▼ گفتگوی آزاد نُسخــہ 380 ▲

[BIG-DARK]

سلآم آرشی
[/quote]

سلام ارمی خوبی

[*VENUS*]

چندان زیاد؟ ._.

چی کار کردییییی

من کلا قرانم پوچه پوچه
باید قران میتوندم/:

شتتتتتت
شاید باورت نشه ولی من قرآنم بلدم بخونم! صوت الحن! تجویدم تموم کردم

[*Aɴѕel*]

من کلا قرانم پوچه پوچه
باید قران میتوندم/:

شتتتتتت
شاید باورت میشه ولی من قرآنم بلدم بخونم! صوت الحن! تجویدم تموم کردم

مادرم پر هنره دیگه

سیب زمینی هم بلدی درست کنی=vvv?

[*VENUS*]

شتتتتتت
شاید باورت میشه ولی من قرآنم بلدم بخونم! صوت الحن! تجویدم تموم کردم

مادرم پر هنره دیگه

سیب زمینی هم بلدی درست کنی=vvv?

اووووف سیب زمینیام معروفه!
کی میای خونمون دختره؟ >_<

[SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ]

پدرام:بیا بریم پسر،بدو فرار کن
پرهام:یه لحظه صبر کن
پدرام:دیگه صبری نمونده.
پرهام:بیا،این مداد رو از من یادگاری بگیر،جای دندونای من روشه.
پدرام:برای چی؟
پرهام:من جلوی اونارو میگیرم تو فرار کن.
پدرام:نه تو باید با من بیای!
پرهام:اونا خلافکارن،اونا اسلحه دارن برو فرار کن!
پدرام:نه تو برادر منی!
پرهام:برو پیش همون دختر،اون نگرانه.
پدرام:اون تورو دوست داره!
پرهام:میدونم،تو بهتر از منی.
پدرام:بیا بریم مرد!
پرهام:من اونو دوست داشتم،ولی تو ادم بهتری هستی.
پدرام:تو مث برادر منی!
پرهام:میدونم،میدونم برو!







دریا بقلم کن بقلم کن که شدم تنها

من اصلا ذوق ادبی ندارم ولی اگه همین مدتی که اینهمه حرف زدنو فرار میکردن جفتشون زنده میموندن

اره یه جورایی.
ولی توی داستان پرهام از زندگی خسته شده بود.
تونست همشون رو بکشه ولی رئیسشون اونو کشت.
پدرام نویسندس و با مداد پرهام کتاب مینویسه.

[*VENUS*]

من اصلا ذوق ادبی ندارم ولی اگه همین مدتی که اینهمه حرف زدنو فرار میکردن جفتشون زنده میموندن

اره یه جورایی.
ولی توی داستان پرهام از زندگی خسته شده بود.
تونست همشون رو بکشه ولی رئیسشون اونو کشت.
پدرام نویسندس و با مداد پرهام کتاب مینویسه.

هووم.. جالب شد..
پس یه جورایی میخواست خودشو خلاص کنه

---

چقدر خودخواهانه!

[*Aɴѕel*]

مادرم پر هنره دیگه

سیب زمینی هم بلدی درست کنی=vvv?

اووووف سیب زمینیام معروفه!
کی میای خونمون دختره؟ >_<

وایییے دهنم اب افتاد دلم به تاب تاب افتاد*_*
واییی ناخداگاه یاد سیب زمینی درست کردن دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خودم افتادم
واییی اون روز از خندع جر خوردم
تازه تو استاتوس واتساپم گذاشتم

+
هر موقع شما بخوای^___^
(توگ.آ های قدیمی دیدو شما به این ^___^شکلک علاقه داری

[*VENUS*]

اووووف سیب زمینیام معروفه!
کی میای خونمون دختره؟ >_<

وایییے دهنم اب افتاد دلم به تاب تاب افتاد*_*
واییی ناخداگاه یاد سیب زمینی درست کردن دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خودم افتادم
واییی اون روز از خندع جر خوردم
تازه تو استاتوس واتساپم گذاشتم

+
هر موقع شما بخوای^___^
(توگ.آ های قدیمی دیدو شما به این ^___^شکلک علاقه داری

اینا چرا همشون لِه شدن؟!
چرا اینقدر نامتقارن و کوچیک بزرگن؟!
دختر بیا بهت سیب زمینی درست کردن یاد بدم!
اصن سیب زمینی روش خاصی داره
دورت بگردم آره! من همیشه ازش استفاده میکردم “ ^_^ “

[Emmɑ]

سلآم آرشی

سلام ارمی خوبی
[/quote]
سلام
بامنی؟؟

[SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ]

اره یه جورایی.
ولی توی داستان پرهام از زندگی خسته شده بود.
تونست همشون رو بکشه ولی رئیسشون اونو کشت.
پدرام نویسندس و با مداد پرهام کتاب مینویسه.

هووم.. جالب شد..
پس یه جورایی میخواست خودشو خلاص کنه

---

چقدر خودخواهانه!

پرهام بیماری سل داشت.
لب مرگ بود.
پدرام بزرگ شد و انتقام پرهام رو گرفت.
اون رئیس بده رو کشت.