04-03-2021، 13:25
نقد و بررسی کتاب صوتی مغازه خودکشی
اگه یک روز لبخند زدن را فراموش کنیم، زندگی کردن دیگر چه ارزشی دارد؟ دورانی را تصور کنید که به هرجا نگاه میکنید، تلخی، بدبختی و افسردگی را میبینید. زندگی در سیاهی و پوچی بهقدری برای همه عادی شده، گویی حالت دیگری از زیستن وجود نداشته باشد. در این شرایط، مرگ بر زندگی ترجیح داده میشود و تقاضا برایش آنقدر زیاد میشود که کسبوکاری راه میافتد با هدف کمک به مردم برای تدارک یک مرگ دلخواه. کتاب مغازه خودکشی، شرح یک تجارت پرسود با مشتریانی است که حاضرند برای مرگشان هزینه کنند.
اگه یک روز لبخند زدن را فراموش کنیم، زندگی کردن دیگر چه ارزشی دارد؟ دورانی را تصور کنید که به هرجا نگاه میکنید، تلخی، بدبختی و افسردگی را میبینید. زندگی در سیاهی و پوچی بهقدری برای همه عادی شده، گویی حالت دیگری از زیستن وجود نداشته باشد. در این شرایط، مرگ بر زندگی ترجیح داده میشود و تقاضا برایش آنقدر زیاد میشود که کسبوکاری راه میافتد با هدف کمک به مردم برای تدارک یک مرگ دلخواه. کتاب مغازه خودکشی، شرح یک تجارت پرسود با مشتریانی است که حاضرند برای مرگشان هزینه کنند.
خلاصه کتاب مغازه خودکشی
در شهری نامعلوم در دورهای آخرالزمانی، خانوادهی تواچ نسل در نسل با افتخار مشغول تجارتی پرمتقاضی هستند؛ آنها با راهنمایی مشتریاننشان در انتخاب ابزارآلات خودکشی، شعار خانوادگیشان را عملی میکنند: «آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید». همهچیز در این خانواده با مرگ گره خورده است. هرچهقدر فرزندان خانواده بیشتر به استقبال مرگ میروند، بیشتر از طرف والدینشان تشویق میشوند. انحطاط، روانپریشی، غم و گمگشتگی مردم شهر به رونق روزافزون کسبوکار این خانواده دامن میزند، تا اینکه تولد فرزند سوم خانواده همه چیز را برهم میزند.
نگاهی به شخصیتهای کتاب مغازه خودکشی
ژان تولی Jean Teulé نویسندهی کتاب مغازه خودکشی Le Magasin des suicidesدر انتخاب اسامی شخصیتهای کتابش، نگاهی به افراد مشهوری داشته که با خودکشی زندگی خود را پایان دادهاند. پدر خانوادهی تواچ، میشیما نام دارد که برگرفته از اسم نویسندهی صاحبسبک ژاپنی «یوکیو میشیما» است.
«میشیما» خالق آثار درخشانی مثل چهارگانهی دریای حاصلخیزی است که انتشارات نگاه آنها را به فارسی منتشر کرده است و منتقدان آن را برابر ژاپنی مجموعهی «در جستوجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست، نویسندهی مشهور فرانسوی میدانند. «میشیما» از آن دست نویسندههایی است که عقایدش را فراتر از کتابهایش در زندگی شخصی خود پیاده کرده است. «میشیما» در اعتراض به شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم، افول اقتدار و زوال ارزشهای سنتی در پادگان نظامی توکیو در برابر دیدگان مردم دست به هاراگیری، نوعی خودکشی تشریفاتی ژاپنی میزند که در آن فرد با شمشیر شکم خود را پاره میکند. نتیجهی هاراکیری، مرگی عذابآور و پردرد است که در سنت ژاپنی، روشی برای جبران خفت و خطا و همزمان حفظ شرافت محسوب میشد. «میشیما» با انتخاب چنین مرگی قصد داشت جامعهی ژاپنی زمانهی خودش را به خود آورد و آنها را از تباهی و سقوط آداب و رسوم کهن ژاپنی آگاه کند.
یکی از فرزندان خانوادهی تواچ در کتاب مغازهی خودکشی، ونسان نام دارد که به نقاش مشهور هلندی یعنی «ونسان ون گوگ» اشاره دارد. «ون گوگ» با نبوغ سرشار هنری، بخشهایی از زندگی طبقهی فرودست اجتماع را نقاشی کرده که در دوران او هیچ طرفداری نداشت. او که مدتها با افسردگی و ملالت دستوپنجه نرم میکرد، سرانجام با شلیک گلوله در شکمش به زندگیاش پایان داد.
دختر خانوادهی تواچ نیز مرلین نام دارد که یادآور هنرپیشهی آمریکایی «مرلین مونرو» است. «مونرو» را نماد زیبایی قرن بیستم میدانند، با اینحال او زندگی غمانگیزی داشت؛ «مرلین» کودک یتیمی بود که بارها در بین خانوادههای مختلف دست به دست شد و یکی از قیمهایش به او تجاوز کرد. حس ناامنی و آشفتگی روانی همیشه با «مرلین» همراه بود. او در اوج شهرت و محبوبیت با مصرف قرصهای خوابآور خودکشی کرد. البته به باور بسیاری مرگ او مشکوک است و برخی آن را ماجرایی سیاسی میدانند.
آلن، نام فرزند سوم خانواده که در داستان مظهر امید و مثبتاندیشی است، از نام دانشمند انگلیسی و پدر هوش مصنوعی «آلن تورینگ» گرفته شده است. «تورینگ» در جریان جنگ جهانی دوم تلاشهای بسیاری برای رمزگشایی از پیغامهای نیروهای آلمانی انجام داد که منجر به ابداع روشهای جدیدی برای شکستن رمزها شد. موفقیت او در این پروژه، سرآغازی برای علم کامپیوتر و فناوریهای مربوطه محسوب میشود. «تورینگ» به دلیل تمایلات جنسی در دادگاه محاکمه شد و پس از تحمل دورهی کوتاه هورموندرمانی، با مصرف سم سیانور به زندگیاش پایان داد.
مادر خانواده لوکریس نام دارد. در تاریخ رم باستان، «لوکریس» همسر زیبای یک سرباز رمی است. بر اساس اسناد بهجامانده، همسر «لوکریس» مشغول جنگی در خارج از شهر است که دوستی قدیمی برای ملاقاتش به خانهاش میآید. او در غیاب مرد خانه از فرصت استفاده کرده و به زور به «لوکریس» تجاوز میکند. گرچه همسر «لوکریس» پس از بازگشت از جنگ به دنبال انتقامگیری از متجاوز است، اما «لوکریس» از غم و غصهی اتفاق با ضربات چاقو خودش را میکشد.
معرفی نویسنده مغازه خودکشی و آثارش
ژان تولی در سال 1935 در سنلوی فرانسه به دنیا آمد. نویسنده، کارتونیست و فیلمنامهنویس خلاقی است که رمان مغازه خودکشی مهمترین اثر او محسوب میشود. ژان تولي این اثر را در سال 2007 منتشر کرد که با استقبال عمومی مواجه شد و به بیش از بیست زبان ترجمه شد. «فرشته سمی»، «ویروس» و «شوهر هارلیبرلی» از جمله کتابهای دیگر ژان تولي است.
بررسی ژانر کتاب مغازه خودکشی
صحبت کردن از مرگ، خودکشی، جنون، تجاوز و اعتیاد ساده نیست. بازگو کردن تلخی نهفته در این پدیدهها برای مخاطب دردآور است. یکی از روشهای شرح این مفاهیم استفاده از زبان طنز است. بیان طنزآلود با استفاده از واژهها یا موقعیتهای خندهدار تلخی این مفاهیم را کم میکند و خواننده را مشتاق میکند تا متن را بخواند و از طریق متن داستان با افسردگی، جنایت، نژادپرستی و فقر مواجه شود. این سبک از نوشتار را که به دنبال روایت جنبههای تاریک زندگی است، کمدی سیاه یا طنز تلخ میخوانند.
نویسندهی کمدی سیاه با مفاهیم تلخ شوخی میکند و همزمان به معضلات فرهنگی و اجتماعی اعتراض میکند. زبان گستاخ و هجو بیپروای هنجارهای متداول جامعه ویژگی اصلی این سبک است که اثری تکاندهنده و غیرمنتظره بر مخاطبش میگذارد. از کمدی سیاه برای انتقاد و شرح مسائلی استفاده میشود که جامعه تحمل مواجههی بیپرده را با آن ندارد. آثار ادبی بسیاری از این سبک برای رساندن پیامهای خود استفاده کردهاند که برخی از آنها به موفقیتهای چشمگیری دست یافتند. به نظر میرسد عنصر طنز اگر به خوبی در متن پیاده شود، تاثیرگذاری اثر را به مراتب بیشتر میکند و مخاطب بیشتری را جذب خود میکند.
شخصیت «ژوکر» در مجموعهی کمیک «بتمن»، فیلم «باشگاه مشتزنی» و رمان « تبصره 22» از نمونههای مشهور این سبک هستند.
ژان تولی در این رمان با استفاده از سبک کمدی سیاه به سراغ خودکشی میرود و با شوخی کردن با مرگ، بیمعنایی زندگی مدرن را ریشخند میکند. شخصیتهای داستان، بیمعنایی و سرگشتگی در شرایط سخت زندگی را با انتخاب نحوهی خودکشی جبران میکنند. تولد فرزند سوم خانواده، واکنشی تمثیلی به وضعیت بغرنج جامعهی علمزده و پوچگراست. مثبتاندیشی آلن که برخلاف اطرافیانش است، امید، شور و علاقه به زندگی را به دیگران یادآوری میکند ولی همین تضاد رفتاری او با دیگران هم جنبهای طنزآمیز دارد که با پایان غافلگیرانهی داستان، مخاطب را بیشتر مبهوت میکند.
اقتباس کتاب مغازه خودکشی
در سال 2012 بر مبنای کتاب ژان تولی، انیمیشنی با کارگردانی «پاتریس لُکُنت» ساخته شد که با استقبال مخاطبین مواجه شد. تئاتری نیز با اقتباس از این رمان با کارگردانی «سروش طاهری» در تماشاخانهی «مهرگان» اجرا شد.
نشر «چشمه» رمان مغازه خود کشی را با ترجمهی «احسان کرمویسی» از زبان فرانسه به فارسی منتشر کرده است. نسخهی pdf کتاب با این ترجمه برای دانلود در فیدیبو قرار گرفته است. کتاب صوتی مغازه خودکشی با صدای هوتن شكيبا برای علاقهمندان به کتاب صوتی این اثر در فیدیبو موجود است.
در بخشی از کتاب مغازه خودکشی میخوانیم:
«آلن! آخه چندبار باید بهت بگم؟ وقتی مشتریهامون از مغازه خرید میکنن، بهشون نمیگیم به زودی میبینمت. ما باهاشون وداع میکنیم. چون دیگه هیچوقت برنمیگردن. آخه کِی اینرو تو کلهات فرو میکنی؟»
لوکریس تواچ با عصبانیت کاغذی را پشت خود در دستان گرهخوردهاش پنهان کرده بود که با تکانهای عصبی او میلرزید. بچهی کوچکش روبهروی او ایستاده بود و بشاش و مهربان نگاهش میکرد. خانم تواچ خم شد و با لحن سرزنشآمیز محکمتری گفت: «و یه چیز دیگه؛ این جیکجیک کردنت رو تموم کن. وقتی یکی میاد اینجا نباید بهش بگی _ادای آلن را درمیآورد_ "صبح بهخیر". تو باید با لحن یه بابامُرده بهشون بگی "چه روز گندی مادام " یا مثلا بگی "امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه، موسیو." خواهش میکنم لطفا این لبخند مسخره رو هم از صورتت بردار. میخوای این یه لقمه نون رو ازمون بگیری؟ آخه این چه رفتاریه که وقتی یکی رو میبینی چشمهات رو میچرخونی و دستهات رو میبری پشت گوشت و تکونشون میدی؟ فکر کردی مشتریها میآن اینجا لبخند ابلهانهی تو رو ببینند؟ واقعا میری روی مُخم. مجبورمون میکنی پوزهبند بهت ببندیم.»
خانم تواچ از دست آلن بهشدت عصبانی بود. او زنی بود با قدی متوسط و حدودا پنجاه ساله. موی قهوهای خوش حالت و کوتاهی داشت که پشت گوش جمعشان میکرد و طرهی روی پیشانیاش نوعی طراوت زندگی به او میبخشید. درست مثل موی مجعد طلایی آلن. زمانی که مادرش سرش داد میزد، مویش به عقب میرفت؛ انگار باد پنکه به آنها میخورد.»
«آلن! آخه چندبار باید بهت بگم؟ وقتی مشتریهامون از مغازه خرید میکنن، بهشون نمیگیم به زودی میبینمت. ما باهاشون وداع میکنیم. چون دیگه هیچوقت برنمیگردن. آخه کِی اینرو تو کلهات فرو میکنی؟»
لوکریس تواچ با عصبانیت کاغذی را پشت خود در دستان گرهخوردهاش پنهان کرده بود که با تکانهای عصبی او میلرزید. بچهی کوچکش روبهروی او ایستاده بود و بشاش و مهربان نگاهش میکرد. خانم تواچ خم شد و با لحن سرزنشآمیز محکمتری گفت: «و یه چیز دیگه؛ این جیکجیک کردنت رو تموم کن. وقتی یکی میاد اینجا نباید بهش بگی _ادای آلن را درمیآورد_ "صبح بهخیر". تو باید با لحن یه بابامُرده بهشون بگی "چه روز گندی مادام " یا مثلا بگی "امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه، موسیو." خواهش میکنم لطفا این لبخند مسخره رو هم از صورتت بردار. میخوای این یه لقمه نون رو ازمون بگیری؟ آخه این چه رفتاریه که وقتی یکی رو میبینی چشمهات رو میچرخونی و دستهات رو میبری پشت گوشت و تکونشون میدی؟ فکر کردی مشتریها میآن اینجا لبخند ابلهانهی تو رو ببینند؟ واقعا میری روی مُخم. مجبورمون میکنی پوزهبند بهت ببندیم.»
خانم تواچ از دست آلن بهشدت عصبانی بود. او زنی بود با قدی متوسط و حدودا پنجاه ساله. موی قهوهای خوش حالت و کوتاهی داشت که پشت گوش جمعشان میکرد و طرهی روی پیشانیاش نوعی طراوت زندگی به او میبخشید. درست مثل موی مجعد طلایی آلن. زمانی که مادرش سرش داد میزد، مویش به عقب میرفت؛ انگار باد پنکه به آنها میخورد.»