بغض قلم ❥ .. (نسخه یازدهم)

[†ᴾᴼᴵˢᴼᴺ†]

‏قابلیت اینو دارم که سمینار "چطور اینقدر به کسی اعتماد به نفس بدهیم که آخرش سر خودت برینه" برگزار کنم.

• آرت مود

[ғαறØᴜs_ραѕѕeя_βყ]

‌
‏به نظرم آزاردهنده‌ترین وجه «تنهایی»،
خودِ تنهایی نیست.
افراد بالاخره راهی برای پُرکردنِ اوقات‌شان پیدا می‌کنند
آزاردهنده‌ترین وجه «تنهایی»، احساسِ تعلق‌نداشتن است.
آدمِ تنها برای این پرسش جوابِ خوشایندی ندارد:
چرا من به هیچکس/هیچ‌جا تعلق ندارم؟!(:

[єη∂ℓєѕѕღ]

هر تبی که تب عشق نیس قربونت برم
بعضی از این تب‌ها عفونتِ هوسه : )

[Emmɑ]

شبی به شدت مهربان شد
و از فردای همان شب دیگر ندیدمش
بعضی از مهربانی ها بوی خیانت میدهند...

[ⓩⓐⓗⓡⓐ]

اسکارلت تو فیلم جوجوربیت به پسرش میگه:

«عاشق شدن مثل اینه که یه دسته پروانه دارن تو دلت پرواز میکنن.»

[_Strawberry_]

ﻭَﻗﺘـــﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﯾِﮑــــﯽ ﻣِﺜـــﻞ ﻧﻮﮎ ﭘﺮﮔــــﺎﺭﻪ
♥️ﻫﻤﻪ ﺟـــﻮﺭﻩ ﭘـــﺎﺕ ﺛﺎﺑِﺖ ﻭﺍﯾﺴـــﺎﺩﻩ♥️
ﻫَﺮﻃـــﻮﺭ ﺑِﭽﺮﺧــــﯽ، ﺑِﮑِﺸــــﯽ ﺗِﮑﻮﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻩ
♛ﺗﻮﺍﻡ ﺩﻭﺭِﺵ ﺑﮕــــﺮﺩ♛
☜ﺩﻭﺭِﺵ ﻧـــــــﺰَﻥ☞

[شـــقآیــق]

گاهی وقتا باید یه نقطه بذاری باز شروع کنی، باز بخندی، باز بجنگی باز بیفتی و محکمتر پاشی؛ گاهی باید یه لبخند خوشگل، به همه تلخیا بزنی و بگی مرسی که یادم دادین، به خودم تکیه کنم..

[امیر‌حسین]

‏بعضی وقتا؛
‏فقط بايد ساكت بشينی و ببينی
‏چطور دارن خودشونُ نشون ميدن..!

[_Strawberry_]

دلم میخوادیه روزتصادف کنم برم کما،
بعدازچندماه ازکما دربیام ودکترابگن؛
خداروشکر حافظشو ازدست داده وهیچی یادش نمیاد!
بایدزندگیش رو اژنو شروع کنه: )

[امیر‌حسین]

حمله اوباش در استان گرگان به مسافرین که پدر خانواده با این ضربه توی کماست...

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

View this post on Instagram

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
A post shared by امپراطور کوزکو | زینب موسوی (@iamkuzcooo)

و شکستن دل خواننده محبوبم مجید خراطها ...

یادمه سال ۹۸ بود اوایل کرونا ...
توی ی اتوبانی میرفتیم با رفیقم
ماشینمم تازه خریده بودم
یهو یه گاوی ، پیچید جلومون و واقعا فک کردم مردیم...
فقط دیدم ی لحظه لاین مقابل خالیه و رفتم اون طرف و توی خاکی موندم ، مث همین اوباش دویدیم سمتش ، منم قفل پدالو برداشتم سمت ماشین ... خون جلو چشامو گرفته بود
تا درو باز کردم ی جوون خیلیم سر بالا صحبت میکرد ، که یهو دیدم ی پدر مادر خیلییی پیر ازش اومدن بیرون ...
سمت چپمو نگاه کردم دیدم نوشته سالمندان و به صورت غیرارادی قفل پدال رو پشتم قایم کردم و گفت داداش مواظب باش ، این وضع رانندگی نیست .

وقتی برگشتم سوار ماشین بشیم دیدیم مغازه دارا میگفتن باید میزدی تو گوشش و...
ولی خب کاری نکردیم !
تازه امروز قضیه رو‌گرفتم...
مواظب همدیگه باشید...