ارسالها: 300
موضوعها: 24
تاریخ عضویت: Jun 2020
سپاس ها 2374
سپاس شده 2001 بار در 1300 ارسال
حالت من: هیچ کدام
28-05-2021، 23:04
(آخرین ویرایش در این ارسال: 27-08-2021، 5:41، توسط shahid.)
بسم اللہ الرحمن الرحیم
بندہ کلا یبار مشرف شدم. خداییش اگہ ی چیز بخوام بگم اونم اینہ این سفر خیلی سختہ ولی خیلی حال میدہ سخت ترین چیز این سفر از نظر من دستشویی ھای بین راھہ برید خدا رو شکر کنید بچہ شیعہ و ایرانی ھستید چای میدن اصلا عین تریاک میمونہ لامصب اینقدر سیاہ و غلیظ و شیرین ھستش اونایی ک رفتید میشہ ی خاطرہ بگید داغمون تازہ شہ
ان شاءاللہ امسال وعدہ ما باب القبلہ دم ضریح حضرت حبیب ابن مظاھر (ع)
التماس دعا
ارسالها: 1,884
موضوعها: 635
تاریخ عضویت: Jan 2021
سپاس ها 1239
سپاس شده 5823 بار در 2696 ارسال
حالت من: هیچ کدام
29-05-2021، 0:15
(آخرین ویرایش در این ارسال: 29-05-2021، 8:24، توسط מַברִיק.)
با سلام
کلی چیزای قشنگ تجربه شد
بخام بگم چند صفحه از این تایپک رو اشغال میکنه ^^
نمیدونم از چی بگم از کجا شروع کنم
از ب شدت مهمان نوازی عراقیا بگم؟ [خیلی وقت میخاد ]
یا از حرم حضرت ابولفضل بگم ک تا بری داخل هزار تا علامت سوال رو سرت کاشته میشن ؟ [اینایی ک رفتن میدونن دارم از چی میگم ]
یا از مترجم شدن و واسطه بین عراقی ها و ایرانی ها ^^ [خدایی حال داد بعضی اوقات از عمد اشتباه ترجمه میکردم ]
از راحتی قلبی و روحی ک تو حرم امام علی حس کردم بگم؟
یا از امام حسین و اشتیاق میلیاد ها ادم برا رسیدن ب ضریح؟
یا از بین الحرمین^^ ؟
یا از بازار کربلا و شلوغ بودنش؟
یا از تسبیح های مروارید معروف اونجا؟
یا از احساس ذوق زیاد و گشتن بی هدف تو بازار و خیابون ها هزاران بار راه رو گم کردن؟
یا از شیرینی های ب شدت شیرین^^
یا از اون رستوران بزرگ نزدیک ب بین الحرمین ک اکثر اوقات اونجا بودم؟
یا از این احساس اینکه اگ یک بار بری حس میکنی اگ هر سال نری حالت روحیت خیلی بد میشه؟
واقعا از چی بگم ؟
از اینکه برگشتن و دل کندن سخت بود؟
یا از اشکای با شوق تو بین الحرمین؟
اخ گفتم بین الحرمین ،دلم هوای اونجا رو کرد :}
یا از دو کف حضرت عباس ،ک چرا اینقدر از هم دورن ،میشه راحت ب یکی رسید ولی دومی سخته رسیدنش ،منطقش دور افتادس ،^^ولی رفتم
...
خیلی زیاده خیلی ،حس من تو چند خط نمیگنجه
برای تمام مسلمون ها ارزوی این حس رو دارم :]
ارسالها: 1,884
موضوعها: 635
تاریخ عضویت: Jan 2021
سپاس ها 1239
سپاس شده 5823 بار در 2696 ارسال
حالت من: هیچ کدام
یه بار تو بازار العلقومی کربلا بودم
چشمام دنبال هدفی بود ک یه مدته تو ظهنمه
حالا عادتا از زیور الات خوشم نمیاد ولی از ی دستبند مرواریدی خوشم اومده بود و میدونستم فقط تو این بازاردرست میشه
کلی گشتم ،بلخره پیدا شد با کلی زحمت پیدا شد
وقتی خریدمش ازبس گشته بودم بازارو راهو گم کردم
ادم مسلطیم ولی دو ساعت دنبال راه ک بودم ی دلهره افتاد ب جونم
دنبال راه بودمو هواسم نبود ک این همه مدت من وقتی دلهره داشتم ،داشتم با دستبندبازی میکردم وقتی ب خودم اومدم ک نصفش تو دستم بود و نصف دیگش داشت زیر پاها لگد مال میشد گ*و*ر*بابای راه، دستبندددددم،خدایی ناراحت شدم چون میدونستم قراره فردا برگردم و این اقاهه گفت تا یه هفته دیگ از این دستبند ها اینجا درست نمیشه باید برم ی جا دیگه ک اون خیلی دوره
هیچی دیگ با ربع رستبند دلخواهم برگشتم ایران :/
ولی بجاش ی تسبیح با همون طرح دستبند گرفتم :}
ولی اون خیلی هنری و قشنگ بود :/