امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کلام و اعتقادات شیعه

#1
بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ربّ العالمین، أحمده و أستعینه و اُومِنُ به و أتوکّل علیه، و أستهدیه و أستنصره، و اُصلّی و اسلّمُ علی خاتم أنبیائه و أفضل سُفرائِه، حبیب أله العالمین ابی القاسم محمد، صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبینَ الطاهرینَ المعصومینَ الهُداهِ المهدیین، سیما بقیهِ الله فی الارضین، ارواحنا لتراب مقدمه الفداء، و العنه الله علی اعدائهم أعداء الله و علی منکری فضائلهم و مناقبهم و مدعی فضائلهم و مناقبهم من الآن الی لقاء یوم الدین.

اعتقادات شیعیان

جایی برای اعتقادات ما شیعیان
جایی برای احقاق حق
جایی برای مباحث علمی
جایی برای پرداختن به کلام
جایی برای پرداختن به اقوال و افعال دینی


روایت هست از امام صادق علیه السلام:
«بادرو احدائکم بالحدیث قبل ان تسبقکم الیهم المرجئه»
جوانان را قبل از اینکه دشمنان اعتقادی به سراغ آنان بروند حدیث بیاموزید.
میزان الحکمه حدیث 22752

هر دین کلام خاص خودشو داره
و ما اینجا میپردازیم به علم کلام تشیع


تعریف و موضوع علم کلام

کلام یعنی اصول دین
علم کلام دانشی است که به عقاید و معارف اعتقادی دین اسلام میپردازد و ضمن استخراج این عقاید از منابع اسلامی به توضیح و اثبات آنها پرداخته و به شبهات مربوط به این عقاید پاسخ میدهد. پس به طور کلی، به اعتقادات ما میگن کلام
به کسی که در کلام صاحب نظر است متکلم میگویند



اهمیت علم کلام

علم کلام دارای اهمیتی بسیار زیادی برخورداره طوری که مهتر از هرچیزی میدوننش چرا که افعال و اقوال ما از کلام و اعتقادات سرچشمه میگیره



منابع علم کلام



1. قرآن
خداوند در آیه 64 سوره ی نحل میفرماید:
«وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»
«و ما این کتاب را بر تو نفرستادیم مگر برای این که حقیقت را در آنچه (از توحید خدا و معاد و رسالت و غیره) مردم اختلاف می‌کنند روشن کنی و برای اهل ایمان هدایت و رحمت باشد.»
ما هرچه که داریم و تمام دینمون رو با قرآن میسنجیم

«امام صادق عليه السلام: فيهِ خَبَرُكُم وَ خَبَرُ مَنْ قَبلَـكُم وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُم وَ خَبَرُ السَّماءِ وَ الاَْرضِ، وَ لَو اَتاكُم مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذالِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ»
اخبار شما و گذشتگان و آيندگان شما و خبرهاى آسمان و زمين، در قرآن آمده است، و اگر كسى نزد شما بيايد و [با تكيه بر قرآن] از آنها خبرتان دهد، حتما تعجب خواهيد نمود. [كافى، ج 2، ص 599، ح 3.]

«عنه عليه السلام : ألا إنَّ فيهِ عِلمَ ما يَأتِي، و الحَديثَ عنِ الماضِي ، و دَواءَ دائكُم ، و نَظمَ ما بينَكُم»
امام على عليه السلام: بدانيد كه در قرآن علوم مربوط به آينده و سخن از گذشته و داروى درد شما و آنچه مايه نظم و سامان ميان شماست، وجود دارد.
[نهج البلاغة الخطبة158]  

2. سنت
سنت شامل سه چیزه:
یک: قول معصوم
دو: فعل معصوم
سه: تقریر معصوم

دینی که از سوی خداوند نازل میشه باید خود خداوند شرحش بده
خداوند هم بوسیله پیامبر و وصی پیامبر دین رو شرح میدهد
امام صادق علیه السلام فرمودند:
« قَدْ وَلَدَنِي رَسُولُ اَللَّهِ ص وَ أَنَا أَعْلَمُ كِتَابَ اَللَّهِ وَ فِيهِ بَدْءُ اَلْخَلْقِ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ فِيهِ خَبَرُ اَلسَّمَاءِ وَ خَبَرُ اَلْأَرْضِ وَ خَبَرُ اَلْجَنَّةِ وَ خَبَرُ اَلنَّارِ وَ خَبَرُ مَا كَانَ وَ خَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ أَعْلَمُ ذَلِكَ كَمَا أَنْظُرُ إِلَى كَفِّي إِنَّ اَللَّهَ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ ءٍ »
من زاده رسول خدايم و بقرآن دانايم، در قرآنست آغاز خلقت و آنچه تا روز قيامت رخ دهد و خبر آسمان و زمين و خبر بهشت و دوزخ و خبر گذشته و خبر آينده تمام اينها را ميدانم چنان كه بكف دست خود مينگرم، همانا خدا ميفرمايد: در قرآنست بيان آشكار هر چيز[الکافی، جلد 1 ش 187]

این بدین معناست که مفسر و مبیّن دین خداوند فقط و فقط رسول الله و وصی رسول الله میباشند و لاغیر

3. عقل
عقل منبع بسیار مهمی در اعتقادات ماست
در این حیطه اینجور گفته شده که: (ما حکم به العقل حکم به الشرع) آنچه که عقل به آن حکم کند دین نیز به همان حکم میکند
امام رضا علیه السلام در مورد عقل این چنین می فرمایند که:
«العقل یعرف به الصادق علی الله فیصدقه و الکاذب علی الله فیکذبه»
«عقل (حجت خدا بر مردم است) که به آن راستگوی بر خدا شناخته شده و تصدیق میشود و دروغ زننده بر خدا نیز شناخته شده و تکذیب می گردد»

4. اجماع
اجماع یعنی اتفاق نظر و یکسان بودن فتوا فقیهان در پذیرش یا رد یک حکم شرعی اتفاق نظر فقیهان كه اتفاق آنها كاشف از رأی معصوم باشد بر امری از امور دينی اعم از اصول دين يا فروع آن يا احكام آن
اجماع تفصیل خاص خودشو داره که ما اینجا نمیخوایم بپردازیم. فقط یه تعریف کوتاه تا جا بیوفته
به اون چیزی که از قبل بوده تا اینجا که به ما رسیده و مخالفتی طی زمان طولانی با اون نبوده رو اجماع میگن

به این چهار منبع ادله اربعه میگویند
.
.
.
و من الله التوفیق ...
پاسخ
 سپاس شده توسط AsAsma ark ، SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ
آگهی
#2
سر از این موضوع در نیاوردم ولی واسه زحمتت سپاس رو زدم
↖↯↯ﺳﻌــــﯽ ﻧﮑــــــﻦ ﻣـــــــــﻨﻮ ﺩﻭﺭ ﺑﺰﻧﯽ…
ﺧﯿــــــــــــﻠﯽ ﻫﺎ ﭘﯿﺶ ✘ﻣـــــــــــﻦ✘
ﺩﻭﺭﻩ ﺩﯾـــــﺪﻥ..↯↯⇧⇩
↙↯↯ﮔــﻔﺘﻢ ﺩﺭﺟــﺮﯾﺎﻥ ﺑﺎﺷــﯽ..!!✘✘✘
پاسخ
 سپاس شده توسط shahid
#3
(22-06-2022، 17:10)AsAsma ark نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
سر از این موضوع در نیاوردم ولی واسه زحمتت سپاس رو زدم

ممنون از لطفتون
دقیقا کجای اونو متوجه نشدید؟

ما یه اصول دین داریم یه فروع دین
اصول دین اعتقاداته که بهش میگن کلام و اونها اینه:
1.توحید
2.نبوت
3.امامت
4.عدل
5.معاد

ما میخوایم به این مباحث بپردازیم و ببینم اصول دین چیه



باز هم اگر جایی رو متوجه نشدید در خدمتم
پاسخ
#4
بسم الله الرحمن الرحیم

توحید

دلایل وجود خداوند

این مساله از بدیهیات و یقینیات هستش که اصلا نیاز به اثبات نداره ولیکن ما متعجب هستیم از افرادی که منکر خداوند متعال هستند
ما دعوت میکنیم از تمام افرادی که منکر خداوند هستند و معتقدند خدایی وجود نداره، برای ما اثبات کنند که خدایی وجود نداره و به سوالات ما پاسخ دهند




دلایل عقلی برای اثبات وجود خداوند





1. برهان نظم
جهان طبیعت در بردارنده پدیده‌های منظم است؛
هر نظمی نیازمند تدبیر و چاره‌اندیشی فاعلی نظم آفرین است؛
جهان آفرینش، ناظم و آفریننده‌ای دارد که آنرا نظم می‌بخشد.
هنگامى كه به اين جهان پهناور نگاه مى‌كنيم، در ابتدا عالم را به صورت موجوداتى پراكنده مى‌بينيم، زمين و آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و انواع گياهان و حيوانات، اما هر چه بيشتر دقت كنيم مى‌بينيم، اجزاء و ذرات اين عالم چنان به هم مربوط و پيوسته است كه، مجموعاً يك واحد منسجم را تشكيل مى‌دهد، و يك سلسله قوانين معين، بر سراسر اين جهان حكومت مى‌كند.
هر قدر پيشرفت علم و دانش بشرى بيشتر مى‌شود، وحدت و انسجام اجزاى اين جهان آشكارتر مى‌گردد، تا آنجا كه گاهى آزمايش روى يك نمونه كوچك (مانند افتادن يك سيب از درخت) سبب مى‌شود قانون بزرگى كه بر تمام عالم هستى حكومت مى‌كند كشف گردد «قانون جاذبه»
اين وحدت نظام هستى، و قوانين حاكم بر آن، و انسجام و يكپارچگى در ميان اجزاى آن، نشان مى‌دهد كه خالق آن يكتا و يگانه است.


2. برهان صرف الوجود
خداوند وجود مطلق است، و هيچ قيد، شرط و حدّى براى او نيست؛
چنين وجودى مسلماً نامحدود خواهد بود؛ چرا كه اگر محدوديتى پيدا كند، بايد آلوده به عدم گردد، و ذات مقدسى كه هستى از آن مى‌جوشد، هرگز مقتضى عدم و نيستى نخواهد بود و چيزى در خارج نيست كه عدم را بر او تحميل كند، بنابراين، محدود به هيچ حدّى نمى‌باشد.
از سوى ديگر، دو هستى نامحدود در عالم تصور نمى‌شود؛ زيرا اگر دو موجود پيدا شود، حتماً هر يك از آنها فاقد كمالات ديگرى است، يعنى كمالات او را ندارد، و بنابراين هر دو محدود مى‌شوند، و اين خود دليل روشنى است بر يگانگى ذات خداوند متعال


3. برهان علیت
جهان معلول است.
هر معلولی نیازمند علتی است و تسلسل در علت‌ها محال است.
پس جهان نیازمند علتی است که معلول نباشد که آن خداوند متعال است (علت العلل یا علت اولی).


4. برهان تمانع
هرگز تدبیر دو (یا چند) خدا، و‌ به‌طور کلی مدبِّر، به طور منسجم و استوار بر نظامی هماهنگ اجرا نمی‌شود و ناگزیر باید دست کم یکی از آنان را عاجز دانست، چرا که فرض حاکمیتِ بیش از یک تدبیر بر عالم خلقت مستلزم فساد در آن است. بنابراین، فقط یک خدا مدیر و مدبّر عالم است.


5. برهان امکان و وجوب
هر موجودی که فرض شود، یا ممکن الوجود است یا واجب الوجود.
وجود هر ممکن الوجودی از غیرش است؛ زیرا ممکن الوجود برای وجود یافتن، نیازمند علتی غیر از خودش است.
آن علت یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. اگر آن علت، واجب الوجود باشد، مطلوب (اثبات واجب الوجود) ثابت است؛ اگر ممکن الوجود باشد، برای موجود شدن نیازمند به علتی غیر از خود است. درباره علت دوم نیز دو گزینه واجب الوجود و ممکن الوجود بودن تکرار می‌شود.
بنابراین سلسله ممکن الوجودها باید به واجب الوجود منتهی شود یا به دور یا تسلسل منتهی می‌شود.
دور و تسلسل هر دو محالند.
بنابراین سلسله ممکن الوجودها باید به واجب الوجود منتهی شود.


6. برهان حرکت
جهان دارای حرکت است. هر مُتحرِّکی نیازمند مُحرِّکی(حرکت‌دهنده) است (اصل علیت). تسلسل در علت‌ها محال است. پس سلسله حرکات باید منتهی شوند به حرکت‌دهنده‌ای که خود ثابت بوده و دارای حرکت نیست (مُحرِّک نامُتحرِّک اول). از نظر برخی برهان حرکت، توانایی اثبات خدا و صفات او را ندارد و با آن تنها می‌توان ماوراء طبیعت (مُحَرِّک نامُتَحَرِّک مجرد) را اثبات کرد.


7. برهان حدوث
تمام موجودهایی که در عالم مشاهده می‌شود، حادث هستند. بر اساس اصل علیت و باطل بودن دور و تسلسل، هر موجودی که زمانی نبوده و بعد به وجود آمده است، نیاز به خالقی دارد که خودش حادث نیست. بنابراین، خدا به عنوان موجودی که همیشه بوده است و بقیه موجودها را در زمان بوجود آورده است، ثابت می‌شود.


8. برهان صدیقین
اصل وجود، عدم را نمی‌پذیرد؛
آنچه قابلیت عدم ندارد و عدم نمی‌پذیرد، واجب الوجود است؛
اصل هستی، واجب الوجود است.
با توجه به این که اصل هستی، مسئله‌ای بدیهی است و هر کسی آنرا قبول دارد، وجود واجب الوجود بالذات که همان خدای ادیان است، نیز امری بدیهی است و نیازی به اثبات ندارد و با کوچکترین توجهی می‌توان به آن رسید.


9. دعوت عمومى انبياء به خداوند يگانه
اگر دو واجب الوجود در عالم بود، هر دو بايد منبع فيض باشند؛ زيرا يك وجود بى نهايت كامل، ممكن نيست در نور افشانى بخل ورزد؛ چرا كه عدم فيض براى وجود كامل، نقص است، و حكيم بودن او ايجاب مى‌كند: همگان را مشمول فيض خود قرار دهد.
اين فيض دو شاخه دارد: فيض تكوينى (در عالم خلقت)، و فيض تشريعى (در عالم هدايت) بنابراين، اگر خدايان متعددى وجود داشت، بايد فرستادگانى از نزد همه آنها بيايند، و فيض تشريعى آنها را به همگان برسانند.

حضرت على عليه السلام در وصيت نامه‌اش براى فرزند گراميش امام مجتبى عليه السلام مى‌فرمايد: «وَ اعْلَمْ يا بُنَيَّ أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لَا تَتْكَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَيْتَ آثارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ أَفْعالَهُ وَ صِفاتِهِ، وَ لَكِنَّهُ إِلهٌ واحِدٌ كَما وَصَفَ نَفْسَه»
«بدان فرزندم! اگر پروردگارت همتائى داشت، فرستادگان او به سراغ تو مى‌آمدند و آثار ملك و سلطان او را مشاهده مى‌كردى، و به افعال و صفاتش آشنا مى‌شدى، ولى او معبودى يكتا است، همان گونه كه خودش توصيف كرده است».

اما دليل بر عدم وجود هر گونه تركيب و اجزاء در ذات پاك او روشن است؛ زيرا اگر براى او اجزاء خارجيه باشد، طبعاً نيازمند به آنها است، و نياز براى واجب الوجود غير معقول است.
و اگر «اجزاء عقليه» (تركيب از ماهيت و وجود يا از جنس و فصل) منظور باشد، آن نيز محال است؛ زيرا تركيب از «ماهيت» و «وجود» فرع بر محدود بودن است، در حالى كه مى‌دانيم: وجود او نامحدود است و تركيب از «جنس» و «فصل» فرع برداشتن ماهيت است، چيزى كه ماهيت ندارد، جنس و فصل هم ندارد.





دلایل قرآنی





قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
بگو: او خدای یکتاست؛
آیه 1 سوره اخلاص


اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ
خدای یکتا که جز او هیچ معبودی نیست، زنده و قائم به ذات [و مدّبر و برپا دارنده و نگه دارنده همه مخلوقات] است، هیچ گاه خواب سبک و سنگین او را فرا نمی گیرد، آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست. کیست آنکه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه را پیش روی مردم است [که نزد ایشان حاضر و مشهود است] و آنچه را پشت سر آنان است [که نسبت به آنان دور و پنهان است] می داند. و آنان به چیزی از دانش او احاطه ندارند مگر به آنچه او بخواهد. تخت [حکومت، قدرت و سلطنت] ش آسمان ها و زمین را فرا گرفته و نگهداری آنان بر او گران و مشقت آور نیست؛ و او بلند مرتبه و بزرگ است.
آیه 255 سوره بقره



لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّه لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّه رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُون
«اگر در زمين و آسمان خدايانى جز خداوند يگانه بود، زمين و آسمان به فساد كشيده مى‌شد، و نظام جهان به هم مى‌خورد، پس منزه است خداوندى كه پروردگار عرش است، از آنچه آنها توصيف مى‌كنند»
آیه 22 سوره انبیا



أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ
[آیا آن شریکان انتخابی شما بهترند] یا آنکه وقتی درمانده ای او را بخواند اجابت می کند و آسیب و گرفتاریش را دفع می نماید، و شما را جانشینان [دیگران در روی] زمین قرار می دهد؟ آیا با خدا معبودی دیگر هست [که شریک در قدرت و ربوبیت او باشد؟!] اندکی متذکّر و هوشیار می شوند.
آیه 62 سوره نمل




مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَٰهٍ ۚ إِذًا لَذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ
خدا هیچ فرزندی برای خود نگرفته است، و هیچ معبودی با او نیست؛ [اگر جز خدا معبودی بود] در این صورت هر معبودی [برای آنکه به تنهایی و مستقل تدبیر امور کند] آفریده های خود را با خود می برد [و از مدار تصرف دیگر معبودان خارج می کرد] و بر یکدیگر برتری می جستند. منزّه و پاک است خدا از آنچه [او را به آن] وصف می کنند.
آیه 91 سوره مومنون



أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ
یا آنها بی هیچ آفریده شده‌اند، یا خود خالق خویشند؟!
آیه 35 سوره طور



إِنَّ إِلَٰهَكُمْ لَوَاحِدٌ
که بی‌تردید معبود شما یگانه است
آیه 4 سوره صافات


شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
خداوند، (با ایجادِ نظامِ واحدِ جهانِ هستی،) گواهی می‌دهد که معبودی جز او نیست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش، (هر کدام به گونه‌ای بر این مطلب،) گواهی می‌دهند؛ در حالی که (خداوند در تمام عالم) قیام به عدالت دارد؛ معبودی جز او نیست، که هم توانا و هم حکیم است.
آیه 18 سوره آل عمران


و آیات فراوان دیگری که بر این مساله تاکید کرده اند و ما فقط به همین مقدار بسنده میکنیم.




دلایل روایی



امیرالمؤمنین علی علیه السلام: «لا اله الّا اللهُ لا شریکَ لَهُ لَیْسَ مَعَهُ اِلهٌ غَیْرُهُ»
جز خدای یگانه خدایی نباشد و هیچ شریکی برای او نیست (و) جز او معبودی نیست.
نهج البلاغه، خطبه 35


امیرالمؤمنین علی علیه السلام: «وصیَتی لَکُم لا تُشرِکٌوا باللهِ شَیئاً»
سفارش من به شما آن است که هرگز برای خدا شریکی قرار ندهید.
نهج البلاغه، نامه 23


امیرالمؤمنین علی علیه السلام: «وَ اعْلَمْ يا بُنَيَّ أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لَا تَتْكَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَيْتَ آثارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ أَفْعالَهُ وَ صِفاتِهِ، وَ لَكِنَّهُ إِلهٌ واحِدٌ كَما وَصَفَ نَفْسَه»
بدان فرزندم! اگر پروردگارت همتائى داشت، فرستادگان او به سراغ تو مى‌آمدند و آثار ملك و سلطان او را مشاهده مى‌كردى، و به افعال و صفاتش آشنا مى‌شدى، ولى او معبودى يكتا است، همان گونه كه خودش توصيف كرده است.
نهج البلاغه، نامه 31


امام صادق علیه السلام: «اَساسُ الدّینِ التوحیدُ … امّا التَوحیدُ فَأَنْ لا تَجوَزّ علی ربِّکَ ما جاز علیْکَ»
اساس دین، توحید است ... توحید آن است که سزاوار نشماری پروردگارت را به آنچه خود شایسته آن هستی (صفات مخلوقات را به او نسبت ندهی).
بحار الانوار، ج 5، ص 17


امام صادق علیه السلام: «دَلَّ صِحَّةُ الْاَمْرِ وَ التَّدْبِیرِ وَ ائْتِلافُ الْأمْرِ عَلى أَنَّ الْمُدَبِّرَ واحِدٌ»
«درستی اداره و تدبیر عالم و پیوستگی آن دلیل یگانگی مدبر آن است.»
توحید صدوق، ص ۲۵۰


امیرالمؤمنین علی علیه السلام: «هو واحدٌ لَیْسَ لَهُ فی الاَشْیاءِ شَبَه …»
خداوند یکتا است و برای او مثل و مانندی نیست.
«المحجة البیضاء، ج 1، ص 214»


امیرالمؤمنین علی علیه السلام: «لا توحید اِلّا بِالاِخلاصِ»
اعتقاد به توحید، بدون اخلاص حاصل نمی شود.
تحف العقول، ص 64




و روایات فراوانی دیگری که در مورد این بخش دلالت دارد
پاسخ
#5
توحید


خطبه توحیدیه
ترجمه خطبه منسوب به حضرت رضا (علیه السلام)
دکتر محمدرضا مشّايی


الف) مقدّمه:
هنگامي که مقرّر شد خطبه منسوب به حضرت رضا عليه‌السّلام را ترجمه کنم بطور اجمال در نظرم بود که بايد تاکنون حتّي مکرّراً ترجمه شده باشد، اما براي اينکه علم اجماليم به علم تفصيلي مبّدل گردد در اين زمينه به تحقيق پرداختم. از طرف ديگر لازم بود منابع نقل آن هم مشخّص شود. بنابراين، در دو زمينه شروع به کار نمودم: يکي در زمينه منابع و مآخذ نقل خطبه، و ديگري در زمينه ترجمه‌هايي که از آن صورت گرفته است.


در زمينه اوّل، يعني منابع ذکر و نقل خطبه، تاکنون به اين موارد برخورد کرده ام:

1ـ عيون اخبار الرضا (عليه‌السّلام)، تأليف شيخ صدوق، متوفّي 381 هـ، که در باب يازدهم، حديث 51 خطبه را روايت کرده است.

2ـ کتاب التوحيد، از همان شيخ صدوق، که در باب دوم (باب التوحيد و نفي التشبيه) حديث 2، آن را ذکر نموده است.

3ـ امالي شيخ مفيد، متوفّي 413، در مجلس 30.

4ـ امالي شيخ طوسي، متوفّي 460، در جزء اوّل از جلد اوّل.

5ـ احتجاج (ابي منصور، احمد) طبرسي، متوفّي 588، در فصل: احتجاج ابي الحسن علي بن موسي الرّضا عليه‌السّلام في التوحيد و العدل و غير هماعلي المخالف و المؤالف و الأجانب و الأقارب (کمي بعد از نيمه اوّل جزء دوم).

6ـ بحار الأنوار علّامه مجلسي، متوفّي 1111، در کتاب التوحيد، باب جوامع التوحيد (4)، حديث 3 (جلد 4، صفحه 227 به بعد، طبع جديد. و جلد 2، صفحه 169، طبع قديم).



در اين شش مأخذ خطبه به حضرت رضا عليه‌السّلام نسبت داده شده؛ لکن در مآخذ ذيل به اميرالمؤمنين عليه‌السّلام نسبت داده شده است:

1ـ تحف العقول، تأليف ابن شعبه حراني، متوفّي 381 و معاصر شيخ صدوق، در باب مرويّات از اميرالمؤمنين علي عليه‌السّلام (=باب 2).

2ـ در خطبه 228 (يا 184) نهج البلاغه حدود يک چهارم اين خطبه آمده، و در خطبه‌هاي 1، 152 و 178 هم، چند جمله آن ذکر شده است.

3ـ در بحارالأنوار، در قسمت خطب حضرت علي عليه‌السّلام (جلد 17، ص 84 چاپ قديم، و جلد 77، ص 310 چاپ جديد) همان قسمتهاي مذکور در نهج البلاغه را نقل کرده است. علّامه (ره) اين مطلب را در آنجا هم که خطبه را از حضرت رضا عليه‌السّلام نقل کرده يادآور مي‌شود و پس از توضيحاتي که براي عبارات و فقرات خطبه آورده مي‌گويد: در نهج البلاغه و تحف العقول مانند اين خطبه با اضافاتي از اميرالمؤمنين عليه‌السّلام روايت شده و‌آن را در ابواب خطبه‌هاي او عليه‌السّلام ايراد کرده‌ام.

4ـ در اصول کافي، از ثقة الاسلام کليني، متوفّي 328، کتاب التوحيد، باب جوامع التوحيد، حديث 4، حدود يک پنجم خطبه از حضرت علي عليه‌السّلام نقل شده است.

5ـ کتاب احتجاج طبرسي که در فوق ذکر شد، فصل: احتجاجه (احتجاج اميرالمؤمنين) صلوات الّله عليه و‌آله فيما يتعلّق بتوحيد الله تعالي و تنزيهه عمّالايليق به... (بعد از ثلث دوم از جزء اوّل)، که حدود يک هفتم خطبه را از حضرت علي عليه‌السّلام نقل کرده است.



و در زمينه دوم، يعني ترجمه‌هاي خطبه، تاکنون به اين ترجمه‌ها دست يافته ام:

1ـ ترجمه علّامه مجلسي (ره)، که نسخه خطّي آن مکتوب در 1262 در کتابخانه دانشکده الهيّات مشهد بشماره 887 موجود است. علّامه، ترجمه مزبور را با توجّه به توضيحات خود در بحار انجام داده است.

2ـ ترجمه محمّد تقي اصفهاني مشهور به آقا نجفي، به نام کاشف النقاب که در آن تمام کتاب عيون الأخبار، و در ضمن خطبه توحيد را ترجمه کرده است.

3ـ اسرار توحيد، ترجمه محمد علي اردکاني فرزند محمد حسن اردکاني. وي تمام کتاب توحيد صدوق، و در ضمن خطبه توحيد را ترجمه نموده است.

4ـ ترجمه علاء الدين اصفهاني (قرن دهم) از احتجاج طبرسي، به نام کشف الإحتجاج.

5ـ ترجمه تمام تحف العقول، از نظام الدين احمد غفاري مازندراني (قرن دهم)، انتشارات کتابفروشي علميه اسلاميه تهران، و ترجمه خطبه در ضمن‌آن آمده است.

6ـ ترجمه تمام تحف العقول از انتشارات کتابفروشي اسلاميه تهران، که ترجمه خطبه هم در ضمن آن آمده است.

7ـ ترجمه تمام تحف العقول به قلم احمد جنتي عطائي، انتشارات علميه اسلاميه تهران.

8ـ ترجمه ملاصالح بن محمد باقر قزويني از عيون الأخبار به نام برکات المشهد المقدّس در 139 باب که 73 باب آن چاپ شده و نسخه خطّي آن مکتوب در 1275 در 29 باب در کتابخانه الهيّات مشهد به شماره 1148 موجود است.

9ـ ترجمه احتجاج طبرسي، به نام ترجمه محمّديّه از محمّد چهارمحالي (رج: ترجمه مصطفوي [= شماره 12]، ص 4).

10ـ ترجمه خطبه در کتاب زندگاني حضرت امام علي بن موسي الرضا، تأليف عمادزاده.

11ـ ترجمه خطبه در کتاب حضرت رضا عليه‌السّلام، تأليف فضل الله کمپاني.

12ـ ترجمه احتجاج طبرسي از حسن مصطفوي، تهران، کتابفروشي سنائي (فقط نيمه اوّل ملاحظه شد).

13ـ ترجمه‌ايکه اخيراً به مناسبت کنگره جهاني حضرت رضا عليه‌السّلام در مقاله آقاي حسن مصطفوي (به نام معرفة الله) در ضمن مقالات آن کنگره منتشر شده است.

ترجمه‌هاي متعدد ديگري براي خطبه هست که در دسترس نيست و ظاهراً اغلب آنها چاپ هم نشده است، در الذريعه (ج4) ترجمه‌هايي بشرح ذيل ذکر شده است:

14/15ـ دو ترجمه براي احتجاج طبرسي (شماره‌هاي 310 و 311).

16ـ ترجمه جلد اوّل و جلد دوم بحارالأنوار (شماره 361).

17ـ ترجمه غالب مجلدات بحارالأنوار (شماره 369).

18ـ ترجمه توحيد صدوق (شماره 408)، از آقا نجفي اصفهاني. ـ دومين ترجمه‌ايکه ذکر شد ترجمه عيون الأخبار از آقا نجفي بود. آيا اين همان ترجمه است و در الذريعه اشتباهي رخ داده، يا آقا نجفي توحيد صدوق را هم ترجمه کرده است؟

19، 20، 21، 22، 23 ـ هفت ترجمه از عيون اخبار الرضا (از شماره 573 به بعد، که دو عدد آنها (کاشف النقاب و برکات مشهد) در فوق ذکر شد.

24ـ غير از اينها باز هم ترجمه‌هاي ديگر مسلّماً هست، مانند ترجمه توحيد صدوق از سيد هاشم طهراني.



ترجمه‌هاي اصول کافي، مانند ترجمه اخير آن از آقاي دکتر سيّد جواد مصطفوي، و‌آن که در مقدّمه ترجمه ايشان ذکر شده است (ج 1، ص 17) و همچنين ترجمه‌هاي متعدّدي که از نهج البلاغه به عمل آمده، و ده عدد آن در الذريعه (ج4، شماره‌هاي 704 به بعد) ذکر شده است، و ترجمه فيض الإسلام (معاصر)، و ترجمه محمّد علي انصاري قمي (معاصر) که به صورت منظوم و منثور انجام يافته را نيز بايد به آن ترجمه‌ها اضافه کرد، زيرا گفتيم قسمتي از خطبه در اين دو کتاب هم ذکر شده است.

بعلاوه شرحهاي فارسي خطبه را هم که نوعاً متضمّن ترجمه نيز هست، بايد در نظر داشت، مانند شرح آن در شرح فارسي توحيد صدوق، از محمّد باقر بن محمّد مؤمن سبزواري (الذريعه، ج13، شماره 521) و شرح خطبه به قلم خراساني، در دايرة المعارف (رج: ترجمه مصطفوي [=شماره 12]، ص 130). و شرح اصول کافي از شيخ خليل بن غازي قزويني (طبع 1308، لکنهو)، و دو شرح ديگر (رج: ترجمه اصول کافي از آقاي دکتر مصطفوي، ج1 ص 17)، و شرحهاي ديگر اصول کافي (رج: الذريعه، ج13، شماره 310، و بعد از آن). و حدود بيست شرح فارسي براي نهج البلاغه که در ضمن شرحهاي نهج البلاغه در الذريعه (ج 13 و 14) ذکر شده است، از جمله شرح فارسي محمّد صالح بن محمّد باقر قزويني (رج: ترجمه شماره 8، برکات المشهد المقّدس) که اشتباهاً به برغاني قزويني حايري نسبت داده شده است.

البته نوع اين ترجمه‌ها قديمي است که امروزه زياد مطلوب نيست و يا قابل استفاده نمي‌باشد؛ و حتي برخي از ترجمه‌هاي اخير آن نيز؛ گذشته از اينکه برخي از آنها ترجمه به مضمون است، و يا همه عبارات را ترجمه نکرده اند. مع ذلک گاهي مردّد مي‌شدم که با وجود اين ترجمه‌ها و تحقيقاتي که درباره اين خطبه صورت گرفته شايد کار من زايد و تکرار کاری انجام شده باشد. لکن سرانجام خودم را بدين گونه قانع کردم که مانعي ندارد و بلکه لازم است هرچه بيشتر درباره آن تحقيق شود و کارهاي متعدّدی انجام پذيرد تا شايد در هر يک، نکته يا نکاتي تازه کشف گردد و مزايا و حقايق آن بهتر مورد استفاده قرار گيرد، مانند: قرآن، نهج البلاغه و غيره و غيره.





ب) سند روايت خطبه، در نسبت به امام رضا عليه‌السّلام:
سند نقل روايت خطبه در نسبت به حضرت رضا (عليه السلام) سه گونه است، و هر سه را علامه (ره) در بحار متعرّض شده است:

يکي:  احتجاج طبرسي که بطور مرسل و بدون ذکر راوي نقل کرده است.

ديگري:  سند امالي مفيد (ره) که عيناً در امالي طوسي (ره) هم آمده و به اين صورت است:

مفيد در آغاز روايت خطبه مي‌گويد: و بهذا الاسناد...؛ بنابراين، سند آن همان سند روايت قبلي است، و آن را چنين بيان کرده است:

«اَخْبَرَني الشَّريفُ الصّالِحُ اَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ حَمْزَةَ الْعَلَوِيُّ الْحُسَيْنِيُّ الطَّبَرِيُّ ـ رَحِمَهُ اللّهُ ـ قالَ حَدَّثَنها مُحُمَّدُ بْنُ عَبْدِالّلهِ‌بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمَيرِيِّ، عَنْ اَبيهِ عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عيسهي، عَنْ مَرْوَکَ بْنِ عُبَيْدٍ الْکُوِفيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ (يَزيدَ: امالي طوسي) الطَّبَرِيِّ (الطُّوسِيِّ: بحار)».

سوم:  سند صدوق (ره، در عيون الأخبار، و توحيد)، که در آغاز نقل متن خطبه ذکر خواهد شد.

و امّا در نسبت به حضرت امير عليه السلام: تحف العقول بدون ذکر راوي نقل کرده، همچنين احتجاج، و سند اصول کافي مرفوع و بدين صورت است: «مُحَمَّدُ بْنُ اَبي عَبْدِاللّهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبي عَبْدِاللّهِ عَلَيْهِ السَّلهامُ، قهالَ بَيْنَها أَميرُالْمُؤمِنينَ عَلَيْهِ السَّلهامُ يَخْطِبُ عَليه مِنْبَرِ الکُوفَةِ...»، و سند نهج البلاغه هم که در جاي خودش بحث و روشن شده، و بحار هم، چنانچه ذکر شده از نهج البلاغه نقل کرده است.





ج) متن خطبه:
بيان شد که خطبه مزبور کلاً يا بعضاً در هشت کتاب، و به اضافه بحار که از آنها نقل کرده، نه کتاب، و نظر به اين که احتجاج و بحار در دو جا نقل کرده اند، در يازده مورد آمده است. کلمات و عبارات در اين يازده مورد گاهي اختلاف دارند. در اين جا خطبه را از عيون الأخبار نقل مي‌کنيم، که در نسخ متعدّد آن نيز برخي کلمات باختلاف ضبط شده است. مأخذ ما در اين نقل، نسخه خطّي است که به شماره 1732 جزء کتب خطّي کتابخانه دانشکده الهيّات و معارف اسلامي مشهد مضبوط، و تاريخ کتابت جزء اوّل آن 1085، و آن طور که در آخر جزء دوم نوشته شده با بيش از بيست نسخه مقابله شده است، و بعداً بعنوان مأخذ از آن ياد مي‌کنيم. در ذيل (و گاهي در متن) آن، اختلاف های قابل توجّه را بنابر عيون يا توحيد يا احتياج يا بحار (با علامت خ ل يا با ذکر مأخذ) نقل خواهيم کرد، امّا در تحف العقول زياد فرق دارد (رج: حاشيه 3)، لذا کمتر از آن نقل مي‌کنيم.

در اين خطبه، بنابر مأخذ مزبور، و نيز بعضي مآخذ ديگر، برخي لغات نامأنوس به چشم مي‌خورد، مانند غيور، انغيار، برائيه؛ و يا لغاتي که به معناي منظور در خطبه، در کتب لغت ديده نمي‌شود، مانند تجهيز به معناي جوهريّت دادن، و جف در مقابل بلل که در لغت نيست، بلکه جفاف هست.

امّا بنابر آن نسخه‌ها بعضي از اين ترديد ها رفع مي‌شود. البتّه در مورد برخي از آنها اين احتمال هم مي‌رود که نقصی در کتب لغت باشد که برخی از لغات را بطور کامل ضبط نکرده باشند مانند همامه که در اين خطبه (مُريدٌ لها بِهَمامة)، و نيز در خطبه اوّل نهج البلاغه (وَ لا بِهَمامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فيها) آمده و به معناي منظور در اين موارد ظاهراً در کتب لغت ضبط نشده است. و مانند بهم و بهمه، که بعنوان ضدّ جلايه يا وضوح آمده (رج: وسط متن خطبه، و حاشيه 34)، و ظاهراً به معناي ابهام و آشکار نبودن است (رج: توضيحات علامه در بحار)، لکن به اين معني مصدري د ر کتاب لغت ديده نشد. و حتي جلايه را هم بايد توجيه کرد.





و اينک متن خطبه به نقل از عيون اخبار الرّضا:

(مؤلّف عيون، ابن بابويه قمي، معروف به صدوق، مي‌گويد): حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ‌ بْنِ اَحْمَدَ بْنِ الْوَليدِ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ، قالَ: حَدَّثَنا مُحَمَّدُبْنُ عَمْروٍ الْكاتِبُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيادٍ الْقَلُونيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي زِيادٍ الْجُدِّيِّ ـ صاحِبِ الصَّلوةِ بِجِدَّة ـ قالَ:

حَدَّثَني مُحَمَّدُبْنُ يَحْيَي‌بْنِ عُمَرَبْنِ عَليِّ بْنِ أَبي طالِبٍ عَلَيهِ السَّلامُ قالَ:

سَمِعْتُ اَبَاالْحَسَنِ الرِّضا عَلَيْهِ السَّلامُ يَتَکَلَّمُ بِهذَا الْکَلامِ عِنْدَ الْمَأمُونِ فِي التَّوْحيدِ.

قالَ: ابْنُ أَبي زِيادٍ: وَ رَواهُ لي وَ أَمْليه اَيْضاً اَحْمَدُ بْنُ عَبْدِاللّهِ الْعَلَوِيُّ مَوْليِّ لَهُمْ وَ خالاً لِبَعْضِهِمْ، عَنِ الْقاسِمِ‌بْنِ أَيُّوبَ اْلعَلَوِيِّ:

أَنَّ الْمَأمُونَ لَمّا أَرادَ أَنْ يَسْتَعْمِلَ الرِّضا عَلَيْهِ السَّلامُ جَمَعَ بَني هاشِمٍ، فَقالَ (لَهُمْ، خ ل): اِنّي أريدُ أَسْتَعْمِلَ الرِّضا عَليه هذَا الْأمْرِ مِنْ بَعْدي، فَحَسَدَهُ بَنُوهاشِمٍ، وَ قالُوا: أَتُوَلّيه رَجُلاً جاهِلاً لَيْسَ لَهُ بَصَرٌ بِتَدْبيرِ الْخِلافَةِ؟ فَابْعَثْ اِلَيْهِ رَجُلاً يَأتِنا، فَتَريه مِنْ جَهْلِهِ ما تَسْتَدِلُّ بِهِ عَلَيْهِ، فَبَعَثَ اِلَيْهِ، فَأَتاهُ فَقالَ لَهُ بَنُوهاشِمٍ: يا أَبَاالْحَسَنِ، اصْعَدِ الْمِنْبَرَ وَ انْصِبْ لَنا عَلَماً نَعْبُدُ اللهَ عَلَيْهِ.

فَصَعِدَ عَلَيْهِ السَّلامُ الْمِنْبَرَ، فَقَعَدَ مَلِيّاً لا يَتَکَلَّمُ مُطْرِقاً، ثُمَّ انْتَفَضَ انْتِفاضَةً وَ اْستَويه قائِماً، وَ حَمِدَ اللّهَ تَعاليه، وَ أتْنيه عَلَيْهِ وَ صَلّيه عَليه نَبِيِّهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ.

ثُمَّ قالَ: اَوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ تَعاليه مَعْرِفَتُهُ، وَ اَصْلُ مَعْرِفَةِ اللّهِ تَوْحيدُهُ، وَ نِظامُ تَوْحيدِ اللّهِ تَعاليه نَفْيُ الصِّفاتِ عَنْهُ.

لِشَهادَةِ الْعُقُولِ أنَّ کُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوق، وَ شَهادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّ لَهُ خالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لا مَوْصُوفٍ، وَ شَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالْاِقتِرانِ، وَ شَهادَةِ الاقْتِرانِ بِالْحَدَثِ وشَهادَةِ الْحَدَثِ بِالاِمْتِناعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنَعِ مِنَ الْحَدَثِ؛

فَلَيْسَ اللّهُ تعاليه مَنْ عُرِفَ بِالتَّشْبيهِ ذاتُهُ، وَ لا اِيّاهُ وَحَّدَهُ (وَحَّدَ: توحيد صدوق) مَنِ أکتَنَهَهُ، وَ لا حَقيقَتَهُ أَصابَ مَنْ مَثَّلَهُ، وَ لا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهّاهُ وَ لا صَمَدَ صَمَدَهُ مَنْ أَشارَ اِلَيْهِ، وَ لا اِيّاهُ، عَني مَنْ شَبَّهَهُ، وَ لا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ، وَ لا اِيّاهُ أَرادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ.

کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ، وَ کُلُّ قائِمٍ في سِواهُ مَعْلُولٌ. بِصُنْعِ اللّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ، وَ بِاْلعُقُولِ تُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ، وَ بِالْفِطْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ،

خِلْقَةُ اللّهِ الْخَلْقَ حِجابٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ، وَ مُبايَنَتُهُ اِيّاهُمْ (وَ، خ ل) مُفارَقَتُهُ إِنِّيَّتُهُمْ وَ ابْتِداؤُهُ اِيّاهُمْ دَليلُهُمْ عَلي أنْ لا ابْتِداء لَهُ، لِعَجْزِ کُلِّ مُبْتَدَإٍ عَنِ ابْتِداءِ غَيْرِهِ وَ أَداتُهُمْ دَليلُهُم عَلي أَنْ لا أَداةَ فيهِ، لِشَهادَةِ الاَدَواتِ بِفاقَةِ الْمُؤدّينَ.

فَأَسْمائُهُ تَعْبيرٌ، وَ أَفْعالُهُ تَفْهيمٌ، وَ ذاتُهُ حَقيقَةٌ، وَ کُنْهُهُ تَفْريقٌ (تَفْرَقَةٌ: تحف) بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، وَ غُيُورُهُ تَحْديدٌ لِما سِواهُ. فَقَدْ جَهِلَ اللّهَ مَنِ اسْتَوْصَفَهُ، وَ قَدْ تتَعَدّاهُ مَنِ اشْتَمَلَهُ، وَ قَدْ اَخْطَأَهُ مَنِ اکْتَنَهَهُ، وَ مَنْ قالَ: کَيْفَ؟ فَقَدْ شَبَّهَهُ، وَ مَنْ قالَ: لِمَ؟ فَقَدْ عَللَّهُ، وَ مَنْ قالَ مَتيه؟ فَقَدْ وَقَّتَهُ، وَ مَنْ قالَ: فيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَ مَنْ قالَ: اِليه مَ؟ فَقَدْ نَهّاهُ، وَ مَنْ قالَ: حَتّيه مَ؟ فَقَدْ غَيّاهُ، وَ مَنْ غَيّاهُ فَقَدْ عاياهُ، وَ مَنْ عایاهُ فَقَدْ جَزَّاَهُ، وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ وَصَفَهُ، وَ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ أَلْحَدَ فيهِ.

وَ لا يَتَغَيَّرُ اللّهُ بِانْغِيارِ الْخَلْقِ کَمالا يَتَحَدَّدُ بِتَحْديدِ الْمَحْدُودِ. اَحَدُ (وهاحِدٌ، خ ل) لا بتَِأويلِ عَدَدٍ، ظاهِرٌ لا بِتَأَويلِ الْمُباشَرَةِ، مُتَجَلٍّ لا بِاسْتِهْلال رُؤْيَةٍ، باطِنٌ لا بِمُزايَلَةٍ، مُبايِنٌ لا بِمَسافَةٍ، قَريبٌ لا بِمُداناةٍ، لَطيفٌ لا بِتَجَسُّمٍ، مَوْجُودٌ لا بَعْدَ عَدَمٍ، فاعِلٌ لا بِاضْطِرارٍ، مُقَدِّرٌ لا بِحَوْلِ فِکْرَةٍ، مُدَبِّرٌ لا بِحَرَکَةٍ، مُريدٌ لا بِهَمهامَةٍ، شاءٍ لا بِهِمَّةٍ، مُدْرِکٌ لا بِمِحَسَّةٍ، سَميعٌ لا بِآلَةٍ، بَصيرٌ لا بِاَداةٍ.

لا تَصْحَبُهُ الأَوْقاتُ، وَ لا تَضَمَّنَهُ الأماکِنُ، وَ لا تَأَخُذُهُ السِّناتُ (السُّبهاتُ، خ ل)، وَ لا تَحُدُّهُ الصِّفاتُ، وَ لا تُقَيِّدُهُ الاَدَوات سابَقَ الأَوْقاتَ کَوْنُهُ، وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَ الإِبِتداهءَ اَزَلُهُ.

بِتَشْعيرِهِ الْمَشاعِرَ عُرِف أَنْ لا مَشْعَرَلَهُ، وَ بِتَجْهيرِهِ الْجَواهِرَ عُرِفَ أَنْ لا جَوْهَرَ لَهُ، وَ بِمُضادَّتِهِ بَيْنَ الْأشْياءِ عُرِف أَنْ لا ضِدَّلَهُ، وَ بِمُقارَنَتِهِ بَيْنَ الأمُورِ عُرِفَ أنْ لا قَرينَ لَهُ. ضادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، والْجَلايَةَ بِالْبُهْمِ، وَ الْجَفَّ بِالْبَلَلِ، وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ. مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعادِياتِها، مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدانِياتِها، دالَّةٌ بِتَفْريقِها عَليه مُفَرِّقِها، وَ بِتَأَليفِها، عَليه مُؤَلِّفِها، ذهلِکَ قَوْلُهُ تَعاليه:

«وَ مِنْ کُلِّ شَيءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرونَ»، فَفَرَّقَ بِها بَيْنَها وَ بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ، لِيَعْلَمَ أَنْ لا قَبْلَ لَهُ وَ لا بَعْدَ. شاهِدَةٌ بِغَرائِزِها أَنْ لا غَريزةَ لِمُغَرِّزِها، دالَّةٌ بِتَفاوُتِها أنْ تَفاوُتَ لِمُفاوِتِها، مُخْبِرَةٌ بِتَوْقيتِها أَنْ لا وَقْتَ لِمُوقِّتِها، حَجَبَ بَعْضَها عَنْ بَعْضٍ، لِيُعْلَمَ أَنْ لا حِجابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَها غَيْرُها.

لَهْ مَعْنيَ الرُّبُوبِيَّةِ اِذْ لا مَرْبُوبَ، وَ حَقيقَةُ الاِلهِيَّةِ اِذْ لا مَألُوهَ، وَ مَعْنَي الْعالِمِ وَ لا مَعْلُومَ، وَ مَعْنَي الْخالِقِ وَ لا مَخْلُوقَ، وَ تَأويلُ السَّمْعِ وَ لا مَسْمُوعَ؛ لَيْسَ مُذْ خَلَقَ اسْتَحَقَّ مَعْنَي الْخالِقِ، وَ لا بِاحْداثِهِ الْبَرايَا اسْتَفادَ مَعْنَي الْبَرائيَّةِ . کَيْفَ؟ وَلا تُغَيّيهِ (وَ لا تُغَيِّبُهُ، خ ل ) مُذْ، وَ لا تُدْنيهِ قَدْ، وَ لا يَحْجُبُهُ لَعَلَّ، وَ لا يُوَقّتُهُ مَتيه، وَ لا يَشْتَمِلُهُ حينٌ، وَ لا يُقارِنُهُ مَعَ.

اِنَّما تَحُدُّ الاَدَواتُ أنْفُسَها، وَ تُشيرُ الأْلَةُ اِليه نَظائِرِها، وَ فِي الْأَشْياءِ يُوْجَدُ أَفْعالُها. مَنَعَتْها مُذُ الْقِدْمَةَ، وَ حَمَتْها قَدِ الاَزَليَّةَ. لَوْلاَ الْکِلَمَةُ افْتَرَقَتْ فَدَلَّتْ عَليه مُفَرِّقِها وَ تَبايَنَتْ فَأَعْرَبَتْ عَنْ مُبايِنِها، لَما (بِها، خ ل) تَجَلَّيه صانِعُها. لِلْعُقُولِ. وَ بِها احْتَجَبَ عَنِ الرُّؤيَةِ، وَ اِلَيْها تَحاکَمَ الأَوْهامُ، وَ فيها أُثْبِتَ غَيْرُهُ، وَ مِنْها اُنْبِطَ الدَّليلُ، وَ بِها عَرَّفَهَا الإقْرارَ وَ بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ التَّصْديقُ بِاللهِ، وَ بِالْإقْرارِ يَکْمُلُ الْايمانُ بِهِ.

وَ لا دِيانَةَ اِلّا بَعْدَ مَعْرِفَةٍ؛ وَ لا مَعْرِفَةَ اِلّا بِالإخْلاصِ، وَ لا إخْلاصِ مَعَ التَّشْبيهِ؛ و لا نَفْيَ مَعَ إثْباتِ الصِّفاتِ لِتَبَيُّنِهِ. فَکُلُّ ما فِي الْخَلْقِ لا يُوَجَدُ في خالِقِهِ، وَ کُلُّ ها يُمْکِنُ فيه يَمْتَنِعُ في صانِعِهِ. وَ لا تَجْري عَلَيْهِ الْحَرَکَةٌ وَ السُّکُونُ؛ وَ کَيْفَ يَجْري عَلَيْهِ ما هُوَ أَجْراهُ؟ أَوْ يَعُوُد فيهِ ما هُوَ ابْتَدَأَهُ؟ اِذاً لَتَفاوَتَتْ ذاتُهُ وَ لَتَجَزَّّ أَکُنْهُهُ وَ لاَ مْتَنَعَ مِنَ الْأَزَلِ مَعْناهُ. وَ لَما کَانَ لِلْباري مَعْنيً غَيْرُ مَعْنَي الْمَبْرُوءِ وَ لَوْحُدُّ لَهُ وَراءُ اِذاً حُدَّ لَهُ أَمامٌ، وَ لَوِ الْتَمِسَ لَهُ التَّمامُ اِذاً لَزِمَهَ النُّقْصانُ، وَ کَيْفَ يَسْتَحِقُّّ الْأَزلَ مَنْ لا يَمْتَنِعُ مِنَ الْحَدَثِ؟ وَ کَيْفَ يُنْشِئُ الأَشْياءَ مَنْ لا يَمْتَنِعُ مِنَ الاِنْشاءِ؟ وَ اِذاً لَقامَتْ فيهِ آيَةُ الْمَصْنُوعِ، وَ لَتَحَوَّلَ دَليلاً بَعْدَ ما کانَ مَدْلُولاً عَلَيْهِ.

لَيْسَ في مَجاِل الْقَوْلِ حُجَّةٌ، وَ لا فِي الْمَسْأَلَةِ عَنْهُ (عَنْها: تحف) جَوابٌ، وَ لا في مَعْناهُ لِلّهِ تَعْظيمٌ، وَ لها فِي اِبنَتِهِ (اِباءَتِهِ: توحيد صدوق) عَنِ الْخَلْقِ ضَيْمٌ، وَ لا بِامْتِناعِ الأَزَلِيِّ أَنْ يُثَنّي، وَ لِما لا بَدْأ لَهُ أَنْ يُبْدَأ. لا اِلههَ اِلَّا الّلهُ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ، کَذَبَ الْعادِلُونَ بِاللّهِ وَ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيداً وَ خَسِرُوا خُسْراناً مُبيناً. وَ صَلَّي اللّهُ عَليه مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطاّهرينَ.





د) ترجمه خطبه:


«ابن بابويه قمي (شیخ صدوق) گويد»:

محمّد بن حسن بن احمد بن حصين بن وليد، رضي الّه عنه، به ما خبر داد، که محمّد بن عمرو کاتب، از محمّد بن زياد قلوني، و او از محمّد بن ابي زياد اهل جدّه، (و) امام جماعت در جدّه، برايش روايت کرده که محمّد بن يحيي بن عمر بن علي بن ابي طالب (عليه السلام) گفته است: شنيدم ابوالحسن الرضا (عليه السلام) در نزد مأمون، درباره توحيد اين سخن را ايراد کرد.

(محمّد) ابن ابي زياد گويد احمد بن عبداللّه علوي هم، که مولاي ايشان و دائي برخي از آنان بود، از قاسم بن ايّوب علوي برايم روايت و نيز املا کرد:

که چون مأمون تصميم گرفت (امام) رضا (عليه السلام) را به کار (خلافت) دعوت کند، بني هاشم را جمع کرده به آنان گفت تصميم گرفته ام از (علي بن موسی) رضا بخواهم اين کار (خلافت) را پس از من به عهده بگيرد. بني هاشم نسبت به او (ع) حسد ورزيده گفتند فردي جاهل را که بصيرتي در تدبير خلافت ندارد عهده دار (امر خلافت) مي‌کني؟ کسي را به سوي او فرست تا نزد ما بيايد و از جهلش چيزي را که بدان وسيله او را خواهي شناخت بيني. لذا (کسی را) به سوی وی فرستاد و (حضرت) آمد. بنی هاشم به او گفتند اباالحسن! بر منبر برو و برای ما نشانی بر سر پاکن تا از روی آن خدا را عبادت کنيم.

پس (آن حضرت) عليه‌السّلام بر منبر رفت و مدتی نشسته سرش را پائين انداخته تکلّم نمي‌کرد. سپس تکاني خورده راست ايستاد، و حمد خدا به جا آورده او را ثنا گفت و درود بر پيامبر خدا و اهل بيتش فرستاد.

آنگاه گفت آغاز عبادت خداي، تعالي، معرفت او؛ و اساس معرفت خدا توحيد (يگانه دانستن) او؛ و نظام توحيد خداي، تعالي، نفي کردن صفات است از او؛

چه آنکه عقلها گواهي مي‌دهند که هر صفت و موصوفي مخلوق است؛ و هر موصوفي گواه است بر اينکه خالقي دارد غير از صفت و غير از موصوف؛ و هر صفت و موصوفي گواه است بر اقتران (نزديکي و وابستگي چيزي به چيزي)؛ و اقتران گواه است بر حدوث (نوپيدايي)؛ و حدوث گواه است بر اينکه ممکن نيست از ازل ـ که خود نسبت به حدوث امتناع ( و منافات) دارد ـ باشد.

پس خدا نيست آن کسي که از راه تشبيه، ذاتش شناخته شود، و نه او را يگانه (و بي مانند) دانسته است کسي که خواسته به کنه (گوهر و حقيقت) او برسد، و به حقيقت او دست نيافته است کسي که او را تمثيل (و تنظير به چيزي) کند، و او را باور ندارد کسي که نهايت برايش در نظر گيرد، و بر او اعتماد نکرده کسي که به وي اشاره کند (و قابل اشاره اش داند)، و او را قصد نکرده کسي که وي را تشبيه کند. و در برابر او خضوع نکرده کسي که جزء برايش قرار دهد (و او را مرکّب از اجزاء داند). و او را اراده نکرده کسي که وي را در توّهم خود آورد.

هرچه ذاتش شناخته شود مصنوع (و مخلوق) است. و هرچه قائم به غير باشد معلول است. خدا از راه صُنعش (و خلقتش) به او را يافته (و شناخته) مي‌شود؛ و از او عقلها يقين به معرفت او حاصل مي‌گردد؛ و از راه فطرت دليل (بروجود) او به ثبوت مي‌رسد.

آفرينش خدا خلق را، حجابي است ميان او و آنان؛ و جدائي (و تفاوت) او از آنان، فرقش با وجود آنان است؛ و اينکه آنان را آغازيده (آفريده)، دليل است براي ايشان که او را آغازي نيست (او آفريده نيست)، زيرا که هر آفريده‌اياز آفريدن غير عاجز است؛ و ابزار مخلوقات، آنان را دليل است بر اينکه درباره او ابزار (صادق) نيست، زيرا ابزارها گواهي به نيازمند بودن ابزاريان مي‌دهند.

پس نامهاي او (صرفاً) تعبير، و افعالش تفهيم (و براي شناختن او)، و ذاتش حقيقتي (متعالي) است. و کنه (گوهر و حقيقت) او عبارتست از جدائي (و تفاوت) ميان او و مخلوقش. و مغايرت او همان محدود بودن ما سواي او است. بنابراين، نسبت به خدا جهل ورزيده (و خدا را نشناخته) کسي که درصدد توصيف او بر آيد ( و صفت برايش در نظر گيرد)؛ و از (حقيقت) او تجاوز کرده کسي که (خيال کند) او را احاطه (ي علمي) کرده؛ و درباره او خطا کرده است کسي که (فکر کند) به کنه (گوهر و حقيقت) او رسيده است. و کسي که بگويد: (خدا) چگونه است؟ او را (به مخلوقات) تشبيه کرده. و کسي که بگويد: براي چه (و به چه علّت وجود يافته)؟ او را معلول قرار داده. و کسي که بگويد: کي (وجود يافته)؟ زمان براي او در نظر گرفته. و کسي که بگويد: در چه (چيز و چه جائي) است؟ او را درون چيزي قرار داده (و به عبارت ديگر مکان براي او تصّور کرده). و کسي که بگويد: به سوي چه (چيز متوجّه است)؟ او را متناهي دانسته. و کسي که بگويد: تا چه (حد خواهد بود)؟ براي او غايت (نقطه نهائي) در نظر گرفته. و کسي که غايت براي او در نظر گيرد، او را مقهور غايت کرده. و کسي که مقهور غايتش کند او را داراي جزء دانسته. و کسي که داراي جزء داندش، او را وصف کرده (و برايش صفت قائل شده). و کسي که وصفش کند درباره او الحاد ورزيده است.

و خدا در اثر دگرگوني مخلوق تغيير نمي‌پذيرد، همان طور که در اثر محدوديت محدود، (يا مخلوق) محدود نمي‌شود. يک است، نه به تعبير عدد. ظاهر است، نه بر سبيل مباشرت. آشکار است، نه به طرق استهلال براي رؤيت. باطن (و مخفي) است، نه به اينکه جدا باشد. جدا است، نه به مسافت. نزديک است، نه به صورت نزديکي دو چيز به يکديگر (که جسماني و محسوس باشد). لطيف است، نه به طريق جسميّت (و لطافت جسماني). موجود است، نه بعد از عدم. فاعل است، نه بطور اضطرار. مقدّر است، نه به نيروي فکر. مدبّر است، نه به وسيله حرکت. اراده کننده است، نه با همتّ گماشتن . خواهنده است، نه با عزم کردن. ادراک کننده است، نه به وسيله آلت حس. شنوا است، نه به وسيله آلت (گوش، مثلاً). بينا است، نه به وسيله ابزار (چشم، مثلاً).

أزمنه با او مصاحبت (و سروکار) ندارند، و مکانها او را در بر نمي‌گيرند. چرتها او را فرو نگيرند، و صفات او را محدود نمي‌کنند. و ابزارها او را مقيّد نمي‌سازند. بودش بر زمانها، و وجودش بر عدم، و ازليّتش بر آغاز پيشي گرفته است.

از آنجا که مُدرِکات (حواس) را نيروي ادراک داده دانسته مي‌شود که او را (آلت) مُدرِکه نيست. و از آنجا که جواهر را جوهريت داده (زيرا آنها را آفريده) دانسته مي‌شود که او را جوهري نيست. و از آنجا که ميان (برخي از) اشياء ضديّت بر قرار کرده دانسته مي‌شود که او را ضدّي نيست. و از آنجا که ميان (برخي) چيزها مقارنت قرار داده (آنها را قرين يکديگر نموده )دانسته مي‌شود که او را قريني نيست؛ نور را با ظلمت ضد کرده، و وضوح را با ابهام، و خشکي را باتري، و سردي را با گرمي .ـ ميان ناسازگاري‌هاي اشيا اُلفت مي‌دهد، (و) ميان آنها که بهم نزديک اند جدائي مي‌افکند؛ که با جدائيشان دلالت مي‌کنند بر (وجودِ) جداکننده‌شان، و با اُلفتشان بر اُلفت دهنده شان؛ اين همان گفتار خداي، تعالي است:

« و از هر چيزي دو جفت آفريديم، باشد که متذکرّ شويد» ، (آري) به وسيله آنها ميان آنها و ميان قبل و بعد جدايي برقرار کرد تا دانسته شود که او را قبل و بعدي نيست. با طبايع خود گواهي مي‌دهند که طبيعت دهنده شان را طبيعتي نيست، (و) به تفاوتشان (و اختلافشان) دلالت مي‌کنند که تفاوت دهنده شان را تفاوتي نيست، (و) به زمان داشتن شان آگاهي مي‌دهند که زمان دهنده شان را زماني نيست. برخي را حجاب برخي (ديگر) قرار داده تا دانسته شود که ميان او و آنها حجابي جز خودشان نيست.

او را: معني پروردگاري بوده آن هنگام که پرورده‌اينبوده؛ و حقيقت خدائي بوده آن هنگام که بنده اي نبوده؛ و معني عالِم بوده درحالي که معلولي نبوده؛ و معني خالق بوده درحالي که مخلوقي نبوده، و ماحصل سمع بوده درحالي که مسموعي نبوده است. چنين نيست که از آغاز آفرينش سزاوار معني خالق شده باشد؛ و نه اينکه در اثر ايجاد مخلوقات معني آفريدگاري را به دست آورده باشد. چگونه (چنين باشد)؟ حال آنکه (کلمه) «مُذْ» او را دور (اشيا، يا غايت از اشيا) نمي‌گرداند؛ و (کلمه) «قَدْ» او را نزديک نمي‌کند، و «لَعَلَّ» او را حجاب نمي‌شود، و «مَتهي» او را وقت دار نمي‌نمايد، و زمان او را فرا نمي‌گيرد، و «مَعَ» قرين (يا نزديک) او نمي‌گردد.

ادوات فقط خودشان را محدود مي‌کنند، و‌آلت به نظاير خود (يعني به ممکنات) اشاره مي‌نمايد، و افعال (و آثار) آنها در اشيا وجود مي‌يابد ( نه در خدا). (استعمال کلمه ) «مُذْ» آنها را از قديم بودن منع نموده، و (کلمه) «قَدْ» ازلي بودن را از آنها منع مي‌نمايد. اگر نه اين بود که کلمه (يعني لفظ و لغات) تفاوت دارد ـ پس دلالت بر تفاوت دهنده اش مي‌کند ـ ، و متضادّ است ـ پس متضاد کننده خود را مي‌رساند ـ ، هر آينه سازنده (= خالقِ) آن براي عقلها آشکار نمي‌شد. و به (دلالت) آنها خدا از ديده شدن ممنوع است، و وهمها بسوي آنها به حکميت مي‌روند، و در آنها غير او اثبات مي‌گردد، و از آنها دليل (بر وجود خدا) استنباط مي‌شود، و به واسطه آنها اقرار (و اعتراف به وجودش) را به عقلها شناسانده است، و به عقلها تصديق به (وجود) خدا مورد اعتقاد ( و يقين) قرار مي‌گيرد، و يا اقرار ايمان به او کامل مي‌گردد.

و ديانتي نيست مگر پس از معرفت (او)؛ و معرفتي محققّ نيست مگر به اخلاص؛ و با تشبيه (کردن به مخلوقات) اخلاص نيست. و با اثبات صفات براي واضح شدن او، نفي (شريک) محققّ نيست. پس هرچه در خلق است در خالق وجود ندارد، و هر چه درباره خلق امکان دارد در مورد صانع خلق محال است. و حرکت و سکون بر او جاري نمي‌شود؛ و چگونه بر او جاري شود چيزي که خود آن را جريان داده؟ يا عايد او گردد چيزي که خود آن را آغازيده (آفريده) است؟ در اين صورت ذات او (نسبت به حالتهاي حرکت و سکون) متفاوت شده، هر آينه ذاتش مي‌بايد (مانند ممکنات) تجزيه بپذيرد، و مفهوم او از ازليّت سرباز زند، و براي خالق معنائي جز معناي مخلوق نباشد. و اگر براي او پشت سر معيّن شود در اين صورت پيش رو (هم) برايش تعيين مي‌شود؛ و اگر کمال براي او طلب شود در اين صورت نقصان لازم او است. و چگونه سزاوار ازليت باشد کسي که از حدوث سرباز نمي‌زند؟ و چگونه اشياء را ايجاد کند کسي که (خود) امتناعي از ايجاد شدن ندارد؟

و در اين صورت نشانه مصنوع (و مخلوق بودن) در او برپا گردد؛ و البتّه تبديل به دليل (بروجود صانعي ديگر؛ مانند ساير مخلوقات) شود، با اينکه او مدلول عليه است (و همه اشياء دليل بر وجود او هستند).

در جولانگاه اين سخن (تشابه خالق و مخلوق)، دليلي نيست؛ و در (برابر) سؤال از آن جوابي ني؛ و نه در معناي آن تعظيمي براي خدا هست، و نه در جدا کردن (و فرق گذاشتن) او از خلق ستمي هست؛ و نه در اينکه محال است ازلي دوتا شود، و نه در اينکه (محال است) آنکه آغازي برايش نيست آغاز داشته باشد. نيست خدائي جز خداي عليّ عظيم. دروغ گفتند آنانکه معادل کردند (خلق را) با خدا، و گمراه شدند يک گمراهي دور (زياد) و زيان کردند زياني آشکار. و خدا بر محمّد و خاندان پاک وي درود فرستاد!






. نسخه خطّي مکتوب در 1078 که در تملّک اين جانب است، و صفحه شماري ندارد.

. سال فوت شيخ صدوق، لکن اين نکته ظاهراً درجايي ذکر نشده و موجب ترديد مي‌شود.

. بحار الأنوار، چاپ جديد، ج4، ص 247. و اين که مي‌گويد «با اضافات» در تحف العقول در چهار مورد مجموعاً هفت سطر اضافه دارد، و در آخر خطبه هم نوشته است: ههذها مُخْتَصَرٌ مِنهها، گرچه در دو جا نيم سطر و در آخر هم سه سطر کسر دارد.

. رج: فهرست نسخه‌هاي خطّي دانشکده الهيّات و معارف اسلامي مشهد، ج2، ص 278.

. رج: التوحيد للصدوق، طبع: مکتبة الصدوق، طهران ص 5و6.

. رج: فهرست نسخ خطّي دانشکده الهيّات و معارف اسلامي مشهد، ج2 ص 278.

. عيون الأخبار و توحيد صدوق، امالي مفيد، امالي طوسي، احتجاج طبرسي، تحف العقول، نهج البلاغه، و اصول کافي.

. رج: عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، بتصحيح سيد مهدي لاجوردي (بعداً بعنوان عيون مُصَحَّح از آن ياد مي‌کنيم)، ج1، ص 149ـ253.

. در عيون مُصحَّح، خ ل: عمر.

. در مرجع قبل و مأخذ و توحيد صدوق، خ ل ها: القُلْزُمي، القُلْمُزي، العَزْرَمي، العَرْزَمي، العَلَوي، العهامِري.

. در حاشيه مأخذ: الجدّ بالضم ساحل البحر و موضع بمکّة کالجدّه: صراح (يعني صراح اللغه).

. مُصحَّحِ مأخذ در حاشيه نوشته است: محمّد بن، (بنابراين مي‌شود: حَدَّثَني مُحَمَّدُبْن يَحْيَي بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ...).

. در مأخذ پس از الرضا دارد: عليه‌السّلام. ظاهراً کاتب اضافه کرده است، و گفتار مأمون نيست.

. در بحار: تُوَلّيه (بدون همزه استفهام).

. در احتجاج: وَ تَمامُ ....

. در احتجاج و حاشيه عيون مصحَّح: مَخْلُوقٍ.

. در عيون مصحح، در هر سه مورد: الحُدُوث (ظاهراً با کتب لغت هم موافق تر است).

. در عيون مصحح، خ ل:... عَرَفَ مَنْ عَرَفَ. و در عيون به طبعي ديگر: فَلَيْسَ عَرَفَ اللّهَ مَنْ عَرَفَ....

. وَ لها صَمَدَ صَمَدَهُ در حاشيه مأخذ است (= عيون مصحح و احتجاج، و توحيد صدوق و بحار)، و در متن آن وَلها حَمِدَ حَمْدَهُ ضبط شده است.

. در عيون مصحح، خ ل، و در احتجاج: خَلَقَ اللّهُ الخَلْقَ حِجهاباً: در توحيد صدوق: خَلْقُ اللّهِ الخَلْقَ حِجابٌ.

. عبارت وَ مُبهايَنَتُهُ ايّاهم، در احتجاج نيست.

. در عيون مصحح، و توحيد صدوق، خ ل: أَيْنِيَّتُهُمْ.

. در عيون مصحح: وَ اَدَوهاتُ اِيّاهُمْ دَليلُهُمْ (دَليلٌ ، خ ل) عَليه أَنْ لها اَدَوهاتَ فيهِ. در احتجاج و توحيد صدوق و بحار: وَ اَدْوُهُ اِيّاهُمْ دَليلٌ عَليه أَنْ لها اَدهاةَ فيهِ. در پاورقي توحيد صدوق (تصحيح سيد هاشم طهراني) بنقل از عيون: وَ اِدْوهاؤُهُ ايّاهُمْ دَليلٌ عَليه أَنْ لها اَدهاةَ فيهِ.

. در مأخذ: اَلْمُأَدّين (ظاهراً کاتب اشتباهاً همزه را به صورت الف نوشته است). و نسخه خطّي ترجمه خطبه از علّامه مجلسي: اَلْمُتَأَدّينَ.

. خ ل: و غبوره. ـ غبور باباء بمعني بقاء؛ رج: توحيد صدوق به تصحيح سيّد هاشم طهراني، ذيل صفحه 36.

. در احتجاج: وَ لها يَتَغَيَّرُ اللّهُ بِتَغَيَّرُ الْمَخْلُوقِ.

. در مأخذ: و احتجاج، و نسخه خطي ترجمه خطبه: مُتَجَلّي. تصحيح قياسي است.

. در عيون مصحح و طبعي ديگر از عيون: لا بِاستِقْلالِ. در تحف العقول. لها بِاشْتِمهالِ.

. در بحار، و برخي از نسخ توحيد صدوق، و تحف العقول، و نهج البلاغه: لها بِجَوْلِ.

. خ ل: لها بِحهاسَّةٍ، در بحار و حاشيه مأخذ: لها بِمِجَسَّةٍ (=آلةٌ الجَسّ، يعني آلت شناختن).

. در احتجاج و بحار و خ ل از توحيد: لها تُفيدُهُ.

. در احتجاج، توحيد صدوق، و بحار، سَبَقَ.

. در امالي مفيد و امالي طوسي، به جاي: بِتَشْعيرِهِ الْمَشهاعِرَ... تالها جَوْهَرَلَهُ، اين عبارت هست: بِخَلْقِهِ الْأَشْبهاهَ عُلِمَ أَنْ لها شِبْهَ لَهُ.

. در نهج البلاغه: وَ الْوُضُوحَ بِالْبُهمَةِ. در احتجاج: وَالْجَلهايَةَ بِالْبُهْمَةِ. در اصول کافي اصلا عبارت وَ الْجَلهايَةَ بِالْبُهْم موجود نيست. و در امالي مفيد و امالي طوسي، دو عبارت وَالْجَلهايَه بِالْبُهْمِ وَ الْجفَّ بِالْبَلَلِ، وجود ندارد ( رج: قسمت ج= مقّدمه متن خطبه).

. در اصول کافي: اليُبْس. در احتجاج و عيون مصحح: الحَسْو. در توحيد و بحار: الجَسْو (يا الجَسْأ، يا الجُسُوء، يا الجُسُوّ).

. امالي مفيد و امالي طوسي: الصَرّ (به معني صَرد= سرد فارسي).

. تحف العقول: مُؤَلِّفاً بَيْنَ مُتَعهادِيهاتِهها، مُتَقهارِباً بَيْنَ مُتَبهايِنهاتِهها.

. تحف العقول پس از مؤلّفها حدود 5/2 سطر اضافه دارد.

. سوره ذاريات (51)، آيه 49. ـ در امالي مفيد و امالي طوسي پس از آيه تا آخر بند موجود نيست.

. توحيد صدوق، بحار، و نسخه‌اياز عيون: فَفَرِّقَ بَيْنَهها قَبْلُ وَ بَعْدُ. عيون مصحح: فَفَرَّقَ بِهها بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ. احتجاج: فَفََرَّقَ بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ.

. در احتجاج و خ ل توحيد صدوق: در هر سه مورد به جاتي واو، اِذْ.

. احتجاج، توحيد صدوق و بحار: معني البهارِئيَّةِ. عيون مصحح، خ ل: مَعْنَي الْبَرهائِيَّةِ وَ الْخَلاقِيَّةِ.

. بنابر عيون مصحح، احتجاج، توحيد صدوق، و بحار. ـ علّامه در توضيح اين قسمت (در بحار و ترجمه خطبه) مي‌گويد: «در امالي مفيد و احتجاج کلمه کيف نيست و لذا نيازي به توجيه ندارد». امّا در احتجاج خطّي که مرجع ما مي‌باشد کلمه کَيْفَ هست. البّته در تحف العقول کَيْفَ نيست و به جاي آن يک سطر اضافه دارد.

. عيون مصحح و طبع ديگر عيون، و احتجاج: وَ لها تُقهارِبُهُ.

. از اينجا تاَ فکُلُّ مها فِي الْخَلْق (حدود 6 سطر) در امالي مفيد و امالي طوسي موجود نيست.

. توحيد صدوق، احتجاج، و خ ل در عيون مصحح: فِعهالُهها. در تحف پس از افعالها دو سطر اضافه دارد.

. عيون بطبعي ديگر: مُنْذُالْقِدْمَةَ.

. حَمهي، کَرَمهي: مَنَعَ ـ مصحح بحار در ذيل حَمَتْهها (جلد 77، ص 311 طبع جديد) نوشته است:

حمي الشّيء ـ کَرَضِيَ ـ اي منعه. درصورتي که اگر از باب رضي بود مي‌بايست حَمِيَتْهها باشد.

. در احتجاج، توحيد صدوق، بحار، نهج البلاغه، و خ ل در حاشيه مأخذ: وَ جنَّبَتْهها لْولاَ التَّکْمِلَةَ. بنابراين نسخه بهتر است به جاي لَمها تَجَلّي... (در نيم سطر بعد)، بِهها تَجَلّي را (که در احتجاج، بحار، نهج البلاغه، حاشيه مأخذ و حاشيه نسخه‌اياز توحيد است) ملاک قرار دهيم، تا جمله‌ايمستقل باشد، نه جواب براي لولا. واضح است که در اين صورت لفظ لولا (باتوجه به مفهوم آن) مورد نظر است و «شرط و جزا» ندارد.

. اُنْبِطَ با «ب» يعني استنباط شد (استنباط مي‌شود). در توحيد صدوق و بحار (طبح جديد) با «ي» ضبط شده که از اناطه گرفته شده بمعني معلّق کردن. البته انباط واضحتر است. ضمناً در ترجمه علّامه با «ب» ضبط شده (برخلاف بحار) و به استنباط هم ترجمه شده است.

. احتجاج، و خ ل در عيون مصحح: عُرِفَ.

. احتجاج: بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ. توحيد صدوق: بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ.

. عيون مصحح و بحار: لِلتَّشْبيهِ. احتجاج بِالتَّشْبيهِ. و در تحف به جاي اين کلمه حدود دو سطر اضافه دارد. علّامه ودر ترجمه خطبه مي‌گويد: در برخي نسخ لِلتَّنْبيه است. اما در بحار مي‌گويد: در اکثر نسخ لِلتَّنْبيه است.

. در دو طبع عيون، عَلَيْهها ضبط شده!

. نسخه خطّي ترجمه علّامه: وَ يَعُودُ اِلّيْه.

. عيون مصحح:... اِذْأَلَحُدَّ(خ ل: اِذْحُدَّ) احتجاج: وَ لَوْ وَجِدَلَهُ وَرهاءٌ وُجِدَلَهُ....

. در طبع عيون: الحُدُوث (رج: حاشيه 17)).

. توحيد صدوق (برخلاف ترجمه اردکاني)، احتجاج، تحف العقول، بحار و نسخه خطّي علّامه مجلسي: مُحهالِ.

. عيون مصحح، توحيد صدوق، احتجاج، و بحار: اِلّا بِاْمِتنهاع.

. توحيد صدوق و بحار: وَ مهالها بَدْأَ...؛ عيون مصحح:... أَنْ يُبْتَدَاَ. و در امالي مفيد و امالي طوسي اين کلمه و حدود يک سطر قبل از آن (از وَلها في مَعْنهاهُ لِلّهِ تَعْظيمٌ ...) موجود نيست.

. مولا به چند معني آمده است، من جمله، سرپرست، صاحب اختيار، و ولي النعمه، دوست ، (برده) آزاد شده، پسرعم، عم، برادر و ساير بستگان.

. املاء: گفتن تا ديگري بنويسد؛ ديکته کردن (جمع آنان: امالي).

. عباسيان و علويان بني هاشم محسوب مي‌شدند. در ترجمه علّامه (ره) آمده است: يعني سادات که در آن زمان بودند.

. شايد عباسيان از بني هاشم، زيرا علويان با حضرت مخالفتي نداشتند.

. تدبير: با سياست و پايان نگري و تفکّر کاري را انجام دادن.

. عبارت حديث اينست: اِنْصِبِ لَنها عَلَماً...، علم يعني پرچم (که پيشاپيش لشکر برده مي‌شود و لشکر به دنبال آن مي‌آيند). و نيز به معني علامت راهنمايي (که شخص با ديدن آن به مطلب راهنمايي مي‌شود، مثل علامتهاي راهنمايي در رانندگي. شايد پرچم را هم به همين مناسبت، که راهنماي سپاه است، علم گفته اند.

و استعمال فعل اِنْصِبْ، از مادّه نَصْب و نصب کردن، نيز به مناسبت عَلَم است). خلاصه آنان از حضرت خواستند بياني کند و نشانه‌ايمعيّن فرمايد که به وسيله آن خدا را بشناسند. آن وقت عبادتش کنند.

. نظام هر چيزي، يعني آنکه برپايي، استواري، و خلاصه تحقّق آن چيز بدان باشد. و بنا بر اينکه به جاي «نظام» ،«تمام» باشد، يعني و کمال توحيد خداي تعالي، نفي کردن صفات است از او.

. درباره صفات خدا (علم، قدرت، و... که مي‌گوييم خدا عالم است، قادر است، و...) بحثهاي مفصّلي در کلام و فلسفه اسلامي صورت گرفته و در اين سه نظريه قابل بحث مطرح شده است؛ زيادت: يعني زايد و اضافه بودن صفات بر ذات (اشعري)، نيابت: يعني نايب شدن ذات از صفات، و اينکه در واقع صفاتي وجود ندارد (معتزلي)، و عينيت: يعني اينکه صفات (حقيقيه) باري تعالي عين ذاتش هستند، و به عبارت ديگر، يک مصداق هست که همه بطور حقيقي بر آن اطلاق مي‌شوند، بدين معني که ذات او که شائبه نقصي در آن راه ندارد لازمه اش علم، قدرت، ... و ديگر کمالات خواهد بود، و اين عقيده اماميه، و بنابر مشهور مختص آنان است (رج: شرح منظومه سبزواري، ص 156) و منظور حضرت هم از نفي صفات اينست که نبايد خدا را مانند ممکنات بدانيم که صفاتي جدا (زايد) از ذات دارند.

. زيرا صفت و موصوف جنبه ترکيب دارند، و هر مرکبّي مخلوق است.

. يا هر مخلوقي (بنابر خ ل).

. مقصود اينست که وقتي پاي صفت و موصوف در ميان آمد وابستگي و عدم استقلال را مي‌رساند.

. حدوث در مقابل قِدَم است (حادث، قديم)، در حدوث سابقه عدم هست، و حادث آن است که نبوده و پديد شده است. برعکس قديم، که مسبوق به عدم نيست و نمي‌توان زماني براي نبودنش تصور کرده، گفت پس از آن به وجود آمده است. ازل هم به همين معني است، يعني قديم و ازل در مورد موجودي به کار مي‌رود که آغازي براي وجودش نيست، و نمي‌توان آن را موجود بعد از عدم دانست (خدا). ازلي هم به همين معني است با اين خصوصيت که پاياني هم ندارد. ازل به معناي اسم مصدري هم استعمال مي‌شود (=قِدَم).

. اين ترجمه بنابر ضبطي است که در متن آمده، امّا بنابر نسخه‌هاي ديگر (که البته با سياق عبارات بعدي مناسب تر هم است)، مثلاً فَلَيْسَ الّلهُ عَرَفَ مَنْ عَرَفَ...، ترجمه مي‌شود: پس خدا را نشناخته است، کسي که از راه تشبيه او را بشناسد.

. زيرا ممکنات اند که مي‌توان به کنه آنها رسيد، نه خدا که واجب الوجود است.

به عقل نازي حکيم تا کي؟ به فکرت اين ره نمي‌شود طي

به کنه ذاتش خرد برد پي اگر رسد خس به قعر دريا

و البته به غير فکرت و خرد هم نمي‌توان به کنه ذات اوجلّ جلاله رسيد، زيرا او نامتناهي است و مخلوقات متناهي اند. در روايات هم از تفکرّ در ذات خدا نهي شده است؛ رج: اصول کافي، ج اول، باب النهي عن الکلام في الکيفية: تَکَلّمُوا في کُلِّ شَيءٍ وَ لها تَتَکَلَّمُوا في ذاتِ اللّهِ.

. چيزي قابل اشاره است که محدود و متناهي و از ممکنات باشد. ـ َو لها صَمَدَ صَمَْدَه: صمد اوّل فعل ماضي است، و صمد دوم اسم است، اگر به سکون ميم خوانده شود يک جمله اصطلاحي از آن حاصل مي‌شود: صَمَدَ صَمْدَهُ، اي اعتمده که ترجمه آن در متن ذکر شد. و ممکن است معني شود: به او توجّه نکرده است کسي که...، و اگر به فتح ميم خوانده شود، مي‌گوييم: براي صَمَد معاني متعّددي در تفاسير و اخبار ذکر شده که از ميان آنها دو معني اساسي است، يكي سرور و بزرگي که در حوائج به او رجوع مي‌شود، و ديگري شيء سخت و توپر و غيرقابل نفوذ يا تغيير، که منظور واجب الوجود بودن خدا و کنايه از آن است (اللّهُ الصَّمَد)، يعني اگر کسي خدا را قابل اشاره بداند، او را از ممکنات دانسته، نه واجب الوجود.

. زيرا صانع که واجب الوجود و نامتناهي است در احاطه علم ما که محدود است در نمي‌آيد.

. در اينجا سه راه براي خداشناسي بيان شده است: يکي از راه صنع و آثار که عامّ است، و ديگري شناخت عقلي که ويژه خواصّ است، و سوم شناخت فطري.

. يعني حدّ فاصل او با مخلوقات اينست که او خالق است و آنان مخلوق.

. و اگر به جاي اِنّيت، اَينيّت باشد ترجمه مي‌شود: و جدايي او از آنان فرق داشتن وي با ايشان در مکان داشتن ايشان است.

. يعني: و اينکه مخلوقات کارهايشان را با آلات و ابزار انجام مي‌دهند،....

. ابزاريان: آنان که براي انجام کارهايشان از ابزار و آلات استفاده مي‌کنند. و اگر به جاي اَدهاةُ ايّاهُمْ، اَدْوُهُ اِيّاهُمْ، يا اِدْوهاؤُه ايّاهُمْ يا ايدهاؤُهُ باشد، ترجمه مي‌شود: و اينکه آنان را ابزاري کرده (= طوري آفريده که با ابزار کار کند)، آنان را دليل است بر اينکه ...

. در اينجا سه لحاظي که درباره توحيد خدا بحث مي‌شود: ذات، صفات، و افعال (توحيد ذاتي، توحيد صفاتي، و توحيد افعالي)، تداعي مي‌گردد (جمله اوّل ـ نامهاي او مربوط به توحيد صفاتي، و جمله سوم براي توحيد ذاتي، و جمله وسط براي توحيد افعالي).

. مغايرت و تفاوت خدا با ما سواي او اينست که آنها محدود اند ( و معلوم است که او محدود نيست).

. رج: حاشيه 74.

. ممکنات (که مرکب از اجزاء اند) مقهور و مغلوب اصل غايت داشتن هستند.

. اِلحاد: رو گرداندن. الحاد از دين: رو گرداندن از آن، و عيب جويي و اشکال تراشي و شکّ در آن (مُلْحِد).

. در اين فقره عدّه‌اياز نامها (يا صفات) خدا تبيين شده است به اين ترتيب: مَنْ لها يَتَغَيَّر ـ مَنْ لها يَتَحدَّدـ احد (واحد) ـ ظاهر ـ متجلّي ـ باطن ـ مباين ـ قريب ـ لطيف ـ موجود ـ فاعل ـمقدّر ـ مدبرّـ مريد ـ شائي ـ مُدرِک ـ سميع ـ بصير.

. يعني يک عددي نيست، و گرنه هر چيز يک و واحد است؛ بلکه منظور اينست که او يگانه و بدون شريک و بي مثل و مانند است.

. يعني ظاهر بودن او به صورتي نيست که مثل اشياء مادّي بتوان با او مباشرت و آميزش داشت.

. يعني آشکاري او به صورتي نيست که بتوان او را (با چشم) رؤيت کرد.

. رج: حاشيه 72.

. فاعل بالإضطرار (يا فاعل اضطراري) فاعلي (انجام دهنده اي، ايجاد کننده اي) است که (در عين اينکه داراي شعور است) فعل قهراً از او سر مي‌زند و او را اراده و اختياري در آن نيست (فاعل مُوجَب). گاهي هم فاعل بالطبع (مثل آتش) را فاعل اضطراري گويند.

. مُقدِّر: اسم فاعل از تقدير: اندازه گيري، به اندازه آفريدن، و هر چيزي را در حدّ خود قرار دادن ـ ضمناً اگر به جاي حَوْل، جَوْل (= جَوَلان) باشد، ترجمه مي‌شود: مقدِّر است، نه با گردش و حرکت فکر. در هر صورت او مانند افراد بشري به وسيله فکر تقدير نمي‌کند.

. همامه در لغت ظاهراً فقط به معني پير و لاغر شدن ضبط شده است، و اين، نقص کتب لغت را مي‌رساند. و اين کلمه در خطبه اول نهج البلاغه هم آمده است (رج: قسمت ج، مقدمه براي متن خطبه)، گرچه جمله مورد ترجمه، در نهج البلاغه «مُريدٌ لهابِهِمَّة» ضبط شده، لکن عبارت بعد از آن (شاءٍ لهابِهِمَّة) را ندارد.

. به عبارت ديگر: او زمان و مکان ندارد و زماني و مکاني نيست. زيرا او خالق و محيط بر زمان و مکان است، و زمان و مکان از خصوصيات مادّه و مادّي است.

. مطابق آيه: لها تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ... (آية الکرسي، سوره بقره، ايه 254): چرتي او را فرو نگيرد، و...

. رج: حاشيه 68.

. در توضيحات بحار: يعني فعل او مقيّد و وابسته به ابزار نيست تامحتاج به آنها باشد. ـ و اگر لها تُفيدُهُ باشد، يعني: و ابزارها او را سود ندهند (يعني محتاج آنها نيست).

. جوهر به اصطلاح خاص، مربوط به ماهيات (و ممکنات) است.

. به نطر مي‌رسد اين عبارات توضيح دو سطح قبل و بيان مصاديقي براي برقرار کردن ضديّت و مقارنت ميان اشيا باشد.

. اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْکُمْ اذِ کُنْتُمْ اَعْدهاءً فَألَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَأصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً (آل عمران، 98): به ياد‌آوريد نعمت خدا را بر شما هنگامي که (نسبت به يکديگر) دشمن بوديد، ميان دلهاي شما الفت بر قرار کرد، پس به نعمت او (نسبت به يکديگر) برادر شديد.

. مانند تفرّق اجزاء اشياء مرکب (رج: توضيحات بحار در ذيل عبارت).

. سوره ذاريات (51)، آيه 49.

. مألوه در اين جا از الهيت (به معني خدائي و سلطه مالکانه بر جهان هستي) گرفته شده، يعني: آنکه در تحت سلطه خدائي است (= بنده). ـ البتّه مألوه از اِلاهت و اُلُوهت، به معني عبادت، هم مي‌آيد، که در اين صورت بنده آله (مثل فاتح)، و خدا الَه (مثل سپاه) يا مألوه است.

. حضرت (عليه السلام) در عبارات قبل، کلمه، معني و حقيقت به کار برده (معني الرُّبوبية، حقيقةُ الالهيّة، مَعَني العالِم، مَعنَي الخالق)، امّا در مورد سمع، تأويلُ السّمع فرموده اند؛ ظاهراً از اين جهت که سميع بودن خدا نظير انسانها مثلاً، نيست (همچنين بصير بودن او)، بلکه نتيجه آن، که همان علم و آگاهي درباره مسموعات باشد، براي او حاصل است ( و لذا در ترجمه گفتيم: ما حَصَلِ سمع).

. کلمه «مُذْ» که غالباً در مورد آغاز زماني استعمال مي‌شود ضمناً بر جدايي (و بعد) مدخولش از انسان مي‌کند، و کلمه «قَدْ» برعکس در بسياري موارد دُنُوّ و نزديکي وقوع فعل را مي‌رساند. ظاهراً منظور حضرت اينست که اگر الفاظ «مُذْ» و «قَدْ» درباره او به کار روند (چنانکه در سطر قبل فرمودند: لَيْسَ مُذْ خَلَقَ...)، تأثيري در مورد او ندارد و او مانند ممکنات نيست که دوري و نزديکي نسبت به افعالش داشته باشد. همچنين است خصوصياتي که از کلمه‌هاي لَعَلَّ، مَتهي، حين، و مع فهميده مي‌شود.

. امّا خدا، قابل اشاره نيست؛ رج: حاشيه 75.

. رج: حاشيه 106؛ ضمناً اگر نسخه «وَجَنَّبَتْهها لَوْلاَ التَّکْمِلَةَ ... بِهها تَجَلّي صهانِعُهها لِلْعُقُولِ، َو...، را ملاک قرار دهيم، ترجمه مي‌شود: و (کلمه) لولا (به معني اگر نبود که ضمناً نقص و احتياج را هم مي‌رساند) آنها را از کامل بودن دور مي‌دارد... بسبب آنها سازنده شان براي عقلها آشکار گرديده، و...

. يعني اکنون که الفاظ و لغات با هم فرق داشته و تباين و اختلاف دارند، اين اختلاف و تباين دليل بر وجود خداست که آنها را چنين قرار داده است (وَ مِنْ ايهاتِهِ خَلْقُ السَّمهوهاتِ وَ الْاَرْضِ، وَ اخْتِلهافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوهانِکُمْ؛ سوره روم، 30 آيه 21)، ولي اگر اختلاف نداشتند دلالت بر وجود او نمي‌کردند ـ. ضمناً ممکن است مرجع ضمير را کلمه ندانسته و ضمير را به اشياء برگردانيم، يا اينکه منظور از کلمه، شئ و اشياء باشد، در اين صورت ترجمه مي‌شود: اگر نه اين بود که اشياء تفاوت دارند...

. و اگر انيط باشد ترجمه مي‌شود: دليل به آنها منوط (و مرتبط) است.

. و اگر عبارت «وَ بِهها عُرِفَ الْاِقرهارُ» باشد، ترجمه مي‌شود: و به وسيله آنها اقرار به (وجود) خدا شناخته (و حاصل) مي‌شود.

. يعني اثبات صفات براي خدا موجب تشابه او به مخلوقات و داشتن شريک مي‌شود. ضمناً اگر به جاي لِتَبَيُّنِهِ، لِلتَّشْبيهِ باشد، ترجمه مي‌شود: و با اثبات صفات، نفي تشبيه محققّ نيست. و ممکن است چنين ترجمه شود: و با اثبات صفات نفي شريک محقّق نيست، بجهت وجود تشبيه؛ بعبارت ديگر: اگر صفات براي او اثبات کنيم، نظر به اينکه تشبيه به مخلوقات شده، نمي‌توان گفت نفي شريک تحققّ يافته است.

. يعني خدا محل حوادث و تغيّرات نيست.

. يعني اينگونه خالق همان مخلوق است، و خالق واقعي نيست.

. يعني اگر او پس از چيزي در نظر گرفته شود، و به عبارت ديگر، ازلي نباشد، ابدي هم نخواهد بود و چيزي جلو او در نظر گرفته مي‌شود.

. و اگر في مُحهالِ الْقَوْل باشد، ترجمه مي‌شود: و براي اين سخن محال (تشابه خالق و مخلوق) دليلي نيست...

. اگر اباءةَ هم باشد چون باعَنْ استعمال شده، همين معني را دارد.

. يعني در اين دو مورد هم ستمي نيست. و اگر «اِلاّ بِامْتِنهاع...» باشد، ترجمه مي‌شود: در جدا کردن خدا از خلق ستمي نيست، مگر از اين جهت که محال است دو ازلي وجود داشته باشد! (که البته به عنوان طعن گفته شده، يعني اين يک مطلبي است که هيچ کس نمي‌گويد ستم و ناروا است).

. يعني در اين دو مورد هم ستمي نيست. و اگر «الاّ بامتناع...» باشد، ترجمه مي‌شود: در جدا کردن خدا از خلق ستمي نيست، مگر از اين جهت که محال است دو ازلي وجود داشته باشد! (که البته به عنوان طعن گفته شده، يعني اين يک مطلبي است که هيچ کس نمي‌گويد ستم و ناروا است).

. در سوره نسا (4)، آيه 166 آمده است: إِنَّ الَّذينَ کَفَرْوا وَصَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلهالاً بعَيداُ، و به صورت فعل مفرد، در آيات 116، 136 همين سوره نيز ذکر شده است.

. در قرآن خَسِرَ خُسْرهاناً مُبيناً آمده است: سوره نساء (4)، آيه 118.
پاسخ
#6
مبادله مادر با پیراهن
کلام و اعتقادات شیعه 1
پسر بچه انگلیسی خطاب به مارکوس رشفورد، بازیکن انگلیسی منچستر یونایتد: رشفورد، میتونم مامانمو با لباست مبادله کنم؟!

این بچه هم، تو اروپا می خواد مامانشو با لباس رشفورد بازیکن منچستر مبادله کنه؟!

عادی سازی کاکولدیسم نتیجه ی جوامع بی قید و بند!

به راستی وضعیت کشور انگلیس به چه صورته که یک پسر بچه حرف از مبادله مادرش میزنه؟!

این کشور میخواد برای ما حرف از حقوق بشر و حقوق زنان بزنه!!!
پاسخ
#7
(20-01-2023، 18:58)shahid نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
مبادله مادر با پیراهن
کلام و اعتقادات شیعه 1
پسر بچه انگلیسی خطاب به مارکوس رشفورد، بازیکن انگلیسی منچستر یونایتد: رشفورد، میتونم مامانمو با لباست مبادله کنم؟!

این بچه هم، تو اروپا می خواد مامانشو با لباس رشفورد بازیکن منچستر مبادله کنه؟!

عادی سازی کاکولدیسم نتیجه ی جوامع بی قید و بند!

به راستی وضعیت کشور انگلیس به چه صورته که یک پسر بچه حرف از مبادله مادرش میزنه؟!

این کشور میخواد برای ما حرف از حقوق بشر و حقوق زنان بزنه!!!

اینا همشون فراماسونری ان دادا
درود بر ایران اسلامی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://s2.uupload.ir/files/screenshot_(91)_mn3y.png
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس
پاسخ
#8
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://s2.uupload.ir/files/screenshot_(94)_imek.png

البته اینجا حقوق بشر دیگه خیلی دوزش بالاس
داره لبریز میشه

کلا قانونا ماها حقوق بشرمون همیشه پیشرفتست
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://davoudabadi.ir/page/0317986/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D9%87-630-%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C

بهرحال داداش ما هر چی نباشه برای بدست آوردن این دموکراسی خون دادیم و تلاش ها کردیم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://s2.uupload.ir/files/screenshot_(95)_7po1.png
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس
پاسخ
#9
ماها کلا از اولشم اینکاره بودیم و پیشرفته
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://s2.uupload.ir/files/screenshot_(96)_i52a.png
ولی اونا چی ؟ یمشت جهان اولی احمق
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://parsi.euronews.com/2020/11/25/initiatives-of-european-countries-to-combat-violence-against-women-and-girls

حالا این احمق ا میخوان برای ما دموکراسی تعیین کنن و از حقوق زن دفاع کنن !
درسته اینجا شاید مشکلاتی باشه
ولی اونا هم ازین مشکلا دارن
پس نه اونا حق دارن تو مشکل ما دخالت کنن نه ما باید مشکلو حل کنیم
الان مثلا همین عربستان قانون گذاشت که هر کی درباره دفاع از حقوق زنان چیزی بگه اعدامه
پس ما هم اگه مشکلی داریم هیچ ایرادی نداره که
همینکه مث بقیه نیستیم جای شکر داره
مثلا طالبان نمیزاره حتی دختراش درس بخونن تو مدرسه
حالا ما اینجا نشستیم سر یه چیزی ساده مث حجاب بحث میکنیم ))):

خدارو صد هزار مرتبه شکر که مثل اونا نیستیم Telegh_44
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس
پاسخ
#10
@Mohlek
حاجی من فقط یه عکس فرستادم با یه تحلیل چند خطی
دلیلی نداره که اینجوری قاطی کنی هااااااا منم حرف خیلی خاصی نزدم نه از شخص خاصی حمایت کردم نه با شخص خاصی مخالفت
فقط گفتم: عادی سازی کاکولدیسم نتیجه ی جوامع بی قید و بند!


اگر هم میخوای بحث کنی برو گ.آ یا بیا پ.خ اینجا جای حرفای حاشیه ای نیست

(24-01-2023، 21:05)Mohlek نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(20-01-2023، 18:58)shahid نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
مبادله مادر با پیراهن
کلام و اعتقادات شیعه 1
پسر بچه انگلیسی خطاب به مارکوس رشفورد، بازیکن انگلیسی منچستر یونایتد: رشفورد، میتونم مامانمو با لباست مبادله کنم؟!

این بچه هم، تو اروپا می خواد مامانشو با لباس رشفورد بازیکن منچستر مبادله کنه؟!

عادی سازی کاکولدیسم نتیجه ی جوامع بی قید و بند!

به راستی وضعیت کشور انگلیس به چه صورته که یک پسر بچه حرف از مبادله مادرش میزنه؟!

این کشور میخواد برای ما حرف از حقوق بشر و حقوق زنان بزنه!!!

اینا همشون فراماسونری ان دادا
درود بر ایران اسلامی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://s2.uupload.ir/files/screenshot_(91)_mn3y.png

Telegh_59
داداش امثال شما مگه همون آدمایی نبودن که میگفتن نه به اعدام و اعدام نکنید و اینجور چرت و پرتا
حالا چیشده دم از اعدام میزنید؟؟؟
ما که داریم به حرف خودتون عمل میکنیم
بعدشم بجای اینکه فقط تیتر خبر رو بخونی برو مشروح خبر رو کامل بخون تا بفهمی چی به چیه الکی نیای یه مطلب ساده رو اینقدر بپیچونی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فیلم کامل سخنگوی قوه قضاییه
پرونده از لحاظ جنبه شکایت خصوصی دارای عفو اولیا دم هستش
و این هشت سال حبس از لحاظ شکایت عمومیه


نکنه بعد عفو اولیا دم انتظار اعدام داری؟!
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  زندگینامه شیخ کلینی، از محدثان مشهور شیعه
Star دیدار رییس دانشگاه مذاهب اسلامی کشور با ائمه جمعه شیعه و اهل سنت شرق استان گلستان
  شیعه چگونه می تواند ثابت کند که فرزند امام حسن عسکری (ع) متولد شده است؟
  سه طلاقه شاه و شیعه شدن وی
  جناب زعفر جنی(رهبر اجنه ی شیعه)
  احترام به سادات در کلام آیت الله بهجت
  کدام اسلام را باور کنیم؟ اسلام داعش، طالبان، شیعه، سنی یا ...
  ولنتاین بچه شیعه ها مبارککککککک
  نامه یک جوان شیعه به آیت الله خامنه ای
  مسلمان و شیعه شدن انیشتین!

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان