03-08-2018، 18:23
گاهی میبینید که در ابتدا یا تنتهای برخی از فيلمهاي ترسناک نوشته میشود این داستان برگرفته از ماجرایی واقعی است ! شاید باورتان نشود ماجرایی که در ادامه این مطلب میخوانید کاملا واقعی و یکی از وحشتناک ترین اتفاقات دنیا در قرن اخیر است ! واقعيت ميتواند به اندازهاي که يک فرد فکرش را هم نميکند ترسناک باشد و از آن چه که يک کارگردان با تکنيکهاي مختلف جذب مخاطب بر روي صفحه نمايش ميآورد، بسيار عجيب و غريبتر ظاهر شود.
آلبرت فيش يک آزار دهنده و شکنجهگر کودکان بود. (وي مجموعهاي از تجهيزات مخوف براي خود داشت که توسط خودش ادوات جهنم نام گذاري شده و ساطور قصابي تنها يکي از آنها بود)
وي يک قاتل سريالي، آدمخوار و روانپريش جنسي بود که اعضا و جوارح خودش را حتي قطع ميکرد.در اسکنی که از بدن وی گرفته شده بود تعداد میخ های زیادی که وی در قسمت ران و کشاله خود فرو کرده بود به چشم میخورد !!
اما در کنار همه اينها، اين پديد آورنده يک اتفاق وحشتناک در دورهاي خاص از تاريخ، ويژگي شخصيتي ديگري نيز داشت که از اين هيولا يک شخصيت حتي وحشتناکتر نيز ميساخت، “اصرار وي براي کينه توزي” (شخص بدون کلاه در تصوير، آلبرت فيش است)
اين نامه هراسناک و بينام که به مادر يکي از آخرين قربانيان شناخته شده وي، گريس باد (Grace Budd) ده ساله، نوشته شده را بخوانيد، نامهاي که به تشريح يک اتفاق وحشتناک در طول تاريخ ميپردازد. در اين نامه ابتدا با احترام نوشته شده “دوست عزيز، خانم باد” که اين تنها قسمت مودبانه نامه است. در ادامه مخوفترين قسمت نامه را ميبينيد که به طور حتما بسياري در ميانهها از خواندن آن دست خواهند کشيد. کمتر کسي ممکن است بعد از خواندن اين متن، جنايت آلبرت فيش را به عنوان يک اتفاق وحشتناک ، مشمئز کننده و غير قابل تصور در قرن اخير عنوان نکند.
در روز يکشنبه سوم جولاي 1928، من به منزل شما سر زده و يک ظرف پنير ترد و توت فرنگي براي شما آوردم. ما ناهار خورديم. گريس در بالين من نشست و من را بوسيد، اما در همين هنگام فکري به سرم زد تا اين دخترک را بخورم. يا استفاده از يک حقه و وانمود کردن براي بردن او به يک مهماني، شما با آمدن وي همراه من موافقت کرديد.
من او را به يک خانه متروک و خالي از سکنه، که پيشتر مهيا کرده بودم، برده و از اون خواستم تا در محوطه بيروني باقي بماند. در حالي که او مشغول چيدن گلهاي وحشي بود، من به طبقاي بالايي رفته و تمامي لباسهاي خود را در آوردم، چون ميدانستم در غير اين صورت، تمامي خون او سرتاسر لباس من را کثيف خواهد کرد. سپس به لبه پنچره رفته و گريس را صدا زدم و در همين حين در کمد ديواري پنهان شدم.
وقتي که او بعد از آمدن به طبقه بالايي من را کاملا عريان ديد، شروع به گريه کرده و تلاش کرد تا به طبقه پايين فرار کند، اما من گريس را به چنگ آورده و در همين حين که ميگفت “به مادرم خواهم گفت”، لباسهايش را از تنش جدا کردم. آخ که چقدر لگد ميزد و بر روي بدن من چنگ ميانداخت.
گريس را تا سر حد مرگ خفه کردم و سپس اندام مرده او را به قطعات کوچکتر برش دادم تا بتوانم گوشت را به اتاقهاي خود آورده و بعد از طبخ آن را بخورم. نميتواني تصور کني که گوشت ران وي چقدر ترد و لذيذ بود. البته، خوردم تمامي بدن وي 9 روز زمان برد. اين را بدان که من به او تجاوز نکردم و دختر تو به عنوان يک باکره مرد، هرچند دوست داشتم تا قادر به انجام اين کار باشم.
او دستگير شد و بعد از اعتراف به جرم خود، در سال 1936 در زندان شهر نيويورک اعدام شد. قسمتي از متن نامه ارجينال را در تصوير زير ميتوانيد مشاهده کنيد. آيا ميتوان حس و حال اين مادر را حين خواندن نامه و در ادامه تا آخر عمر در کلمات جاي داد؟
آلبرت فيش يک آزار دهنده و شکنجهگر کودکان بود. (وي مجموعهاي از تجهيزات مخوف براي خود داشت که توسط خودش ادوات جهنم نام گذاري شده و ساطور قصابي تنها يکي از آنها بود)
وي يک قاتل سريالي، آدمخوار و روانپريش جنسي بود که اعضا و جوارح خودش را حتي قطع ميکرد.در اسکنی که از بدن وی گرفته شده بود تعداد میخ های زیادی که وی در قسمت ران و کشاله خود فرو کرده بود به چشم میخورد !!
اما در کنار همه اينها، اين پديد آورنده يک اتفاق وحشتناک در دورهاي خاص از تاريخ، ويژگي شخصيتي ديگري نيز داشت که از اين هيولا يک شخصيت حتي وحشتناکتر نيز ميساخت، “اصرار وي براي کينه توزي” (شخص بدون کلاه در تصوير، آلبرت فيش است)
اين نامه هراسناک و بينام که به مادر يکي از آخرين قربانيان شناخته شده وي، گريس باد (Grace Budd) ده ساله، نوشته شده را بخوانيد، نامهاي که به تشريح يک اتفاق وحشتناک در طول تاريخ ميپردازد. در اين نامه ابتدا با احترام نوشته شده “دوست عزيز، خانم باد” که اين تنها قسمت مودبانه نامه است. در ادامه مخوفترين قسمت نامه را ميبينيد که به طور حتما بسياري در ميانهها از خواندن آن دست خواهند کشيد. کمتر کسي ممکن است بعد از خواندن اين متن، جنايت آلبرت فيش را به عنوان يک اتفاق وحشتناک ، مشمئز کننده و غير قابل تصور در قرن اخير عنوان نکند.
در روز يکشنبه سوم جولاي 1928، من به منزل شما سر زده و يک ظرف پنير ترد و توت فرنگي براي شما آوردم. ما ناهار خورديم. گريس در بالين من نشست و من را بوسيد، اما در همين هنگام فکري به سرم زد تا اين دخترک را بخورم. يا استفاده از يک حقه و وانمود کردن براي بردن او به يک مهماني، شما با آمدن وي همراه من موافقت کرديد.
من او را به يک خانه متروک و خالي از سکنه، که پيشتر مهيا کرده بودم، برده و از اون خواستم تا در محوطه بيروني باقي بماند. در حالي که او مشغول چيدن گلهاي وحشي بود، من به طبقاي بالايي رفته و تمامي لباسهاي خود را در آوردم، چون ميدانستم در غير اين صورت، تمامي خون او سرتاسر لباس من را کثيف خواهد کرد. سپس به لبه پنچره رفته و گريس را صدا زدم و در همين حين در کمد ديواري پنهان شدم.
وقتي که او بعد از آمدن به طبقه بالايي من را کاملا عريان ديد، شروع به گريه کرده و تلاش کرد تا به طبقه پايين فرار کند، اما من گريس را به چنگ آورده و در همين حين که ميگفت “به مادرم خواهم گفت”، لباسهايش را از تنش جدا کردم. آخ که چقدر لگد ميزد و بر روي بدن من چنگ ميانداخت.
گريس را تا سر حد مرگ خفه کردم و سپس اندام مرده او را به قطعات کوچکتر برش دادم تا بتوانم گوشت را به اتاقهاي خود آورده و بعد از طبخ آن را بخورم. نميتواني تصور کني که گوشت ران وي چقدر ترد و لذيذ بود. البته، خوردم تمامي بدن وي 9 روز زمان برد. اين را بدان که من به او تجاوز نکردم و دختر تو به عنوان يک باکره مرد، هرچند دوست داشتم تا قادر به انجام اين کار باشم.
او دستگير شد و بعد از اعتراف به جرم خود، در سال 1936 در زندان شهر نيويورک اعدام شد. قسمتي از متن نامه ارجينال را در تصوير زير ميتوانيد مشاهده کنيد. آيا ميتوان حس و حال اين مادر را حين خواندن نامه و در ادامه تا آخر عمر در کلمات جاي داد؟