04-12-2012، 19:48
دوستانم می گویندمن آدم دهن بینی هستم.فكركنم حق با آن ها باشد. برای آنكه علتی برای حرفشان داشته باشند، اتفاق ناچیزی را كه پنجشنبه پیش برایم پیش آمد، مطرح می كنند.
ماجراازاین قراربود كه آن روزصبح رمان ترسناكی می خواندم. با این كه هوا روشن بود، قربانی نیروی تلقین شدم. این تلقین تصوری رادرمن بوجود آورد كه قاتل بی رحمی توی آشپزخانه قایم شده. قاتل دشنه بزرگی راتوی دستش گرفته ومنتظرایستاده تا با ورود من به آشپزخانه به رویم بپردوچاقو را به پشتم فرو كند. با اینكه درست روبه روی درآشپزخانه نشسته بودم و اگركسی می خواست به آشپزخانه برود، می بایست ازجلوچشمانم رد می شد و تازه به جزدرورودی آ شپز خانه راه دیگری هم برای رفتن به آنجا نبود،با این همه، باز فكرمی كردم قاتل پشت دركمین كرده.
اما من قربانی نیروی تلقین شده بودم وجرات نمی كردم وارد آشپز خانه شوم. این موضوع نگرانم كرده بود چون دیگروقت نهار بود و باید حتما به آشپزخانه می رفتم.
درآن وقت زنگ خانه را زدند.
بی آنكه ازجایم بلند شوم، دادزدم ،"بیا تو،دربازه"
سرایدارساختمان با دویا سه نامه وارد شد.
گفتم: "ببین،پام خواب رفته،می شه بی زحمت بری ازآشپز خانه یه لیوان آب بیاری؟"
سرایدار گفت:" البته" در آشپزخانه را با زكرد ورفت تو. چندی بعدصدای فریاد دردی را شنیدم كه به همراه صدای جسمی كه باافتادنش،تمامی ظرف و ظروف و بطریها را كشید و به زمین ریخت.
یكدفعه ازروی صندلی بلند شدم وبه آشپزخانه دویدم. نیمی از بدن سرایدارروی میزافتاده بود و دشنه بزرگی توی پشتش فرو رفته و كشته شده بود. دیگرخیالم راحت شده بود، چون معلوم شدهیچ قاتلی توی آشپزخانه نبوده.
به لحاظ منطقی این نوعی تلقین محضه
نوشتهی فرناندو سورنتینو/ ترجمهی جواد فغانی
طبقه بندی: داستان های کوتاه ، داستان های کوتاه مستند،
برچسب ها: داستان ترسناک " تلقین محض "، داستانک ایرانی، داستانک خارجی، داستان های کوتاه پندآمیز، داستان های کوتاه عاشقانه، داستان های کوتاه کوتاه، مداد سیاه، داستان های کوتاه فلسفی، داستان های کوتاه طنز، داستان های روانشناسی، داستان های کوتاه مستند، مقالات روانشناسی، شعر نو، نویسندگان ایرانی و خارجی، داستانک خارجی کوتاه، داستانک ایرانی کوتاه، نویسندگان فارسی، داستان های کوتاه فارسی، نوشته های برگزیده جهان، داستان ایرانی، داستان خارجی،
ماجراازاین قراربود كه آن روزصبح رمان ترسناكی می خواندم. با این كه هوا روشن بود، قربانی نیروی تلقین شدم. این تلقین تصوری رادرمن بوجود آورد كه قاتل بی رحمی توی آشپزخانه قایم شده. قاتل دشنه بزرگی راتوی دستش گرفته ومنتظرایستاده تا با ورود من به آشپزخانه به رویم بپردوچاقو را به پشتم فرو كند. با اینكه درست روبه روی درآشپزخانه نشسته بودم و اگركسی می خواست به آشپزخانه برود، می بایست ازجلوچشمانم رد می شد و تازه به جزدرورودی آ شپز خانه راه دیگری هم برای رفتن به آنجا نبود،با این همه، باز فكرمی كردم قاتل پشت دركمین كرده.
اما من قربانی نیروی تلقین شده بودم وجرات نمی كردم وارد آشپز خانه شوم. این موضوع نگرانم كرده بود چون دیگروقت نهار بود و باید حتما به آشپزخانه می رفتم.
درآن وقت زنگ خانه را زدند.
بی آنكه ازجایم بلند شوم، دادزدم ،"بیا تو،دربازه"
سرایدارساختمان با دویا سه نامه وارد شد.
گفتم: "ببین،پام خواب رفته،می شه بی زحمت بری ازآشپز خانه یه لیوان آب بیاری؟"
سرایدار گفت:" البته" در آشپزخانه را با زكرد ورفت تو. چندی بعدصدای فریاد دردی را شنیدم كه به همراه صدای جسمی كه باافتادنش،تمامی ظرف و ظروف و بطریها را كشید و به زمین ریخت.
یكدفعه ازروی صندلی بلند شدم وبه آشپزخانه دویدم. نیمی از بدن سرایدارروی میزافتاده بود و دشنه بزرگی توی پشتش فرو رفته و كشته شده بود. دیگرخیالم راحت شده بود، چون معلوم شدهیچ قاتلی توی آشپزخانه نبوده.
به لحاظ منطقی این نوعی تلقین محضه
نوشتهی فرناندو سورنتینو/ ترجمهی جواد فغانی
طبقه بندی: داستان های کوتاه ، داستان های کوتاه مستند،
برچسب ها: داستان ترسناک " تلقین محض "، داستانک ایرانی، داستانک خارجی، داستان های کوتاه پندآمیز، داستان های کوتاه عاشقانه، داستان های کوتاه کوتاه، مداد سیاه، داستان های کوتاه فلسفی، داستان های کوتاه طنز، داستان های روانشناسی، داستان های کوتاه مستند، مقالات روانشناسی، شعر نو، نویسندگان ایرانی و خارجی، داستانک خارجی کوتاه، داستانک ایرانی کوتاه، نویسندگان فارسی، داستان های کوتاه فارسی، نوشته های برگزیده جهان، داستان ایرانی، داستان خارجی،