقی روح واقعیاسلام نخستین»؛ چرا که «اگر ما بینش مذهبی خویش را با منطق امروزیمان هماهنگنکنیم و اسلام متحرک و متعهد و مثبت را آنچنان که بوده است نشناسیم، با حملههایپیگیر و نیرومند امواج و حتی طوفانهای بنیانکن اجتماعی و اعتقادی و اخلاقی ومکتبهای فکری و فلسفی این عصر که از همه طرف به شدت دارد به نسل جدید وروشنفکر هجوم میآورد، احتمال این هست که در دو سه نسل دیگر بسیاری از اصولاعتقادات خویش را از دست بدهیم… و چنانکه آثار آن در نسل حاضر آشکار است،همهی رشتههایی که جامعهی ما را با ذخایر غنی و حیاتبخش خویش پیوند میدادهاست، قطع گردد.»
شریعتی بر این اساس ابتدا با ایدئولوژیک کردن اسلام قصد پویایی آن را داشت. اومعتقد بود که «ایدئولوژی از سه مرحله درست میشود: یکی جهانبینی؛ یکی یک نوعارزیابی انتقادی و یکی پیشنهاد و راهحلهای به صورت ایدهآل» بنابراین ایدئولوژی «فردرا با عمل، با کار، با مبارزه و با فداکاری درگیر میکند.» به همین جهت «در تاریخ میبینیمکه علم هرگز مبارزه بر نینگیخته، فلسفه هرگز مبارزه به وجود نیاورده… اما فقطایدئولوژیها بودند که جنگها را، فداکاریهای و همچنین جهادهای پرشکوه را درتاریخ بشر به وجود آوردند. طبیعت و اقتضای ایدئولوژی این است: ایمان، مسئولیت،درگیری و فداکاری.» او مدعی بود: «فلاسفه چهرههای پفیوز تاریخند… و سازندهترینپیشوایان و طراحان و پیامآوران ایدئولوژی پیامرانند.» «ایدئولوژی مسئولیتآور است؛یعنی تعهد و تکلیف ایجاد میکند؛ چه تعصب خصیصهی ذاتی و نتیجهی حتمی آناست.» شریعتی اسلام را ذاتاً ایدئولوژیک میدانست و میگفت «میبینیم که اسلام بهعنوان یک رسالت یک پیام و یک مکتب هدایت و نجات برای مردم از نوع ایدئولوژیاست، نه فلسفه و علم و هنر و ادب و صنعت… منتهی یک ایدئولوژی راستین و کامل،ایدئولوژی مردمی که ریشههای خدایی دارد.» شریعتی به همین جهت به هماناندازه از«تبدیل کردن اسلام از ایدئولوژی به مجموعهای از سنتها» و از «تبدیل اسلام ازایدئولوژی به مجموعهای فرهنگی مرکب از فلسفه و علوم و فنون تخصصی» رنجمیبرد چرا که او میدانست اسلام ایدئولوژیک «مجاهد میپرورد» و شخصیتهاییچون «توابین، سربداریه میسازد، شخصیتهایی چون علی و حسین و ابوذر و دعبل وکمیت… میپرورد»؛ ولی اسلام فرهنگی «ابوعلی سینا، غزالی یا امثال آنها رامیپرورد.»
شریعتی مسئولیت خود را به عنوان یک روشنفکر اسلامی چنین میدانست که «من،خود باید در میان تحمیل غربی و وراثت تاریخی مردم، در این لحظه که الان هستیم،دست به انتخاب بزنم.» او در چگونگی این انتخاب مینویسد: من باید «با بینش وتجربهی جهان امروز و ایدئولوژیهای امروز از عناصر و موادی که در متن فرهنگ ومذهب سنتی خودم هست، عناصر ایدئولوژی آگاهانهام را پیدا کنم، استخراج کنم وبرای این عصر بیرمقم و نسل بیایمانم، ایمان آگاهانهی تازهای بیافرینم.»
شریعتی در چنین فضایی با قصد احیای اسلام ایدئولوژیک به تعریف اصیل وانقلابی از مفاهیم اسلام پرداخت. تعاریفی که زبان با جوان انقلابی هماهنگ بود و برایآنها جاذبه ایجاد مینمود. او اجتهاد را «عامل بزرگ حرکت و حیات و نوسازیهمیشگی فرهنگ و روح و نظام عملی و حقوقی اسلام در طی ادوار متغیر و متحولزمان» تفسیر میکرد و میگفت: اجتهاد «نقش یک انقلاب دائمی را در مکتب اسلام» ایفامیکند. وی تقلید در فروع را «یک اصل منطقی در زندگی همهی انسانهای متمدن»اعلام کرد که «هر چه تمدن پیشرفتهتر میشود و علم، تکنیک و زندگی پیچیدهتر، تقلیدضروریتر و دامنهاش و زمینهاش متعددتر و دقیقتر» میگردد.
شریعتی انتظار مهدی (ع) را نه تن دادن به وضع موجود و منتظر منجی نشستن ودست روی دست گذاشتن، بلکه انتظار را مکتب اعتراض تفسیر میکرد. «انتظار یعنی«نه گفتن به آنچه که هست.» «انتظار، مذهب اعتراض و نفی مطلق نظام حاکم و وضعموجود است در هر شکلی. انتظار نه تنها از انسان سلب مسئولیت نمیکند، بلکهمسئولیت او را در سرنوشت خودش و سرنوشت حقیقت و سرنوشت انسان، سنگین،فوری، منطقی و حیاتی میکند.» پس «منتظر، انسان مسلمان و متعهدی است که هرلحظه در انتظار انفجار قطعی نظامهای ضدانسانی است و همواره خود را برای شرکتدر چنین انقلاب جهانی و بدر دومی که با شمشیر علی و زرهی پیغمبر و به دست فرزندپیغمبر و علی برپا میشود آماده میکند.»
شریعتی نظام سیاسی شیعه را نظام امت و امامت میدانست که در آن امامتمسئولیت هدایت امت به سوی ابدیت و به «سوی تعالی مطلق» را به عهده دارد. بهعبارتی دیگر در امامت شیعه تنها «اداره و حفظ و نگهبانی امت مطرح نیست، بلکهتکامل و پیشرفت انسان و فرد و جامعه مطرح است» و «در یک کلمه امامت رهبریمردماست به مقصود نهایی و غایی که انسان و جامعه برای آن مقصود ساخته و آفریدهشده است.»
شریعتی رهبری تشیع بعد از غیبت کبری را به عهدهی «نایب عام» میدانست کهمانند دورهی غیبت صغری به وسیلهی امام منصوب نمیشد، بلکه «اینان را مردم باکمک اهل خبره انتخاب میکنند.» «بنابراین میبینیم که در این دورهی غیبت کبری یکنظام انتخاباتی خاص به وجود میآید و آن یک انتخاب دمکراتیک است برای رهبر؛ امایک دمکراسی آزاد نیست. گرچه این انتخاب شونده به وسیلهی مردم انتخاب میشود،اما در برابر امام مسئول است و در برابر مردم نیز، برخلاف دمکراسی که منتخببهوسیلهی مردم فقط در برابر خود مردم که انتخابکنندگان و موکلین او هستند، مسئولاست. این است که مردم نایب عام را خودشان با تشخیص و آرای خودشان براساس اینضوابط انتخاب کرده و رهبری او را میپذیرند و او را جانشین امام تلقی میکنند و اینجانشین امام در برابر امام و مکتب او مسئول است.»
او معتقد بود که این انتخاب نباید به این شکل باشد «که مردم بیایند رأی دهند و هرکس شمارهی آرایش بیشتر بود به جانشینی امام منتخب شود و در مسند نیابت امام قرارگیرد؛ بلکه چون این فرد یک شخصیت اجتماعی است و در عین حال یک شخصیتعلمی، بنابراین تودهی ناآشنا با علم خود شایستگی انتخاب او را ندارند و عقل حکممیکند کسانی که آگاهی و علم دارند و میدانند که عالمترین، متخصصترین و آشناترینفرد به این مکتب کیست؛ یعنی عالمشناسان به این انتخاب مبادرت میورزند و مردم همکه خود به خود با فضلا و روحانیون و علمای مذهب خودشان تماس و به آنها اعتماددارند و از آنها پیروی میکنند، طبعاً رأی آنها را برای انتخاب نائب امام میپذیرند واین یک انتخاب طبیعی است» و اینگونه «امام در دورهی غیبت، مسئولیت هدایت خلق وپیروانش را به عهدهی علمای روشن و پاک و آگاهان بر مذهب خود میگذارد تا ظهورشفرا رسد.»
شریعتی توانست با تفسیر ایدئولوژیک و بازخوانی مفاهیم اسلامی نسل روشنفکررا که زبان او را بهتر درک میکردند، به اسلام جذب کند. شریعتی زمانی فعالیت خود راشدت بخشید که مارکسیسم در جهان به صورت مکتب رهاییبخش و امید نسلهایزخمداشته از شلاق استبداد و خمشده از استثمار امپریالیسم، درآمده بود و در ایران نیزاز جاذبهای برخوردار بود تا جایی که بعضی از مذهبیها هم آن را علم مبارزهمیپنداشتند. شریعتی با تفسیری ایدئولوژیک از اسلام توانست به شدت از گسترشمارکسیسم در ایران جلوگیری کند و جوانان را به سوی اسلام انقلابی که امام خمینیمنادی آن بود گرایش دهد. آیتالله دکتر بهشتی زیباترین تعریف را از نقش دکتر علیشریعتی ارایه داده است:
«دکتر در توسعه و تقویت شور انقلابی جامعهی ما بهخصوص نسل جوان تأثیربسزایی داشت و توانست قلب و احساس و ذهن جوانهای ما را برای درکپیامهای امام خمینی آمادهتر و به فهم و پذیرش این پیامهای انقلابی نزدیک کند.او توانست پیوند میان نسل جوان و روحانیت مسئول و متعهد را در یک راستایانقلابی برای نسل جوان قابل فهمتر کند.»
منبع:کتاب چهارده سال رقابت ایدئولوژیک در ایران(۱۳۵۶-۱۳۴۳)،روح الله حسینیان،انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
شریعتی یکی از منتقدین سرسخت روحانیت بود. گرچهنحوهی انتقاد او در اواخر عمر تعدیل شده بود، ولی همچنان نوعی بدبینی مفرط درسخنان او دیده میشود. انتقادات شریعتی از روحانیت گاه به کینهتوزی و گزندگیمیرسید که از حدود منطق و استدلال خارج میشد. انتقاد وی از عالمان دورهی صفویچنان غیرمنطقی، متعارض و توهینآمیز بود که روحانیون هوادار وی را نیز خلع سلاحمیکرد. به گفتهی وی «پس از صفویه همهچیز جا به جا شد؛ خلیفهی سنی، شیعه شد وفقیه شیعه، سنی! پس از هزار سال قهر، با قدرت آشتی کرد و کنار تخت سلطان آستینکشید و به خدمت ایستاد… هزار سال تلاش و جهاد و شکنجه و شهادت در راه امامتمعصوم و عدالت مظلوم، فقیه شیعه به سلطنت شاهعباس و شاه سلطانحسین رضاداد.» وی سلسلهجنبان چنین روحانیت درباری را علامه مجلسی میداند و او را «اماماول تشیع صفوی» معرفی میکند. او در ترسیم انحراف شیعه مینویسد: «در سنت،متوکل مظهر امامت رسول شد و سفیان ثوری مظهر رسالتش. در شیعه، شاه سلطانحسین مظهر ذوالفقار علی شد و ملامحمدتقی مجلسی مظهر علمش.»
گرچه شریعتی در این مطالب بیشتر به لفاظیهای شاعرانه میپرداخت و کلامشفاقد استدلال و منطق بود، اما حرفهایش قابل تحمل بود؛ ولی شریعتی به این شعارهااکتفا نکرد و انتقاد را به حد گستاخی رساند و نوشت: «من گاندی آتشپرست را بیشترلایق شیعه بودن میدانم تا آیتالله بهبهانی و بدتر از او علامهی مجلسی را و چهمیگویم؟ مجلسی سنی است و امام احمد حنبل…از او شیعهتر است. گورویچ یهودیماتریالیست کمونیست از مرجع عالیقدر تقلید شیعه حضرت آیتاللهالعظمی میلانی…به تشیع نزدیکتر است.» علت این طرز تفکر این بود که شریعتی شیعه را تنها ازعینک مبارزه و رویارویی با حاکمیت میدید و میپنداشت این مبارزه با هر کسی، با هروسیله و در هر زمان تداوم خواهد یافت.
اما نکته عجیب اینجا بود که شریعتی روحانیون منتسب به خود را که از همین سنخبودند، مورد تقدیس قرار میداد. پدرش محمدتقی شریعتی مردی دانشمند؛ اما بهشدت محافظهکار بود. او هیچگاه علیه حاکمیت قیام نکرد و دستگیریهای او هم نهبهخاطر مبارزاتش، بلکه به خاطر دوستان یا فرزندش بود. با این حال شریعتی به شدتاز او تجلیل میکند و او را خارقالعاده و اعجازی میداند که «از همین مدرسههایآخوندریز» بیرون آمده، چنانچه «ابراهیم از آذر بت تراش و محمد از خاندان بتخانهدار.»
عجیب این است که جد شریعتی ملاقربانعلی نیز در مزینان از همنشینان نایبالتولیهبود و این کمتر از همنشینی علامه مجلسی با سلطانحسین نبود. پدربزرگ شریعتی نیزملایی بود در مزینان مانند سایر ملایان مورد نقد شریعتی؛ اما وی دربارهی آنها با تجلیلچنین یاد میکند:
«پدرم و جدم و جد پدرم همه از عالمان بزرگ دین بودند. جد پدرم، آخوند بزرگاز شاگردان برجستهی مرحوم حاج ملا هادی سبزواری ملقب به اسرار، آخرینفیلسوف بزرگ… مرحوم آخوند بزرگ پس از آنکه مقام بلندی در حکمت وفلسفه و فقه و اصول اسلامی بهدست آورد… در آغاز ریاست روحانی و کمالعلمی، شهر را و زعامت خلق را همه کنار میگذاشت و به مزینان دهی درحومهی سبزوار آمد تا عمر را به تقوا و تفکر و گوشهنشینی بگذراند و چنین کردو مردم ده… به درجهی معنویت و پاکدامنی او چندان ایمان داشتند که صدهاخوارق عادت و کرامات به او منسوب کردند… جد من مرحوم شیخ محمود کهاز مشهد به درجهی اجتهاد رسید جانشین پدر شد و حوزهی علمی و ریاستروحانی آن بلوک در دست وی بود.»
انتقادات شریعتی از روحانیت گاه از شأن یک منتقد فراتر میرفت و او را به یکدشمن کینهتوز تبدیل میکرد. این موضوع از مسائل قابل بررسی تاریخ انقلاب است کهبررسی مستقلی را میطلبد؛ ولی اشاره به آن خالی از حسن نیست.
به نظر میرسد دشمنی شریعتی با روحانیت قبل از آن که ناشی از حس مسئولیت و یاتحلیل وی از واقعیات باشد، بیشتر جنبههای شخصی داشته است. پدرش به خاطربیرون رفتن از لباس روحانیت هیچگاه به صورت جدی مقبول روحانیت و جامعه نیفتاد وشاید این حساسیتی را در شریعتی به وجود آورده باشد. در نوشتههای شریعتیرگههایی از این اختلاف به چشم میخورد. وی دوران بعد از سقوط رضاشاه را به یادمیآورد که «آخوندها پدرم را که صدای تجددخواهی و نوگرایی دینی و مبارزه با سنن وعادات مذهبی در داده بود، از خود نمیدانستند.» او به تنهایی «در خانهیدانشآموزان» به آموزش پرداخته بود در حالی که «روحانیون دارای اسکورتهایمشابهی از هیئتهای سینهزنی و اقسام آن» بودند.
آگاهان معتقدند که اختلاف آیتالله میلانی با محمدتقی شریعتی نیز در بدبینیشریعتی نسبت به روحانیت بیتأثیر نبوده است. محمدتقی شریعتی در بدو ورودآیتالله میلانی به مشهد، یکی از حواریون آیتالله شد؛ تا جایی که محمدتقی شریعتیدر منزل آیتالله میلانی برای طلاب تفسیر درس میداد و خود آیتالله نیز به احتراماستاد گهگاهی در درس شرکت میکرد؛ اما دیری نپایید که این اتحاد به اختلاف کشیدهشد و استاد مطرود گشت. شاید نامهی دکترعلی شریعتی به آیتالله میلانی اشارهای بههمین ماجرا باشد.
وی در نامهای خطاب به آیتالله مینویسد:
«گمان نمیکنم ارادت من، پدرم و همهی کسانی که چون ما میاندیشند، نیاز بهیادآوری باشد؛ زیرا از آن چند صباحی نگذشته است. ما… و جوانان سخت باورو دیراعتقاد نیز تا چه اندازه مقدم شما را گرامی داشتیم و مقام شما را ارجمند…شک نیست که شما از اینکه گروهی چون ما ـ که فقط ایمان و اخلاص داشتیم تانثار حضرتتان کنیم ـ از دست رفته باشند، تأسفی ندارید… شاید شما شاد همباشید که مرا که قریب بیست سال با ارادت و اخلاص نسبت به شما بزرگ شدهامو در اروپا و ایران، در دانشگاه و بازار با شور و اخلاص و افتخار مبلغ شخصیتعلمی و اجتماعی شما بودم، در سلک ارادتمند نمیبینید.»
این نامه نشانگر این است که شریعتی در ابتدا رابطهای صمیمانه با آیتالله میلانیداشته؛ اما به هر دلیل این رابطه قطع و صمیمیت به اختلاف تبدیل شده است.
شریعتی در بازجوییهای خود بر این نکته تأکید میکند که با ورود آیتالله میلانی بهمشهد «امید بسیار یافته» که «بتواند منشأ تحول عمیقی در حوزهی علمیهی قدیم وهمچنین روشنی روحی و بینش مذهبی در میان تودهی عوام مذهبی قرار گیرد»؛ ولیعلت یأس و سرخوردگی خود را تشریح نمیکند. به هر حال آگاهان معتقدند کهاختلافات بین آیتالله میلانی با محمدتقی شریعتی نقش فراوانی در بدبینی شریعتی بهروحانیت داشته است.
مطالعات شریعتی در غرب نیز بر این بدبینی افزود. دوران رنسانس و دورانانقلابهای اروپایی نتیجهی مبارزهی روشنفکران با روحانیون کلیسا و ایجاد اصلاحاتدینی بود. شریعتی نیز به این نتیجه رسید که برای اصلاح دینی با روحانیون نیز بایدمبارزه کرد. به گفتهی شریعتی «ملایان»، «نگهبان» خرافات مذهبی بودند و وظیفهی یکروشنفکر و «مذهبی متجدد» «پاک کردن افکار مذهبی از خرافات و انحرافات است.»شریعتی یکی از وظایف خود را به عنوان یک روشنفکر دینی «مبارزه با آخوندزدگی»میدانست. شریعتی معتقد بود برای ایجاد «یک جریان فکری سالم و مترقی ومتناسب با نیاز ایران» باید «با آخوندیسم که اسلام مرتجعانهی عصر فئودالی رانگهداشته و هم نسل جوان را که در فرار از این مذهب ارتجاعی به این افکار تخریبیمیافتد، مبارزهی فکری» کرد.
شریعتی روحانیت شیعه را بعد از عصر صفوی یکی از اضلاع مثلث زر و زور و تزویرمیدانست. شریعتی حتی چنین رابطهای را تا زمان خودش و حتی به مرجعیت شیعهسرایت میداد. او چنین مینویسد:
«روستا مثل همهی جامعههای بزرگ بشری یک بافت سهگانهی ژاندارم ـ آخوندـ خان، داشت که این سه نفر حکومت میکردند… آن وقت پسر همین آدم]آخوند[ میآمد و با همین روحیه و با همین رابطه درس میخواند، بعد میشدثقةالاسلام، حجتالاسلام، آیتالله و بعد میشد آیتاللهالعظمی؛ شخصیتشبالا میرفت اما همان رابطهای را که بابایش به عنوان ملای ده با خان داشت،همان رابطه را با مملکت با خان مملکت دارد.»
شریعتی دامنهی اعتراضاتش به روحانیت را چنان گسترش داد که گرایش جهانی بهاسلام را نشانهی بینیازی به روحانیت دانست. او میگفت: «من از وقتی امیدوار شدم کهاسلام به جایی رسیده که از انحصار روحانیت خارج شده است. ببینید الا´ن درست استکه هنوز قدرت اساسی و زیاد باز دست روحانیت رسمی است، دست همین مراجعاست، ولی اسلام از درون نسلهای غیر رسمی و فداکار و فداییان، واقعاً عاشقانی پیداکرده که... الا´ن میبینیم که چهرهی اسلام را در سطح جهانی عوض کردهاند و با مرگروحانیت رسمی ما، اسلام خوشبختانه نخواهد مرد.»
با همهی مواضع سرسخت شریعتی، هنوز بعضی از روحانیون درصدد مذاکره واصلاح مواضع شریعتی بودند. آیتالله بهشتی با دکتر ملاقات کرد و به او گفت: «برادرعزیز میبینی چقدر سازنده و پراثری دریغمان میآید که میدان این سازندگی با اینهیاهوها و جریانها محدود بشود. فکری باید کرد. گفت: موضوع چیست؟ گفتم: مسئلهاین است که در بعضی سخنرانیها و نوشتهها چیزهایی هست که به هیچ عنوان قابلدفاع و توجیه نیست. مخالفان همینها را دست میگیرند و میتازند. حالا، ما در شرایطیهستیم که اگر بشود زمینهی این دست گرفتن و تاختن را از بین ببریم.» حتیروحانیونی مانند فلسفی که بارها شریعتی با نام به او حمله کرده بود، خواستار حلمسالمتآمیز با شریعتی بودند. به گزارش ساواک نظر «روحانیون طراز اول از جمله شیخمحمدتقی فلسفی این است که این موضوع از طریق مسالمتآمیز بین روحانیون وگردانندگان حسینیهی ارشاد حل شود و به روحانیون توصیه میکند که حتیالامکانسعی کنند علناً با حسینیه مخالفت نکنند؛ زیرا ممکن است دولت از این موفقیت استفادهکرده، طرفین شما هم را به نحو غیرمستقیم به جان یکدیگر بیندازد و از این اختلاف ودوئیت به نفع خود بهرهبرداری کند و این کار به هیچ وجه مصلحت نیست.»
یکی از این پا درمیانیها که بسیار مؤثر واقع شد، جلسهای بود که به ابتکار خانمکاتوزیان، یکی از سخنرانان حسینیهی ارشاد، با حضور شریعتی و نمایندگان روحانیتبرقرار شد. به روایت خود دکتر «دو نفر از آقایان علما، یکی آقای شهرستانی نجفی ودیگری آقای حاج شیخ عباسعلی اسلامی حضور داشتند و به تفصیل صحبت شد و قرارشد من به اتهاماتی که برخی مبلغین زدهاند از نظر فکر اسلامی من... یکایک جواببدهم و جوابی ملایم که آقایان را قانع کند. بر اساس آن میزگردی در حسینیه برگزار شدو من در آنجا به سؤالات و اعتراضات به همراهی آقای بلاغی و شبستری جواب دادمکه جوابها طی جزوهای به نام «پاسخ به سؤالات» منتشر شد.»
شریعتی تلاش کرد در این میز گرد همهی اتهامات و توهینهای خودش را علیهروحانیت توجیه کند. شریعتی ابتدا گفت: ما در اسلام روحانی نداریم، بلکه «عالماسلامی» داریم و عالم اسلامی کسی است که قرآن شناس، پیغمبر شناس، سنت شناسو متخصص در فلسفه یا تاریخ یا علمالحدیث یا رجال یا اصول یا فقه و غیره باشد. انتقادمن از روحانیون بوده است نه عالمان اسلامی و ادعا میکنم هیچ کس «به اندازهی منافتخار دفاع جدی و مؤثر علمی و فکری از این جامعهی گرانقدر که امید بزرگ وسرمایهی عزیز ما است نداشته است.» البته آشکار است که این پاسخ شریعتی توجیهاست؛ چه این که کسی با شریعتی بر سر لفظ و واژه بحث نداشت. مسئله این بود کهشریعتی مصادیق روحانیت یعنی؛ علامهی مجلسی، آیتالله میلانی و مراجع و ملایروستا و... را مورد حمله قرار میداد.
شریعتی در این میزگرد نمونههایی را در اثبات ادعای خودش آورد که شدیداً ازعالمان دین حمایت کرده است:
۱ـ در «اسلامشناسی» گفتهام: طبقهی روحانیت شیعه یک ضرورت تاریخی بودهاست؛ زیرا با فاصله گرفتن مردم از صدر اسلام و پیچیده شدن معارف و توسعهی فقه«وجود کسانی که عمر را یک سره به کار شناخت و تحقیق در اسلام مشغول باشند،ضرورت یافت تا دیگران... عقاید و احکام مذهب خویش را از این متخصصان فراگیرندو این یک ضرورت اجتماعی و علمی است.»
۲ـ در کتاب «انتظار» گفتهام: طلاب «این مجاهدان پاک باز راه علم و ایمان که با پولیکه از مخارج یک مرغ آمریکایی کمتر است، جوانی را فدای آموزش علم دین میکنند ودر زمانی که هر دانشجویی، رشتهی تحصیلی اش را بر اساس درآمد آیندهاش انتخابمیکند، وی رشتهای را برگزیده است که دوران طلبگیاش این چنین به زهد باورنکردنیمیگذراند...»
۳ـ در همین حسینیهی ارشاد خطاب به دانشجویان گفتهام: «من برای آیندهی ایننهضت فکری، برای بیداری مردم و احیای روحی حقیقی اسلام... به طلاب بیشتر ازشما امید بستهام. عمر روشنفکری شما کوتاه است... اما این طلبه است که عمرمسئولیت اجتماعی اش با عمر حیاتش یکی است و...»
۴ـ در یک تحقیق گفتهام: طبقات دانشگاهی «بیش از هشتاد درصد بورژوازی شهریو پنج درصد مالکان و اربابان روستایی است؛ ولی حوزهی علمی بر عکس پنج تا ششدرصد از طبقهی متوسط شهری و قریب نود درصد از تودهی محروم روستایی» هستند.
۵ـ در رسالهی تحقیقی که برای وزارت علوم نوشتهام، هیجده برتری از شیوههایآموزشی حوزه بر دانشگاه را برشمردهام: ۱ـ انتخاب رشتهی علمی بر مبنای ارزشفکری ۲ـ احساس مسئولیت اجتماعی ۳ـ انتخاب آزاد ۴ـ ضرورت حفظ چهرهی علمی واخلاقی برای استاد ۵ـ رابطهی صمیمانه بین معلم و شاگرد ۶ـ متد آموزشی چنددرجهای ۷ـ سنت مباحثه ۸ـ آزادی حضور در درس ۹ـ رایگان بودن تحصیل ۱۰ـ آزادیتحصیل و...
۶ـ در «تشیع علوی و صفوی» نشان دادهام که «علمای شیعه در طول تاریخ هزار سالههمواره مشعلدار قیام علیه ظلم و پاسدار جنبشهای عدالتخواهی و آزادی اجتماعیو...» بودهاند.
۷ـ در «تاریخ ادیان» گفتهام «علمای شیعه پاکترین گروه یا طبقهی روحانی از میانهمهی ادیان» بودهاند.
۸ـ در جایی گفتهام: علمای شیعه به علت استقلال اقتصادی «بر تودهها تکیهداشتهاند، نه بر حکومت. خصیصهی تقوی و مردم گرایی، ارتباط با متن جامعه و ایستادنو یا لااقل فاصله گرفتن با قدرت حاکم از خصوصیات طبیعی آنهاست.»
۹ـ در کتاب «انتظار، مذهب اعتراض» گفتهام: «چهرههای علی واری اگر باشد، باز درمیان همین علمای مذهبی و در همین حوزهی علمیه هست.»
۱۰ـ در آغاز درس اسلامشناسی حسینیهی ارشاد گفتهام: «.... ممکن است من با فلانعالم مذهبی، روحانی که عالم جدی مذهبی است و روحانی واقعی دین است،اختلافات فراوانی داشته باشم؛ او به شدت به من بتازد و من به شدت به او حمله کنم، امااختلاف من و او اختلاف پسر ـ پدری است در داخل خانواده.»
۱۱ـ در درس اسلامشناسی حسینیهی ارشاد نقل کردهام: در سال ۱۳۳۸ در فرانسهجلسهای بود که سخنران به روحانیت توهین کرد و آنها را پایگاه استعمار خواند. با سر وصدا بپا خواستم و پاسخ او را دادم و اضافه کردم: «گفتید آخوندها پایگاه استعماربودهاند. این یک مسئلهی ذوقی نیست که بگویید من آخوند دوست دارم، من آخونددوست ندارم؛ این یک مسئلهی عینی و تاریخی است؛ باید سند نشان دهید و مدرک. تاآنجا که من میدانم زیر تمام قراردادهای استعماری را کسانی امضا گذاشتهاند که همگیاز میان تحصیل کردههای دکتر و مهندس و لیسانسیه بودهاند و همین از فرنگ برگشتهها.یک آخوند، یک از نجف برگشته، اگر امضایش بود، من هم مثل شما اعلام میکنم کهآخوند دوست ندارم؛ اما از آن طرف پیشاپیش هر نهضت ضد استعماری و هر جنبشانقلابی و مترقی چهرهی یک یا چند آخوند را در این قرن میبینم، از سید جمال بگیر ومیرزای حسن شیرازی و بشمار تا مشروطه و نهضت» ملی شدن صنعت نفت.
۱۲ـ در اروپا از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۳ در برابر سیل اتهامات ریشهدار علیه روحانیت«من دفاعیاتی که از اصالت آنان و نقش اجتماعی آنان کردهام و آثاری که در قضاوتقشرهای وسیعی داشته است، حقیقتی است» روشن.
شریعتی در پایان افزود: شایعهی مخالفت من با مطلق علما و حوزهی علمیه توسطقاسطین برای اختلاف بین روشنفکر مذهبی و حوزهها درست شده است.
گرچه پاسخهای شریعتی برای آشنایان با گفتهها و نوشتههای او دربارهی روحانیتقانع کننده نبود، ولی صرف این اظهارات به شدت از دامنهی اختلافات کاست و رابطهیبین روحانیت و شریعتی را تلطیف کرد و هواداران خود را در میان حوزهها به استدلالدفاعی مجهز کرد.
دکتر شریعتی و امام خمینی
آرمانهایی که شریعتی از تشیع و روحانیت در ذهنخود ترسیم میکند، علیالقاعده باید در امام خمینی عینیت یافته باشد. این استنباط رامیتوان در نوشتهها و اسناد شریعتی یافت. وی در کتاب خودسازی انقلابی از امامخمینی که در مقابل صهیونیزم موضع گرفت و از آرمان فلسطین دفاع کرد، تجلیلمیکند. وی همچنین از آیتالله خمینی به عنوان «مرجع بزرگ عصر ما» نام میبرد ودر ترسیم خط قیام روحانیت مینویسد:
«... ظهور روحهای انقلابی و شخصیتهای پارسا، آگاه و دلیری که به خاطروفادار ماندن به ارزشهای انسانی و پاسداری از حرمت و عزت اسلام ومسلمین گاه به گاه در برابر استبداد، فساد و توطئههای استعمار قیام میکردهاند،از این گونه است قیامهایی که از زمان میرزای شیرازی تا اکنون، آیتالله خمینی،شاهد آن بودهایم.»
شریعتی قیام خرداد ۴۲ را گسستن «پیوند مماشات روحانیت و سلطنت که در شیعه۴۰۰ سال ]بعد از صفویان[ دوام داشت» ارزیابی میکند و امام خمینی را چنین توصیفمیکند: «در خاموشترین ایامش ناگاه خفتهای از این اصحاب افسوس بیدار میشود و ازکهف حجرهای بیرون میپرد و ابوذروار بر سرقدرت فریاد میزند و اسرافیلوار در صورقرآن میدمد و گورها را برمیشوراند و امنیت سپاه قبرستان را برمیآشوبد و محشرقیامتی برپا میکند.»
این مواضع آشکار شریعتی در مورد امام خمینی بود. اسناد ساواک نشان میدهدشریعتی در نهان نیز در پی ترویج امام خمینی بود. طبق گزارش ساواک، شریعتی «پس ازبسته شدن حسینیه به طرفداران خود دستور داده است که در مجالس به نام طرفدارانآیتالله خمینی با معممین و طلاب بحث نموده و آنان را به طرفداری خمینی گرایشدهند.» طبق همین گزارش «در حال حاضر مریدان وی به همین نحو عمل مینمایند.»
بروز و ظهور بیرونی نیز نشان میداد که بین بیشتر طرفداران امام خمینی و هواداراندکتر شریعتی نوعی پیمان نانوشته منعقد گردیده است. شریعتی در ۷/۱۲/۱۳۵۰ درمسجد نارمک «به منبر رفت و دربارهی قیام امام حسین و جانبازی آن حضرت برای بقایدین به تفصیل سخنرانی کرد.» «پس از سخنرانی شریعتی هنگام خروج، ناگهان چراغهاخاموش شد و عدهای که حدود دویست نفر و تیپ جوان بودند شعار میدادند زنده بادخمینی، خمینی پیروز است.» این تظاهرات با دخالت پلیس منجر به زد و خورد شد.شعار زنده باد خمینی آن هم در آن شرایط خفقانبار سال ۱۳۵۰ نشان از این بود کهمستمعان شریعتی از هواداران امام خمینی بودند. طبق گزارش دیگری از ساواک همینموضوع درسال ۵۱ در حسینیهی ارشاد بعد از سخنرانی دکتر دربارهی فلسفهی حجتکرار شد و شعار «مگر بر حکومت یزیدی، خمینی بتشکن بپاخیز» فضای تاریکآن زمان را شکست.
امام خمینی نیز نمیتوانست نسبت به شریعتی بیتفاوت باشد؛ چه اینکه امام خمینیهر چند علیالقاعده بعضی از عقاید شریعتی را نمیپسندید، ولی بسیاری از آرمانهایخویش را در اندیشههای شریعتی میدید. شریعتی دنبال ارایهی احیای اسلام انقلابی وسیاسی بود و این همان آرمان امام خمینی بود. شریعتی از روحانیت بیتفاوت وحوزههای ساکت انتقاد میکرد و امام خمینی نیز بر سر حوزهها فریاد میزد: «وای برعلمای ساکت! وای بر این نجف ساکت، این قم ساکت، این تهران ساکت، این مشهدساکت... ای علما ساکت ننشینید، نگویید علی مسلک الشیخ ]عبدالکریم حائری[،رضوانالله علیه. والله، شیخ اگر حالا بود تکلیفش این بود.» امام بود که در سخنرانیعلیه لایحهی مصونیت مستشاران آمریکا فرمودند: «والله مرتکب کبیره است کسی کهفریاد نکند… ای علمای نجف! به داد اسلام برسید. ای علمای قم! به داد اسلام برسید.رفت اسلام.»
با این همه امام خمینی در برداشت کلان خود حمایت از حوزهها را برای جلوگیری ازگسترش استبداد و استعمار لازم میدید و نقش زمان و مکان را در ایفای رسالتستمستیزی علما بسیار جدی میگرفت و نمیتوانست انتقادهای گزندهی شریعتی رانادیده بگیرد.
گرچه امام خمینی همواره از مسائل اختلافی پرهیز میکرد و از بردن نام شریعتی بهدلیل موقعیت خاص رهبری خودداری میکرد، ولی در سوگ حاج آقا مصطفی درسخنانی کنایهآمیز، مواضع خود را در قبال شریعتی و مخالفین حوزوی وی تشریحکردند. امام خمینی در این سخنرانی نظر حمایتآمیز در عین حال انتقادی خود را ازروحانیون و روشنفکران اعلام کردند و فرمودند: «من با تمام جناحهایی که هستند وبرای اسلام خدمت میکنند، چه جناحهای روحانی که از اول تا حالا خدمت کردهاند وچه جناحهای دیگر از سیاسیون و روشنفکرها که برای اسلام خدمت میکنند، من بههمهی اینها علاقه دارم و از همهی اینها هم گلایه دارم.» امام خمینی علت علاقهیخود را خدمت همهی این جناحها به اسلام دانستند و گلایهی خود را از روشنفکرانچنین طرح کردند: «در بعضی از نوشتارهایشان اینها راجع به فقها، راجع به فقه، راجعبه علمای اسلام، راجع به فقه اسلام، اینها یک قدری زیادهروی کردهاند. یک قدریحرفهایی زدهاند که مناسب نبوده است بگویند. اینها غرض ندارند. من میدانم کهغالباً اینها میخواهند برای اسلام خدمت کنند، نه این است که مغرض باشند و از رویسوءنیت حرف بزنند. اینها اطلاعاتشان کم است.» امام خمینی در پاسخ به کمکاریروحانیت فرمودند: «ما میبینیم که این اسلام را به همهی ابعادش روحانیون حفظکردهاند. به همهی ابعادش یعنی معارفش را روحانی حفظ کرده، فلسفهاش را روحانیحفظ کرده. اخلاقش را روحانی حفظ کرده، فقهش را روحانی حفظ کرده، احکامسیاسیش را روحانی حفظ کرده. الان که شما یک همچو فقهی غنی میبینید که فقه شیعهغنیترین فقهی است که در دنیا هست قانونی که با زحمت علمای شیعه توضیح و تفریحشده است… تمام اینها را این جماعت عمامه به سر و به قول این آقایان، عمامه به سر وریشدار، درست کردهاند.»
امام خمینی در پاسخ به حملهی شریعتی به علامه مجلسی فرمودند: «نباید یک کسیتا به گوشش خورد که مثلاً مجلسی، رضوانالله علیه، محقق ثانی، رضوانالله علیه،نمیدانم شیخ بهایی هم، رضوانالله علیه، با اینها روابط داشتند، میرفتند سراغ اینها،همراهیشان میکردند، خیال کنند که اینها مانده بودند برای جاه و عزت و احتیاجداشتند به اینکه شاه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتی بکنند. این حرفها نبودهدر کار. آنها گذشت کردند، مجاهدهی نفسانی کردند برای اینکه این مذهب رابهوسیلهی آنها، به دست آنها ترویج کنند.» آنگاه امام خمینی به تشریح وضعیت آنزمان پرداختند که چگونه در ایران به حضرت امیر(ع) سب میکردند و چگونه مذهبتشیع در غربت به سر میبرده است و علما در چنین وضعیتی چنین سیاستی رابرگزیدند. امام ورود علما را به دربار صفوی به ورود علیبن یقطین و سکوت آنها را بهسکوت ۲۵ سالهی حضرت امیر تشبیه کردند. امام خمینی در این سخنرانی مصالحاسلام را فوق خیالات دانستند و افزودند: «من هم اگر چنانچه میتوانستم یک سلطانجائری را به راه بیاورم، میرفتم درباری میشدم. شما هم تکلیفتان این بود.» امام خمینیدر رد بیتفاوتی علما بعد از دورهی صفوی با اشاره به قیام تنباکو، نهضت مشروطهیایران، جنبش آزادیخواهی عراق در مقابل اشغال عراق توسط انگلیسیها، مهاجرتعلمای اصفهان در زمان رضاشاه، قیام میرزا صادق انگجی در تبریز، ایستادگی مرحوممدرس در مقابل شوروی و رضاشاه و قیام ۱۵ خرداد، بالندگی انقلابی حوزهها را خاطرنشان کردند.
امام خمینی در مورد تز «بینیازی اسلام از روحانیت» شریعتی فرمود: «شما کهمیگویید: اسلام را میخواهیم، نگویید: اسلام را میخواهیم، آخوند نمیخواهیم. شمابگویید اسلام را میخواهیم، آخوند هم میخواهیم.» امام خمینی در تحلیل این نیاز ازلحاظ سیاسی فرمودند: «گلهای که من دارم از این آقایان روشنفکرها این است که یکهمچو جناح بزرگی که ملت پشت سرش ایستاده، این را از خودتان کنار نزنید… اینهابهتر از شما توی مردماند. شما که نفوذ ندارید، اینها دارند. اینها در بین مردم نفوذدارند. هر ملایی در محلهی خودش نافذ است.»
امام خمینی اسلام و روحانیت را دوپارهی به هم تنیده توصیف کردند و افزودند کهاسلام بیروحانی مانند «اسلامی است که سیاست نداشته باشد. اسلام و آخوند اینطورتوی هم هستند. اسلام بیآخوند اصلاً نمیشود. پیغمبر هم آخوند بوده. یکی ازآخوندهای بزرگ پیغمبر است. حضرت امام جعفر صادق هم یکی از علمای اسلاماست… من آخوند نمیخواهم، حرف شد؟»
امام خمینی از مواضع «علمای اعلام» در قبال شریعتی هم گلایه کردند و ایناختلاف را توطئهی رژیم برای سرگرمی و غفلت از مسئلهی اصلی دانستند و افزودند:«هر چند وقت یک دفعه یک مسئلهای درست میشود در ایران، تمام وعاظ محترم، تمامعلمای اعلام، وقتشان را که باید صرف بکنند در یک مسائل سیاسی اسلام در یکمسائل اجتماعی اسلام، صرف میکنند در اینکه زید کافر و عمر مرتد و او وهابی است.»امام خمینی چنین برخوردی را نکوهش کردند وبا توصیف وضع موجود وحساسیتهای زمانه وظیفهی روحانیون را در مقابل روشنفکران مذهبی چنین ترسیمکردند: «آنها که قلم را دستشان گرفتهاند و دارند ترویج میکنند از شیعه، فرض کنیدچهار تا هم غلط دارد، خوب غلطش را رفع کنید، طرد نکنید، بیرون نکنید، شما دانشگاهرا رد نکنید از خودتان… شما اینها را برای خودتان حفظ کنید، هی طرد نکنید. هی منبرنروید و بد بگویید. منبر بروید و نصیحت کنید.»
سخنرانی حضرت امام در آن زمان پرهیجان موجب پایان دادن به بگو و مگوهایطرفداران و مخالفان شریعتی شد و نقش بزرگی را در اتحاد بین دانشگاهیان و حوزویانایفا نمود.
نقش و جایگاه شریعتی در بیداری نسل جوان
شریعتی برای خود دو مسئولیت بزرگ قائل بود: ۱ـ فراخوانی جامعهبه بازگشت به خویشتن؛ ۲ـ ایجاد یک پروتستانیزم اسلامی.
شریعتی درد جامعهی خویش را غربزدگی و احساس از خودبیگانگی میدانست وتلاش میکرد تا جامعه را به بازگشت به خویش دعوت کند. او بلافاصله این سؤال رامطرح میکرد که کدام خویشتن؟ خویشتن انسانی و موهوم اومانیسم؟ خویشتن نژادیراسیسم، فاشیسم و جاهلیتنژادی؟ یا خویشتن فرهنگی قدیمی دورهی هخامنشی وقبل از اسلام؟ او پاسخ میداد که باید «به خویشتن اسلامی خویش» برگردیم؛ زیرا این«خویشتن هنوز زنده است و حیات و حرکت دارد و کلاً سیستم مردهی باستانشناسینیست.» همهی تلاش شریعتی دعوت از روشنفکر و نسل تحصیلکرده به بازگشت بهاین خویشتن اسلامی خویش بود.
سؤال بعدی شریعتی این بود که این خویشتن اسلامی آیا میتواند پاسخگو و اقناعکنندهی نسل جدید باشد؟ به همین خاطر او سؤال دیگری را مطرح میکند: کدام اسلام؟کدام مذهب؟ کدام شیعه؟ اینجاست که شریعتی پاسخ میدهد که این تعریف فعلی ازاسلام و این قرائت از اسلام نمیتواند پاسخگو باشد و از این به بعد رسالت دوم شریعتییعنی پروتستانیزم اسلامی یا اصلاحدینی مطرح میشود. او این نیاز را چنان ضروریمییابد که میگوید: «این فکر چنان توسعه یافته است که امروز حتی صاحبان سنتگرایمنبر و محراب نیز از اصلاح دین و تغییر روش تبلیغ و انحراف و انحطاط فکر مذهبی ونسخ شدن چهرهی اسلام دم میزنند و از اینکه باید با زمان پیش رفت و جوانها رادریافت.» شریعتی سرآغاز بحث ضرورت اصلاح دینی از «روزگار سیدجمال و محمدعبده و کواکبی و رشیدرضا و همفکرانشان» میداند و میگوید، از آن روز «تا امروز درلحظه لحظهی زندگی ما هر تحولی که پیش آمده این نیاز نیرومندتر شده است.»
بعد از طرح این ضرورت این سؤال پیش میآمد که مگر متن اسلام کهنه و قدیمیشده بود تا احتیاج به اصلاح و نوآمدی داشته باشد. شریعتی با قاطعیت تمام به اینسؤال پاسخ منفی میداد و اصلاح را تنها در شناخت و طرز تلقی جامعه ضروریمیدید. او تصریح میکرد باید «طرز تفکر مذهبی» را تصفیه کرد و باید به «اسلام اولیه وبه آن سرچشمههای نخستین و زلال اعتقادات مذهبی خودمان بازگردیم؛ چرا که دراسلام هرگز اصلاح مذهبی به معنای تجدیدنظر در مذهب نبوده، بلکه تجدیدنظر دربینش و فهم مذهب بوده است و بازگشت به اسلام راستین و شناخت حقیقی روح واقعیاسلام نخستین»؛ چرا که «اگر ما بینش مذهبی خویش را با منطق امروزیمان هماهنگنکنیم و اسلام متحرک و متعهد و مثبت را آنچنان که بوده است نشناسیم، با حملههایپیگیر و نیرومند امواج و حتی طوفانهای بنیانکن اجتماعی و اعتقادی و اخلاقی ومکتبهای فکری و فلسفی این عصر که از همه طرف به شدت دارد به نسل جدید وروشنفکر هجوم میآورد، احتمال این هست که در دو سه نسل دیگر بسیاری از اصولاعتقادات خویش را از دست بدهیم… و چنانکه آثار آن در نسل حاضر آشکار است،همهی رشتههایی که جامعهی ما را با ذخایر غنی و حیاتبخش خویش پیوند میدادهاست، قطع گردد.»
شریعتی بر این اساس ابتدا با ایدئولوژیک کردن اسلام قصد پویایی آن را داشت. اومعتقد بود که «ایدئولوژی از سه مرحله درست میشود: یکی جهانبینی؛ یکی یک نوعارزیابی انتقادی و یکی پیشنهاد و راهحلهای به صورت ایدهآل» بنابراین ایدئولوژی «فردرا با عمل، با کار، با مبارزه و با فداکاری درگیر میکند.» به همین جهت «در تاریخ میبینیمکه علم هرگز مبارزه بر نینگیخته، فلسفه هرگز مبارزه به وجود نیاورده… اما فقطایدئولوژیها بودند که جنگها را، فداکاریهای و همچنین جهادهای پرشکوه را درتاریخ بشر به وجود آوردند. طبیعت و اقتضای ایدئولوژی این است: ایمان، مسئولیت،درگیری و فداکاری.» او مدعی بود: «فلاسفه چهرههای پفیوز تاریخند… و سازندهترینپیشوایان و طراحان و پیامآوران ایدئولوژی پیامرانند.» «ایدئولوژی مسئولیتآور است؛یعنی تعهد و تکلیف ایجاد میکند؛ چه تعصب خصیصهی ذاتی و نتیجهی حتمی آناست.» شریعتی اسلام را ذاتاً ایدئولوژیک میدانست و میگفت «میبینیم که اسلام بهعنوان یک رسالت یک پیام و یک مکتب هدایت و نجات برای مردم از نوع ایدئولوژیاست، نه فلسفه و علم و هنر و ادب و صنعت… منتهی یک ایدئولوژی راستین و کامل،ایدئولوژی مردمی که ریشههای خدایی دارد.» شریعتی به همین جهت به هماناندازه از«تبدیل کردن اسلام از ایدئولوژی به مجموعهای از سنتها» و از «تبدیل اسلام ازایدئولوژی به مجموعهای فرهنگی مرکب از فلسفه و علوم و فنون تخصصی» رنجمیبرد چرا که او میدانست اسلام ایدئولوژیک «مجاهد میپرورد» و شخصیتهاییچون «توابین، سربداریه میسازد، شخصیتهایی چون علی و حسین و ابوذر و دعبل وکمیت… میپرورد»؛ ولی اسلام فرهنگی «ابوعلی سینا، غزالی یا امثال آنها رامیپرورد.»
شریعتی مسئولیت خود را به عنوان یک روشنفکر اسلامی چنین میدانست که «من،خود باید در میان تحمیل غربی و وراثت تاریخی مردم، در این لحظه که الان هستیم،دست به انتخاب بزنم.» او در چگونگی این انتخاب مینویسد: من باید «با بینش وتجربهی جهان امروز و ایدئولوژیهای امروز از عناصر و موادی که در متن فرهنگ ومذهب سنتی خودم هست، عناصر ایدئولوژی آگاهانهام را پیدا کنم، استخراج کنم وبرای این عصر بیرمقم و نسل بیایمانم، ایمان آگاهانهی تازهای بیافرینم.»
شریعتی در چنین فضایی با قصد احیای اسلام ایدئولوژیک به تعریف اصیل وانقلابی از مفاهیم اسلام پرداخت. تعاریفی که زبان با جوان انقلابی هماهنگ بود و برایآنها جاذبه ایجاد مینمود. او اجتهاد را «عامل بزرگ حرکت و حیات و نوسازیهمیشگی فرهنگ و روح و نظام عملی و حقوقی اسلام در طی ادوار متغیر و متحولزمان» تفسیر میکرد و میگفت: اجتهاد «نقش یک انقلاب دائمی را در مکتب اسلام» ایفامیکند. وی تقلید در فروع را «یک اصل منطقی در زندگی همهی انسانهای متمدن»اعلام کرد که «هر چه تمدن پیشرفتهتر میشود و علم، تکنیک و زندگی پیچیدهتر، تقلیدضروریتر و دامنهاش و زمینهاش متعددتر و دقیقتر» میگردد.
شریعتی انتظار مهدی (ع) را نه تن دادن به وضع موجود و منتظر منجی نشستن ودست روی دست گذاشتن، بلکه انتظار را مکتب اعتراض تفسیر میکرد. «انتظار یعنی«نه گفتن به آنچه که هست.» «انتظار، مذهب اعتراض و نفی مطلق نظام حاکم و وضعموجود است در هر شکلی. انتظار نه تنها از انسان سلب مسئولیت نمیکند، بلکهمسئولیت او را در سرنوشت خودش و سرنوشت حقیقت و سرنوشت انسان، سنگین،فوری، منطقی و حیاتی میکند.» پس «منتظر، انسان مسلمان و متعهدی است که هرلحظه در انتظار انفجار قطعی نظامهای ضدانسانی است و همواره خود را برای شرکتدر چنین انقلاب جهانی و بدر دومی که با شمشیر علی و زرهی پیغمبر و به دست فرزندپیغمبر و علی برپا میشود آماده میکند.»
شریعتی نظام سیاسی شیعه را نظام امت و امامت میدانست که در آن امامتمسئولیت هدایت امت به سوی ابدیت و به «سوی تعالی مطلق» را به عهده دارد. بهعبارتی دیگر در امامت شیعه تنها «اداره و حفظ و نگهبانی امت مطرح نیست، بلکهتکامل و پیشرفت انسان و فرد و جامعه مطرح است» و «در یک کلمه امامت رهبریمردماست به مقصود نهایی و غایی که انسان و جامعه برای آن مقصود ساخته و آفریدهشده است.»
شریعتی رهبری تشیع بعد از غیبت کبری را به عهدهی «نایب عام» میدانست کهمانند دورهی غیبت صغری به وسیلهی امام منصوب نمیشد، بلکه «اینان را مردم باکمک اهل خبره انتخاب میکنند.» «بنابراین میبینیم که در این دورهی غیبت کبری یکنظام انتخاباتی خاص به وجود میآید و آن یک انتخاب دمکراتیک است برای رهبر؛ امایک دمکراسی آزاد نیست. گرچه این انتخاب شونده به وسیلهی مردم انتخاب میشود،اما در برابر امام مسئول است و در برابر مردم نیز، برخلاف دمکراسی که منتخببهوسیلهی مردم فقط در برابر خود مردم که انتخابکنندگان و موکلین او هستند، مسئولاست. این است که مردم نایب عام را خودشان با تشخیص و آرای خودشان براساس اینضوابط انتخاب کرده و رهبری او را میپذیرند و او را جانشین امام تلقی میکنند و اینجانشین امام در برابر امام و مکتب او مسئول است.»
او معتقد بود که این انتخاب نباید به این شکل باشد «که مردم بیایند رأی دهند و هرکس شمارهی آرایش بیشتر بود به جانشینی امام منتخب شود و در مسند نیابت امام قرارگیرد؛ بلکه چون این فرد یک شخصیت اجتماعی است و در عین حال یک شخصیتعلمی، بنابراین تودهی ناآشنا با علم خود شایستگی انتخاب او را ندارند و عقل حکممیکند کسانی که آگاهی و علم دارند و میدانند که عالمترین، متخصصترین و آشناترینفرد به این مکتب کیست؛ یعنی عالمشناسان به این انتخاب مبادرت میورزند و مردم همکه خود به خود با فضلا و روحانیون و علمای مذهب خودشان تماس و به آنها اعتماددارند و از آنها پیروی میکنند، طبعاً رأی آنها را برای انتخاب نائب امام میپذیرند واین یک انتخاب طبیعی است» و اینگونه «امام در دورهی غیبت، مسئولیت هدایت خلق وپیروانش را به عهدهی علمای روشن و پاک و آگاهان بر مذهب خود میگذارد تا ظهورشفرا رسد.»
شریعتی توانست با تفسیر ایدئولوژیک و بازخوانی مفاهیم اسلامی نسل روشنفکررا که زبان او را بهتر درک میکردند، به اسلام جذب کند. شریعتی زمانی فعالیت خود راشدت بخشید که مارکسیسم در جهان به صورت مکتب رهاییبخش و امید نسلهایزخمداشته از شلاق استبداد و خمشده از استثمار امپریالیسم، درآمده بود و در ایران نیزاز جاذبهای برخوردار بود تا جایی که بعضی از مذهبیها هم آن را علم مبارزهمیپنداشتند. شریعتی با تفسیری ایدئولوژیک از اسلام توانست به شدت از گسترشمارکسیسم در ایران جلوگیری کند و جوانان را به سوی اسلام انقلابی که امام خمینیمنادی آن بود گرایش دهد. آیتالله دکتر بهشتی زیباترین تعریف را از نقش دکتر علیشریعتی ارایه داده است:
«دکتر در توسعه و تقویت شور انقلابی جامعهی ما بهخصوص نسل جوان تأثیربسزایی داشت و توانست قلب و احساس و ذهن جوانهای ما را برای درکپیامهای امام خمینی آمادهتر و به فهم و پذیرش این پیامهای انقلابی نزدیک کند.او توانست پیوند میان نسل جوان و روحانیت مسئول و متعهد را در یک راستایانقلابی برای نسل جوان قابل فهمتر کند.»
منبع:کتاب چهارده سال رقابت ایدئولوژیک در ایران(۱۳۵۶-۱۳۴۳)،روح الله حسینیان،انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی