امتیاز موضوع:
  • 62 رأی - میانگین امتیازات: 4.39
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2)

من می توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته خو و یا شیطان صفت باشم؛
من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم؛
من می توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم؛
چرا که من یک انسانم و این ها صفات انسانی است.
و تو هم به یاد داشته باش:
من نباید چیزی باشم که تو می خواهی،
من را خودم از خودم ساخته ام!
منی که من از خود ساخته ام، آمال من است؛
منی که تو از من می سازی آرزوها و کمبودهایت است.
لیاقت انسان ها کیفیت زندگی را متحول می کند نه آرزوهایشان،
و من متعهد نیستم که چیزی باشم که تو می خواهی!
و تو هم می توانی انتخاب کنی که من را می خواهی یا نه..
ولی نمی توانی انتخاب کنی که از من چه می خواهی؟!
می توانی دوستم داشته باشی همین گونه که هستم، و من هم.
می توانی از من متنفر باشی بی هیچ دلیلی و من هم.
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان هاست،
پس این جهان می تواند هر لحظه مالک احساسی جدید باشد.
تو نمی توانی برایم به قضاوت بنشینی و حکمی صادر کنی و من هم؛
قضاوت و صدور حکم بر عهده ی نیروی ماورایی خداوندگار است.
دوستانم من را همین گونه پیدا می کنند و می ستایند،
حسودان از من متنفرند ولی باز می ستایند،
دشمنانم کمر به نابودی من بستند و همچنان می ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستی خواهم داشت،
نه حسودی، نه دشمنی و نه حتی رقیبی!
من قابل ستایشم، و تو هم.
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاوری که آن هایی که هر روز می بینی و با آن ها مراوده می کنی
همه انسان هستند و دارای خصوصیات یک انسانی، با نقابی متفاوت،
اما همگی جایزالخطا.
نامت را انسانی باهوش بگذار
اگر انسان ها را از پشت نقاب های متفاوتشان شناختی،
و یادت باشد که این ها رموز بهتر زیستن هستند...
 سپاس شده توسط i think just about you
آگهی
سكوت دردناكترین پاسخ من به بی وفایی های توست!
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
 سپاس شده توسط best~boy
دلم یک باره برای خودم تنگ شد

برای همه ی آن خلوت هایی که مدت هاست نداشته ام
برای همه ی لحظه های نابی که غرق در خواندن و فهمیدن بود
همه ی آن شب هایی که لذت احساس کردن مرا به اوج می ساند

همه و همه ی فرصت هایی که خرج شد تا روحم را پرواز دهم

آری....دلم برای خودم تنگ شد
که دیگر مجالی برای آن خلوت نبود
و برای هر قدمی که از خودم دور شدم افسوس خوردم
یک باره...آری...یک باره....


آمدنش
شعله ای بود که در قلب و وجودم کشیده شد
گرمای احساسش همه ی تنهایی های غم بارم را گرفت
صدای مهربانش از دنیای بیرحم کابوس ها بیرون آورد
و حضورش.... همان حضور خالصانه ی بی قید و شرط به من جسارت ادامه دادن داد
در نهایت نا امیدی
و در ناباوری عشق


اما این روزها
این روزهای عجیبی که زندگی سوالی سخت سر راه گذاشته
و میدانم برای پاسخش باید تلاش کرد و جنگید
این روزهایی که فرصت هیچ قدم اشتباهی نیست
چیزی به دلم نهیب میزند که شرط و شروط در مرام تو نیست
خواستن بها دارد....تاوان دارد....مرد راه میخواهد.....نه شرط و شروط...

خواستن پر از باید و نباید است
این قاعده ی راه است....
باید برای رسیدن به دست آورد و گذشت....
تا نگذریم به دست نخواهیم آورد
و اگر بی قید نباشیم اگر محدود کنیم،از وصال دور خواهیم شد


دلم عطش فهمیدن دارد
اشتیاق آرام شدن
اما سرمای این روزها،به سکوتش کشانده
دلم....سودای با او بودن دارد....

اما....
تمام ترسم این است که مهربان لحظه های عاشقانه ام،دیگر قدرت بازگشت نداشته باشد
و او خود نمیداند حرف مرا....
و نمی داند عمق این فاجعه را....

چرا حرمت دوست داشتن از یاد رفته؟

دلم برای خلوتم تنگ است
من و شمع های کم نور اتاق....حافظ و بودی عود....
آهنگ آرام عاشقانه
من و کاغذ هایی که حرف حرف دلم را در خود میگنجاند
عکس او که تکیه گاه من است

و کتاب هایی که خط به خطشان الفبای زندگی است
الفبای عشق و تسلیم در برای پروردگار

کاش کنارم بود
کاش در این خلوت با من همراه بود
تا پریشانیش را آرام میکردم


عزیز ترین زندگیم
من همراهت هستم
در لحظه لحظه های سنگینی که داری
در همه ی ثانیه های آشفتگیت
آرام باش
خدا با توست
خدا همیشه با توست مرد من
مثل همیشه قوی باش

خدای من
یگانه قدرت هستی
مهربون ترین عالم

نمیدونم این اتفاق به پاداش کدوم کار نیکم گذاشته شد
اما هر چی بود....شکرت!

خدایا
شکرت که سلامت نگه اش داشتی
شکرت که حتی خونی از بینیش نریخت
شکرت که هیچ کس هیچیش نشد

خدایا
خدایا
خدایا
چطور صدات بزنم که بدونی با همه ی وجودم با همه ی توانم غرق عشق بی انتهات هستم
به کدوم اسمت بخونمت که بتونه نهایت لطفت رو نشونم بده؟؟؟؟

منت سرم گذاشتی
به من گناهکار قدر نشناس منت گذاشتی

مهربونم
خودت محافظش باش
من دست تو سپردمشاااااااااااااا

و ان یکاد توی ماشین خیالم رو از هر اتفاقی راحت میکنه
خدای من
خودشو سالم نگه دار

همه ی ضررا فدای یه تار موش
فدای یه نگاه آرومش
فدای تک تک نفساش
خودشو حفظ کن

به خاطر من....
 سپاس شده توسط i think just about you
رفــتــﮧ ای ؟

بـــﮧ درک !

هنــوز هم بهـــتریــن هـا وجـــود دارنـــد

دنــبال ڪسی خواهــــم رفــت ڪــــﮧ مــرا

بـــﮧ خاطـــر خــودم بــخواهـد

نـه زاپــاسی برای بازیـچـه بودن !
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
سخت ترین کار ِ دنیا خداحافظی با کَسی است که نه می رود نه می آید .
 سپاس شده توسط best~boy ، i think just about you ، ..WonDerfull..
♥من دیگه سرم درد گرفت Big GrinBig GrinBig GrinBig Grin
♥برم یکم بخوابمBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin




رفتنش درد غریبی است که زخم های کهنه را جلا می دهد....
بیتابی های آن دخترک ۴ ساله
همه ی آن اشک هایی که بدرقه ی مسافرش کرد و به ابدیت رهسپارش کرد...

رفتنش بوی حسرت دارد و نشان آشنای تنهایی
وقتی رویش را از تمام دلتنگی ها برگرداند و شکست هر آنچه نباید....

وقتی برایم از تغییر گفت و خواسته هایش
وقتی برای اولین بار .... نشنید

دلم برای پسرک می سوزد که هق هقم را شنید و دستهایش را روی شانه هایم گرفت و گفت:همه ی دنیا جلوت بایستن یه تنه پشتت رو دارم و نمیزارم خواهرم غمش باشه

دلم برای دلتنگیش سوخت وقتی بغضش را خفه کرد تا داغم تازه نشود و برایم از خنده دار ترین اتفاق سال می گفت....

دلم برای دلم می سوزد که بازیچه ی روزگار شده و همه آن را به پذیرش حکمت می خوانند و ادعا میکنن بعدش درس بزرگی است.....از من صبوری میخواهند اما....بیست سال بس نبود؟؟؟

تا کجا طعم تلخ این آمدن و رفتن همراهم است؟

چشمانم را می بندم....صدایش در گوشم نجوا میکند....
من کیه تو ام؟؟؟
و این بار به جای شیطنت های هر روزم،اشک دردم پاسخ سوالش می شود....
سوالی که هرگز دیگر مجالی برایش نیست


مرا به صبر می خواند
صبری فراتر از طاقتم...
یک باره انتخابش کرده و ...البته تنهایی

به خودم نگاه میکنم....
به همه ی این روزها
که با چه سختی پای ماندنش ایستادم....
نمیداند....
به او نگاه میکنم
که چون من ایستاد...
اما...

وقت رفتن است
میگوید برمیگردد و برای یک جواب از من....
اما نمیداند پای رفتن امروزش دلم را قربانی خواهم کرد
تا سختی روزگار را طاقت بیارد

و دختر روزهای آینده
دیگر نمیتواند همراه عشق و زندگیش باشد
که بیدلی در مرامش نیست....

غم نبودش را تا زنده ام به دوش میکشم
همان گونه که روزی نگاهم به نگاهش گره خورد و پذیرفتمش

رویای سپید من
زیباترین نور سیاهی های زندگی....
کوتاه بودی....اما ماندگار....
تا ابد در خاطرم می مانی...
دلتنگیت از این پس صدای زنده بودنم است....

بخند...
این تنها خواهش دل مرده ی من است
دستهام می لرزن...
چشم هامو به زور باز نگه میدارم....می سوزن...
اما می خونم...
همه ی گذشته رو...
همه نوشته های قبل رو...
همه ی لحظه هایی که باهاش گذروندم و ثبت کردم...
همه ی اون احساس ناب بی تکرار رو....

میرسم به گوشه ای از حرفهامون....
این بغض لعنتی بازم میشکنه و من.....حتی توی محل کارمم همه فهمیدن چیزی شده!
...
"برام می نویسی تا همیشه کنارمی و میخوای منم مثل یک مرد با تو بایستم....بهت میگم: من مرد نیستم اما با همه ی زنانگیم پای مردونگیه تو میمونم....بهم میگی:یگانه همدم زندگیت هستم و بهترینِ دنیای تو....بهت میگم: نزار چیزی تو رو ازم دور کنه و تو دوباره قول هاتو تکرار میکنی که جز مرگ هیچی باعث نمیشه از من دور شی و من....بهت میگم اگه تو بری...منم میرم...حتی مرگ هم تنهایی نه.... "
...

دلم میخواد بزنم بیرون
برم بی هدف....یه جای دور....یه جای خلوت
یه جایی که هیچ چیزی نباشه....شاید دریا...نه... نه.... دریا هم دیگه آرامشی نداره....
یه جا که زندگی متوقف شده باشه
که دیگه صدای تیک تاک ساعت نفس هامو نگیره
که دیگه پنجره ای نباشه
که دیگه دلی نباشه
که دیگه من اینقدر احساس ضعف و ترس نداشته باشم

اما کجا؟؟؟
کجا برم؟؟؟
کجا میشه رفت؟؟؟

میرم سمت ماشین.....
در رو باز میکنم....میخوام برم جایی که چند ساعتی کسی نشناسه منو و راحت فریاد بزنم....

یاد حرفش میفتم...." تنهایی دوست ندارم"
برمیگردم
به خودم نیشخند میزنم....
چرا واست حرفش مهمه؟ مگه تو مهم بودی؟ مگه نه اینکه میتونه بگذره ازت؟
مگه نه اینکه اینقدر اهمیت نداشتی که....
نه... نه
قرار نیست به چیزی فکر کنم
قرار نیست ادعایی داشته باشم

قرار شد فقط برم
برم تا وضع از این خراب تر نشه
تا بیش از این همدیگه رو آزار ندیم

تغییر نیاز نیست
بهتره خودمون باشیم

آهای....
دل زخمی من...
تو از پسش بر میای...
سخت شدن آسونه
جلوی همه سخت باش
دیگه عشقی توی دنیا نیست
مرد عشقی هم نیست
میشه واقع بین باشی و از کنار این پنجره بیای اینطرف؟

وقتی از خواب بیدار میشی باید باور کنی اون رویای کوتاه حقیقتا تمام شده
بیدار باش....
رفت
زنگ می زنم به دوست همیشه همراهم...
لرزش صدام رو میشنوه و دنبال دلیل میگرده
از زیر پاسخش فرار میکنم و فقط حرف میزنم
سکوت میکنه و گوش میده
میدونه....بعد از ۱۰ سال دوستی خوب میدونه که باید بهم فرصت بده آروم شم

حرفی نمونده بود....
مکث کردم
پرسید:بگو چی شده؟ اتفاقی واستون افتاده؟ بیام اونجا؟....

اشکم میریزه...اما آروم...نمیخوام بدونه...
میگم:فقط دعام کن خدا یه قدرت ماورایی به مدت ۱۰ دقیقه بهم بده
میگه:دیوونه شدی باز؟ میخوای چیکار کنی؟
میگم:میخوام با عقلم ازش محافظت کنم

نگرانش کردم....میخواد بدونه چی شده اما نمیتونم بگم
چطور بگم؟
چطور بگم میخوام بی سر و صدا همه ی خاطره هامو بردارم و برم؟
چطور بگم که چقدر احساس تهی بودن دارم اونم با حضور...؟؟؟
چطور بهش بگم واسه اولین بار احساس میکنم شکست خوردم؟؟؟

....
خدا شنید
صدامو شنید
گفتم....نه همه ی همه ی حرفهامو....اما قصدم رو گفتم
نمیدونم چقدر فهمید....چقدر درک کرد....چقدر احساسم کرد
نمیدونم

حتی نمیدونم خبر داشت با همه ی حرفهام تمام لحظه های بعدش رو ....
آخ خدای من....

خودم هم نمیدونم کی و چطور اینقدر با وجود من گره خورد که با وجود این همه ناراحتی هنوز چشم به راهم...

نه...میدونم برگشتی نیست....
اما دلم...دلم نمیتونه از کنار پنجره رد شه...
ایستاده و زل زده به مسیری که هرگز رد اومدنش رو به خود نمیبینه

اشکام رو دستم میریزه....
سردم...خیلی سرد....
آیت الکرسی میخونم و به جاده فوت میکنم
خدایا...مواظبش هستی؟؟؟
دست تو سپردمش و اومدم کنارهاااااا....


آهنگ خواجه امیری رو میزارم...
هر بار که چشم روی هم میزارم دلم میخواد دیگه بازشون نکنم...
اما باز هم ۴۸ ساعته نخوابیدم

اون چی؟....
نه...خدایا.... نمیخوام مثل من باشه
بزار آروم بخوابه....میدونم...میدونم خوابیده....

من میرم
تا واسه همیشه عاشقش بمونم
تا هیچ وقت دلم ازش نگیره که چرا پای عشقش،نیازش رو قربانی نکرد
تا هیچ وقت فکر نکنم توی راه با هم بودن کم گذاشت
تا هیچ وقت اول صبح .... روزش رو ازش نگیرم

میرم
چون دوستش دارم....
و نمیخوام به دست خودش ارزشش رو کمرنگ کنه

اما...
خدایا
میدونی بی اون چه سخته
میدونی نمیتونم
میدونی برام از مرگ هم سخت تره
تا اینجاشو اومدم
حالا تو کمکم کن....بهم قدرت بده
قدرت تحمل همه ی جای خالیشو
قدرت تحمل همه ی لحظه هایی که بی اون میگذره
همه ی شب هایی که بی اون صبح میشن
همه ی غروبایی که نیست تا....


خدایا
 سپاس شده توسط i think just about you ، melodi+ ، ..WonDerfull..
نـشـــانی ام را می خـواســـتـی ؟

هــمـان مـحـلــه ی قـدیـمی پـائـیـز !

مـنتـظرم هـــنـوز ...

اما زرد

اما خشــڪـ

گاهی بیـاد می آورم تــو را

زیـر پـا ڪه می مـــانـم ...
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
 سپاس شده توسط melodi+
لعنت به مردی که ادعای عشق کند و

اسم هرزگی هایش را ازادی بگذارد....

اسم نگرانی های معشوقش را گیر...

و از او بی تفاوتی و سردی طلب کند به بهانه اعتماد...!
A Friend is nothing but a known enemy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2) 73
 سپاس شده توسط i think just about you ، ..WonDerfull.. ، best~boy
حالم خوب نیست ! گونه هایم میسوزد ..

برای گریه کردن راهی تازه یافته ام

اشکهایم را این بار روی دلم میریزم

بایک تیر دونشان میزنم !

هم کسی گریه ام را نمیبیند ،هم دلم خنک میشود.
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
 سپاس شده توسط melodi+
یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایم را دَم ِ در بگذارم

تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او...

ما بقــی را هم نقــدا” بــا خود بــه گور می بـــرم

ما بقــی همــان ” آرزوی بــا تــو بودن ” است

نتــرس جانم

حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم....
A Friend is nothing but a known enemy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2) 73
 سپاس شده توسط i think just about you


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان