17-03-2014، 19:36
مرد میانسالی اواسط سال 87 به اداره آگاهی رفت و از ناپدید شدن دخترش به نام سحر خبر داد. این مرد به پلیس گفت: دخترم مدتی است دچار افسردگی شده و حتی چند بار او را به دکتر برده ام. او صبح روز حادثه برای خرید از خانه خارج شد، اما دیگر بازنگشت. برای پیدا کردن سحر به خانه دوست و فامیل حتی درمانگاه های اطراف سر زدیم اما خبری از دخترم نبود و تصمیم گرفتم موضوع را به پلیس اطلاع دهم.
تحقیقات پلیسی برای یافتن دختر هفده ساله در پی شکایت مرد میانسال آغاز شد، اما سرنخی به دست نیامد. بررسی ها در این رابطه ادامه داشت تا این که مرد جوانی با مرکز فوریت های پلیسی تماس گرفت و از کشف جسدی در حاشیه جاده خبر داد. ماموران راهی محل شدند تا هویت جسد را بررسی کنند. تحقیقات نشان می داد جنازه متعلق به دختری حدود هجده ساله است که با ضربات چاقو از پا درآمده است.
جسد به پزشکی قانونی منتقل شد اما از آنجا که هویت قربانی ناشناس بود، کارآگاهان جنایی استان لرستان به بررسی پرونده های افراد گمشده پرداختند. شباهت سحر به جسد کشف شده باعث شد خانواده این دختر برای شناسایی جنازه به پزشکی قانونی دعوت شوند. پس از شناسایی هویت جنازه توسط خانواده دختر نوجوان، تحقیقات وارد مرحله جدیدی شد.
این مرحله پنج سال طول کشید. کارآگاهان جنایی در این مدت هفت مظنون را شناسایی کردند، اما آنها منکر هرگونه جنایتی بودند. این در حالی بود که هر هفت مظنون با سحر آشنایی قبلی داشتند و احتمال ارتکاب جنایت توسط آنها دور از ذهن نبود. یکی از مظنونان دستگیرشده پسر جوانی به نام امید بود که طبق تحقیقات، آخرین فردی بود که با مقتول تماس گرفته بود. امید که ابتدا منکر جنایت بود، زمانی که با مدارک و شواهد موجود در پرونده مواجه شد، به قتل دختر جوان اعتراف کرد.
او در این باره به کاراگاهان گفت: چند وقتی بود سحر را می شناختم. دختر خوبی بود و من از او خوشم می آمد، اما سحر میلی به برقراری ارتباط با من نداشت و در نهایت با این عنوان که قصد ازدواج دارم، توانستم با او ارتباط برقرار کنم، ولی بعد از مدتی سحر فهمید حرف های من دروغ است و فقط می خواهم با او دوست باشم.
پسر جوان ادامه داد: وقتی سحر واقعیت را فهمید، دچار افسردگی شد و اخلاقش تغییر کرد. این موضوع برای من چندان مهم نبود و فکر می کردم بعد از مدتی خوب می شود تا این که پس از چند وقت به سراغم آمد و گفت یا باید با من ازدواج کنی یا آبرویت را می برم. سحر می گفت همه چیز را به خانواده و اعضای فامیل خواهد گفت. ترسیده بودم. نمی دانستم چکار باید بکنم.
روز حادثه به بهانه ای با سحر قرار گذاشتم. چون به علت افسردگی دارو مصرف می کرد، حال خوبی نداشت و من هم از این وضع سوءاستفاده کردم و سحر را به محلی خلوت کشاندم و کتک زدم. می خواستم تنبیه شود و بفهمد نمی تواند مرا با تهدید راضی به ازدواج کند. زمانی که به خودم آمدم، دیدم او بی هوش روی زمین افتاده است. فکر کردم او مرده است. درواقع کار از کار گذشته بود. به همین دلیل چند ضربه چاقو هم به او زدم و جنازه را همانجا کنار جاده رها کردم.
سرهنگ دالوند، رئیس پلیس آگاهی استان لرستان درباره این پرونده می گوید: به دنبال اعتراف پسر جوان به جنایت و بازسازی صحنه قتل، قرار مجرمیت امید به اتهام قتل عمد صادر و او پس از محاکمه در دادگاه کیفری استان لرستان به قصاص محکوم شد.
ضمیمه تپش