مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ]

[z_farhad]

آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود

[ѕααяeη]

ﺩﻝ ﻫﻤﭽﻮ ﺳﻨﮕﺖ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻪ  ﺁﺏ ﭼﺸﻢ ﺳﻌﺪﯼ 
ﻋﺠﺐ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﮐﻪ ﺑﮕﺮﺩﺩ ﺁﺳﯿﺎﺑﯽ

[z_farhad]

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت

[ѕααяeη]

تا گشودم نامه اش را سوختم در انتظار
کاش قاصد میگشود این نامه سر بسته را

[ßяɪcε]

آن‌ چنان محو کـه یک دم مژه برهم نزنی
مژه برهم نزنم تا کـه ز دستم نرود
ناز چشم تـو بـه قدر مژه بر هم‌ زدنی ..

[מַברִיק]

یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم
چون دست زنان مصریان کرد دلم
ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم
امروز نشانه غمان کرد دلم

[ßяɪcε]

میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو لنگریست
خورشیدی که از سپیده‌دم
همه ستارگان بی‌نیازم می کند ..

[מַברִיק]

در رهگذر باد چراغی که تراست
ترسم که بمیرد از فراغی که تراست
بوی جگر سوخته عالم بگرفت
گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست

[ѕααяeη]

تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را

[מַברִיק]

دیدار به دل فروخت، نفروخت گران
بوسه به روان فروشد و هست ارزان
آری، که چو آن ماه بود بازرگان
دیدار به دل فروشد و بوسه به جان