01-11-2021، 15:40
غريب عن الأوطان ملقىً على الثرى
أراعي نجوم الليل ســـــــــهران باكيا
عشـــقتك يا ليلى و أنت صغيرةٌ
وأنا ابن سبع ما بلغت الثمانيَّ
يقولون ليلى في العراق مريضةٌ
أيا ليتني كنت الطبيب المداويَّ
وقالوا عنك ســـــــــمراء حبشيةٌ
ولولا سواد المسك ما أنباع غاليا
متى يشتفي منك الفؤاد المعذب
وسهم المنايا من وصالك اقرب
فبعد ووجد واشتياق ورجفة
فلا انت تدنيني ولا انا أقرب
كعصفورةفي كف طفل يزمها
تذوق حياض الموت والطفل يلعب
فلا الطفل ذو عقل يرق لما بها
ولا الطير ذو ريش يطير فيذهب
ولي الف وجه عرفت طريقه
ولكن دون قلب الى اين اذهب
فلو ان لي قلبان لعشت بواحد
وتركت قلبا في هواك يعذب
من از وطن دور افتادهی برخاک افتادهام
شبانگاه بیخواب و گریان ستارهها را میشمارم
لیلا جانم، تو کودکی بیش نبودی که من عاشقت شدم
و خودم هم پسری هفت ساله بودم و وارد هشت سالگی نشده بودم
شنیدهام که لیلا در عراق مریض شده است
ای کاش من پزشک معالج او شوم
به من میگویند لیلا یک سیاه حبشی است
و نمیدانند که مشک به خاطر سیاه بودنش گرانبها است
دل دردمند من کی از درد عشقت شفا خواهد یافت
در حالیکه تیر مرگ از وصال تو به من نزدیکتر است
دوری و وجد و اشتیاق و به خود لرزیدن
اما نه تو نزد من میآیی و نه من میتوانم به تو نزدیک شوم
حال من حال گنجشک اسیری است در دستان کودکی بازیگوش
که مرگ را مزه مزه میکند، اما کودک به بازی خویش مشغول است
نه کودک خِرَدِ آن را دارد که برایش دل بسوزاند
و نه گنجشک هم پری دارد برای پریدن
هزار راه برای رفتن پیش روی خود دارم
اما بدون قلب کجا بروم
ای کاش من دو قلب داشتم که با یکی از آنها زندگی میکردم
و یکی را هم میگذاشتم که در عشق تو بسوزد
قیس بن الملوح (مجنون لیلی)
أراعي نجوم الليل ســـــــــهران باكيا
عشـــقتك يا ليلى و أنت صغيرةٌ
وأنا ابن سبع ما بلغت الثمانيَّ
يقولون ليلى في العراق مريضةٌ
أيا ليتني كنت الطبيب المداويَّ
وقالوا عنك ســـــــــمراء حبشيةٌ
ولولا سواد المسك ما أنباع غاليا
متى يشتفي منك الفؤاد المعذب
وسهم المنايا من وصالك اقرب
فبعد ووجد واشتياق ورجفة
فلا انت تدنيني ولا انا أقرب
كعصفورةفي كف طفل يزمها
تذوق حياض الموت والطفل يلعب
فلا الطفل ذو عقل يرق لما بها
ولا الطير ذو ريش يطير فيذهب
ولي الف وجه عرفت طريقه
ولكن دون قلب الى اين اذهب
فلو ان لي قلبان لعشت بواحد
وتركت قلبا في هواك يعذب
من از وطن دور افتادهی برخاک افتادهام
شبانگاه بیخواب و گریان ستارهها را میشمارم
لیلا جانم، تو کودکی بیش نبودی که من عاشقت شدم
و خودم هم پسری هفت ساله بودم و وارد هشت سالگی نشده بودم
شنیدهام که لیلا در عراق مریض شده است
ای کاش من پزشک معالج او شوم
به من میگویند لیلا یک سیاه حبشی است
و نمیدانند که مشک به خاطر سیاه بودنش گرانبها است
دل دردمند من کی از درد عشقت شفا خواهد یافت
در حالیکه تیر مرگ از وصال تو به من نزدیکتر است
دوری و وجد و اشتیاق و به خود لرزیدن
اما نه تو نزد من میآیی و نه من میتوانم به تو نزدیک شوم
حال من حال گنجشک اسیری است در دستان کودکی بازیگوش
که مرگ را مزه مزه میکند، اما کودک به بازی خویش مشغول است
نه کودک خِرَدِ آن را دارد که برایش دل بسوزاند
و نه گنجشک هم پری دارد برای پریدن
هزار راه برای رفتن پیش روی خود دارم
اما بدون قلب کجا بروم
ای کاش من دو قلب داشتم که با یکی از آنها زندگی میکردم
و یکی را هم میگذاشتم که در عشق تو بسوزد
قیس بن الملوح (مجنون لیلی)