ارسالها: 4,356
موضوعها: 41
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 11500
سپاس شده 26576 بار در 10700 ارسال
حالت من: هیچ کدام
خیلی حرف است..که تو هر روز در گلویت..
خاری کشنده احساس کنی!!..
برای کسی که بدانی حتی یک بار هم به خاطر تو..
بغض هم نکرده است..
A Friend is nothing but a known enemy
ارسالها: 264
موضوعها: 37
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 1858
سپاس شده 2062 بار در 1210 ارسال
حالت من: هیچ کدام
خدایا هر که با من آشنا شد دو روزی دید و زود از من جدا شد
نمی دانم از اول بی وفا بود و یا نازش کشیدم بی وفا شد
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
ارسالها: 859
موضوعها: 163
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 1862
سپاس شده 3392 بار در 1511 ارسال
حالت من: هیچ کدام
سیاهی بیداد میکند
تا چشم کار میکند همه جا سیاه است و سیاه
تنها گاهی....گاه گاهی که از دست خارج می شود....خاطراتت آتشی میزند بر این جان خسته و تصویرت بر صفحه ی قلبم می نشیند....
تنها نوری که سیاهیه این دل را کنار می زند همین ثانیه هاییست که نمی شود دل را وادار به فراموشی کرد....وادار به صبوری و بی تفاوتی....
همین لحظه هاست که اشک بر چشمانم می نشیند و قلبم تیر می کشد
و می فهمم....می فهمم که زنده ام....هنوز جانی باقی ست
میان این همه درد و بغض و حسرت....
دلم هوای پدر را دارد
هوای آغوشی که از کودکی بیتابم کرده
هوای محبتی که بی منت بود و عجیب....
هوای نگاه مهربانش را دارم و دلتنگ رویایش هستم
قدرت صبر ندارم و به هر دری می زنم تا شاید....شاید....نشانه ای!
خدای من....
به دل نهیب می زنم که همین کافی است....
همین دردی که بر جان می نشیند
همین اشکی که هنوز هست تا نشانم دهد احساسم دروغ نبوده
همین که ثابت میکند مرد این میدان بوده ام و جا نزدم
به خود وعده ی صبر میدهم....
(....بعضی اوقات نوشتن هم مقابل حرفهای این دل کم می آورد ....درست مثل من در همین لحظه ی ساده)
ارسالها: 4,356
موضوعها: 41
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 11500
سپاس شده 26576 بار در 10700 ارسال
حالت من: هیچ کدام
هیچ وقت نگو رسیدم ته خط...
اگر هم احساس کردی رسیدی ته خط...
یادت بیار که معلم کلاس اولت گفت:
نقطه سر خط...!
A Friend is nothing but a known enemy
ارسالها: 859
موضوعها: 163
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 1862
سپاس شده 3392 بار در 1511 ارسال
حالت من: هیچ کدام
دلتنگی ات که غوغا می مکند در میان لحظه هایم
بی خیال هر چه شد و نشد است می شوم و بی مهابا
به آغوش خیالت پناه می برم
غرق می شوم درآرامش خاطراتت
امروزم می شود رنگ همان دیروزهای رویایی
میگذرم از هر چه فردا پیش روست
تنها تو را میبینم و تو
میدانی نامش چیست؟
نه
هنوز هم نمی توانم توصیفش کنم
درست مثل همان روزها
تو نیستی و خیالت تنها آرامِ این نفس های خسته است
دستانت را بگشا
دلم برای امنیت حضورت تنگ است
ارسالها: 5,026
موضوعها: 1,467
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 23583
سپاس شده 24893 بار در 9131 ارسال
حالت من: هیچ کدام
وای که خسته شدم بای
اینم اخریش:
لطفا نرو از پیش من
از پیش یک بیچاره
فقر برایم مهم نیست
فقر یعنی تنها هه
ارسالها: 264
موضوعها: 37
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 1858
سپاس شده 2062 بار در 1210 ارسال
حالت من: هیچ کدام
هر رهگذری محرم اسرار نگردد صحرای نمکزار چمن زار نگردد
هرجا که رسیدی طرح رفاقت مکش ای دوست هر بی سر و پا یار وفادار نگردد
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
ارسالها: 859
موضوعها: 163
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 1862
سپاس شده 3392 بار در 1511 ارسال
حالت من: هیچ کدام
شاید برایش سخت بود به تنها یادگار پسرش نگاه کند و جای خالی پسرش را ببیند
شاید برایش سخت سنگین بود داغ عزایی که بر دل کشید
چون درست از همان زمان بود که جدالی درونی در او شروع شد
جدالی که امشب،قلب من را از تشویش سلامتی اش لرزاند....
آن کربلای چند سال پیش
و لحن مهربان صدایش که برای اولین بار بی تابانه صدایم کرد:دخترم
همان دلتنگی که باعث شد شبانه تماس بگیرد تا فقط صدایم را بشنود
هرگز از خاطرم محو نمی شود
چه شیرین و به یادماندنی بود وقتی در درگاه خانه موقع خداحافظی به من گفت:تو دونه ی بادوم زندگی منی....تو حاصل زندگی منی....تو بچه ی منی بابا ...
بگذریم که نمیداند من آن شب از شوق به دست آوردن پدر بزرگم تا صبح اشک ریختم و خدا را شکر کردم....
بگذریم از اینکه حالا هر بار مرا دخترم خطاب میکند در آسمان سیر میکنم و در نگاهش مشتاق یافتن پدرم هستم....
بگذریم از اینکه بوسه ای که بر پیشانیم می نشاند بوی پدرم را زنده میکند
اما....
........
خدای من
اگر همه ی هر چه در دلم باقی مانده را در آتش بریزم به بهانه ی اینکه شفایش دهی و سلامتی اش را به همه ی ما هدیه دهی....اینکار را میکنم....
اگر باید از همه ی چیز بگذرم تا دوباره او را کنارمان داشته باشم دریغ نمیکنم
قسم میخورم دیگر شکایت نمی کنم
فقط....سلامتی پدرم را میخواهم
اشک هایم امشب التماس من است به درگاه بخشش تو
نفسم از ترس حبس شده و از آنچه پیش روست واهمه دارم
میدانم تو قدرت برتر دنیایی و خواست و اراده ی تو حکم مسلم
بگذار برایش دختری کنم
بگذار دختری باشم که هیچ وقت نداشت
بگذار بیشتر پدری اش را احساس کنم
من قدرت یک بار دیگر از دست دادن پدر را ندارم
پشتم خالی تر از آن است که بار جدایی ای دیگر را به دوش بکشم
خسته تر از آنم که عزیزی ترکم کند
....
به من به ما فرصت بده
با همه ی نیازم آمدم.....
نا امیدم نکن که تو سراسر رحمتی
پدربزرگم را سلامت به خانواده مان برگردان
ارسالها: 264
موضوعها: 37
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 1858
سپاس شده 2062 بار در 1210 ارسال
حالت من: هیچ کدام
04-12-2012، 12:33
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-12-2012، 12:35، توسط i think just about you.)
رفتی دلم شكستی این دل شكسته بهتر پوسیده رشته ی عشق از هم گسسته بهتر
من انتقــام دل را هرگــــــز نگیـــــرم از تو این رفتــه راه ناحــق در خون نشستــــه بهتر
بی و فایی کردی و گفتی نفرین میکنی ؟
گفتم نه ...فقط از خدا می خواهم که هیچ کس اندازه من دوستت نداشته باشه....
هنوزم از خدا می خواهم که هیچ کس اندازه من دوستت نداشته باشه.....
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
ارسالها: 859
موضوعها: 163
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 1862
سپاس شده 3392 بار در 1511 ارسال
حالت من: هیچ کدام
04-12-2012، 12:35
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-12-2012، 12:38، توسط best~boy.)
پبش از تمام شدن سال می آیی
پیش از تمام شدن ماه
پیش از تمام شدن هفته
پیش از تمام شدن این روز
پیش از مرگ این لحظه...
پیش از این که به گریه بیفتم
سرانجام می آیی...
پیش از این که این شعر به پایان رسد
پیش از آن که مرگ از راه رسد...
تو پیش از عشق
تو پیش از مرگ
خدایا
زندگانی ای که بخشیدی چه شیرین است
چه شیرین قطره قطره های جانم را می مکد
و مرا از فرط دردش بی حس میکند
آنقدر سر که دیگر نای ناله کردن هم نیست
چه شیرین ته مانده های آرزوهایم را به آتش بازیش می کشاند
تا نگاه من محو شعله های این آتش بازی شود
و دستانم جستجو کنند خاکستر خاطره ها را
چه شیرین است وقتی دیگر تنها هیچ! مانده برای از دست دادن
وقتی رها می شوم از هر چه دلبستگی است
و آماده می شوم برای چشم بستن و به تو دل باختن
چه شیرین است وقتی چشم از همه برگرفته ام و تنها تو را نگاه میکنم
خدایا زندگانی ای که بخشدی چه شیرین است
که آخرین قطره های تحمل مرا در خود بلعید تا از خود نیز فارغ شوم
تازیانه هایش بر پیکره ی روحم جا مانده و من
سرمست از جستجوی تو تنها سکوت کرده ام....سکوت....
خدایا
شکرت برای هدیه های شیرینت
....
امروز روزی از تقویم ۸۹ بود
اما چه پر حادثه
سیاه پوش پدربزرگ بودم و لحظه لحظه یادش در دلم غوغا به پا میکرد
دلتنگی و غریبی لحظه ای امانم نمیداد
هر آن چشمانم خیس می شد با تصور روز رفتنش
اما من
میان این همه نامردی
باز هم ایستادم و رو به آسمان لبخند زدم
خدای من
درست در تنهاترین نقطه ی زمینم
دل به تو سپردم
هیچ نمیخواهم
فقط گاهی.... نگاهی...
همین....
گاهی
بهانه ای ساده قدرت پیدا میکنه و آدم رو پرت میکنه به خاطرات گذشته اش
خاطراتی که شاید در زمانش خیلی خاص به نظر نرسیدن
اما امروز میبینی چقدر برای هر لحظه شون دلتنگی
و جز افسوس برای گذشتنش و لبخندی برای مزه کردن شیرینیش چیزی نمونده واست
امروز
توی حال و هوای خودم بودم و داشتم از کریدور تاریکمون میگذشتم که
مرد لاغر و قد بلندی که از تمام صورتش فقط ریش پرفسوریشو میتونستم تشخیص بدم
منو پرت کرد به سال آخر دانشجوییم و استادی که حق استادی رو به همه ی دانشجوهاش و البته بیش از همه من تمام کرد و الان ۲ سالی میشه که از ایران رفته
استادی که من هر روز و روزی چند بار جای خالیشو میبینم....
شاید دلیل این اتفاق چشمای آستیگمات من بود
اما برای چند ثانیه تا به اون فرد رسیدم قلبم تند میزد
انگار خودش بود....خود خودش....
یاد دخترک افتادم
چه با نشاط بودم اون سال
همه منو با شلوغی هام میشناختن و آرزوشون بود هم کلینیکم باشن
اون روزا از ته دل میخندیدم
نه برای اینکه از ته دل شاد باشم
اما غرق رویا بودم
غرق عشق به کارم
غرق آرزوهای دور و دراز کاری
اون روزها همه ی زندگیم وقف بچه هایی بود که از ته دل کنارم میخندیدن
و من هر قدم که بهشون نزدیک تر میشدم بیشتر عاشق می شدم
اون روزا
نتیجه های رضایت بخش کارم همه ی امیدم برای زندگی بود
و روح من آروم بود سبک بود غم همه ی دنیا رو کنار زده بود و کنار اون بچه ها پرواز میکرد
و استاد من
کسی بود که بالاترین سهم رو در این احساس من داشت
عشق ورزیدن به کارم رو تحسین میکرد
و من بیشتر جسارت پیش رفتن پیدا میکردم از تائیدش
۲ سال و نیم گذشته
به حرف زیاد نیست اما برای من به اندازه ی یک عمر گذشته
هر روزش اتفاقی افتاده سخت تر از روز قبلش
و من موندم و طی کردن این امتحانا
هنوز سخت نیست برگشتن به اون روزا
اما انگار دیگه این امید هم برای شاد بودن کافی نیست
وقتی بهانه ی روزهات بهانه ی شادی هات دیگه خودت تنها نیستی
نگاهم میره سمت آسمون
بازم خدا رو شکر میکنم
چی از این دنیا می خوام؟؟؟ هیچی....هیچی....
همین که روزا میگذرن و اتفاق بدتری نمی افته خوبه
همین که از عزیزام خبر دارم و میدونم همگی مشغول زندگیشونن خوبه
همین که میدونم هر جا هست سلامته و از پس زندگیش تنهایی برمیاد خوبه
همین که خدا هست خوبه
استاد عزیزم
نه از اینجا خبر داری و نه از من بی معرفت
اما برای هر کلامی که یادم دادی مدیونتم
امیدوارم روزی شاهد برگشتت باشم و قدم های پر افتخارت رو ببینم
امیدوارم شاگرد خوبی برات باشم
امیدوارم بدونی یادت همیشه در دل همه ی شاگردات حفظ میشه
سلامت و موفق باشی هر جا که هستی