بغض قلم ❥ .. (نسخه یازدهم)

[مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב]

ه روزایی هست،

که خودت در بد ترین شرایط به سر میبری،
ولی رفتارت هیچ تغییری نمیکنه...
ولی درونت تنهاست...
اون تنهایی رو فقط یکی میتونه از بین ببره
کسی که دوسش داریو،
دوس داری تو اون حالت همون لحظه کنارت باشه
ولی اون تو اون شرایط کنارت نیست...
چون نیازی نداره کنارت باشه...
تو چنین شرایط مطمئن باش داغون میشی
تو فقط در قبال این همه دوست داشتن و محبت به اون،
فقط اینو ازش میخواستی که در شرایط سخت،
در حالتی که خودت حوصله ی خودتو نداری،
ولی حوصله ی اونو داری اون کنارت باشه
ولی بعد اینکه نبودشو تو اون حالت حس کردی،
و شکستی دوباره از نو یه آدم دیگه ای میشی...
که خیلی قوی تر از آدم قبلیه،
البته یه آدم با احساس زخم خورده اما قوی تر،اون موقعست میبینی که دیگه،
نه از رفتن کسی میترسی،
نه از اومدن کسی خوشحال میشی...

[TinaMk]

دیدی وقتی آنلاینه، می شینی زل میزنی بلکه پیام بده؟
شمس لنگرودی این حالت رو خیلی قشنگ
توصیف میکنه، اونجا که میگه؛
"دلخوش نشسته ام که تو شاید گذر کنی
لعنت به شایدی که مهیا نمی شود... "

[امیر‌حسین]

همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی…

-شهریار 

[ᴠᴀᴍᴘɪʀᴇ]

در هیاهوی زندگی دریافتم ؛
چه بسیار دویدن ها،که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم ،
چه بسیار غصه ها،که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،
دریافتم،کسی هست که اگر بخواهد “می شود”
و اگر نخواهد “نمی شود”

]

[مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב]

شب ها هنگام بستهن چشم هايم مثل آفتابي پرنور در ذهنم مي درخشي تا شايد غروب به ديدارت بيايم^_^

[shahid]

بهم گرفتن تو دستگیری و باید بیای محاکمه شی گفتم به کدوم جرم؟ گفتن تو محاکمه بهت میگیم منم مخالفتی نکردم
اما تو محاکمه هم نفهمیدم به خاطر چه جرمی منو دارن محاکمه میکنن و به چه گناهی دارن منو محکوم میکنن و برای من مجازات تعین میکنن
آخرش هم نفهمیدم به چه جرمی منو اعدام کردند
ایکاش میدونستم

[TinaMk]

قرارمان یک مانور کوچک بود!
قرار بود تیر های نگاهت مشقی باشد
اما ببین
یک جای سالم بر قلبم نمانده است

[shahid]

وقتی خورشید غروب میکنه دوباره طلوع میکنه
اما تو دنیای من هیچوقت خورشید دوباره طلوع نکرد ...

[مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב]

بود دليل با من  ۀ_ۀ

[shahid]

آههههههه ای قلم تو هم نمیتونی درکم کنی ...