ارسالها: 906
موضوعها: 620
تاریخ عضویت: Oct 2012
سپاس ها 1757
سپاس شده 3365 بار در 924 ارسال
حالت من: هیچ کدام
همیشه وقتی تنها و نا امید و ملول
تنت روانت از دست این و آن خسته ست
همیشه وقتی رخسار این جهان تاریک
همیشه وقتی درهای آسمان بسته ست
همیشه گوشه گرمی به نام دل با توست
که صادقانه تر از هر که با تو پیوسته ست
به دل پناه ببر که آخرین پناه اوست
تو را چنان که تمنای توست دارد دوست
ارسالها: 156
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 403
سپاس شده 512 بار در 249 ارسال
حالت من: هیچ کدام
یه شعر از پروین اعتصامی به اسم مست و هوشیار:
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت جرو راه رفتن نیست ره هموار نیست
گفت میباید تو را تا خانه ی قاضی برم
گفت رو صبح آی،قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت نزدیک است والی را سرای آنجا شویم
گفت والی ازکجا در خانه ی خمار نیست
گفت تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب
گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست
گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم
گفت پوسیده است جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه؟
گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست
گفت می بسیار خوردی زان سبب بی خود شدی
گفت ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست
گفت باید حدزند هشایر مردم مست را
گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست
--------------------------------------------------------------------------------
خداوندا !
مگر نهاینکه من نیز چون تو تنهایم
پس مرا دریاب
و به سوی خویش بازگردان ،
دستان مهربانت را بگشا که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم...
ارسالها: 224
موضوعها: 52
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 542
سپاس شده 862 بار در 271 ارسال
حالت من: هیچ کدام
سرآغاز مثنوی
بشنو این نی چون شکایت میکند/از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند/در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق/تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم/جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من/از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست/لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست/لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد/هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد/جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید/پردههااش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید/همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون میکند/قصههای عشق مجنون میکند
محرم این هوش جز بیهوش نیست/مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد/روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست/تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد/هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام/پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر/چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای/چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد/تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد/او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما/ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما/ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد/کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا/طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی/همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا/بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت/نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پردهای/زنده معشوقست و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او/او چو مرغی ماند بیپر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس/چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود/آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست/زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
به سه چیز تکیه نکن
غرور، دروغ و عشق
آدم با غرور می تازد
با دروغ می بازد
و با عشق می میرد
ارسالها: 470
موضوعها: 41
تاریخ عضویت: Nov 2012
سپاس ها 3508
سپاس شده 4838 بار در 2332 ارسال
حالت من: هیچ کدام
يوسف گم گشته باز ايد به كنعان غم مخور
كلبه ي اخران شود روزي گلستان غم مخور
اي دل غم ديده حالت به شود دل بد مكن
وين سرشوريده باز ايد به سامان غم مخور
ارسالها: 542
موضوعها: 131
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 8577
سپاس شده 6103 بار در 2686 ارسال
حالت من: هیچ کدام
بعضی ها دل مرده اند. . .
بعضی ها دلشسته اند . . .
بعضی ها دلگیرند . . .
و بعضی ها دلتنگ . . .
من چه کنم . . . ؟؟ !!!!
که جزو تمام این بعضی ها شده ام . . .
آنان که با زندگی میسازند زندگی را میبازند
ارسالها: 63
موضوعها: 10
تاریخ عضویت: Sep 2012
سپاس ها 464
سپاس شده 333 بار در 161 ارسال
حالت من: هیچ کدام
اسم شعر:پشت دریاها ازسهراب سپهری
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به اب
دور خواهم شد ازاین خاک غریب
که دران هیچکسی نیست که دربیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
قایق ازتورتهی ودل از ارزوی مروارید
همچنان خواهم راند
نه به ابی ها دل خواهم بست نه به دریا پریانی که سراز اب به در میارند
وندران تابش تنهایی ماهی گیران میفشانند فسون از سرگیسوهاشان
مردان شهراساطیر نداشت
زن ان شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ ایینه تالاری سرخوشی هارا تکرارنکرد
چاله ابی حتی مشعلی راننمود
دوربایدشد دور
شب سرودش راخواند
همچنان خواهم خاندهمچنان خواهم راند
پشت دریاها شهری است
که دران پنجره هاروبه تجلی بازاست
بام هاجای کبوترهاییست که به فواره ی هوش بشری مینگرند
دست هر کودک ده ساله شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند که به یک شعله به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تورا میشنود
وصدای پرمرغان اساطیر میاید درباد
پست دریاها شهری است که دران وسعت خورشید به اندازی چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث اب وخردوروشنی اند
پشت دریاها شهری است
[size=large] قایقی بایدساخت
یكی از فرماندهان خارجی به كورش كبیر گفت: ایرانیان برای پول میجنگند ولی ما برای شرافت،كورش در جوابش گفت:هر كسی برای نداشته هایش می جنگد[color=#FF0000]
ارسالها: 906
موضوعها: 620
تاریخ عضویت: Oct 2012
سپاس ها 1757
سپاس شده 3365 بار در 924 ارسال
حالت من: هیچ کدام
ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتـر دانـش نزنیم
سر حق بر ورق شـعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتـش به می صـاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسـب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشـتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسـودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصـم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم.