18-02-2019، 15:05
نکاتی درباره ی قول و قرارهای الکی ازدواج کردن در این بخش قرار داده ایم.در ایستگاه قطار با امیر آشنا شدم وقتی که می خواستم خودم را به شهر محل تحصیلم برسانم، در همان نگاه اول عاشق شدم. در همان برخوردهای اولیه به امیر گفتم که اهل دوستی و این حرفها نیستم و اگر قصدش ازدواج است می توانیم به این رابطه را ادامه دهیم.
امیر هم حرف من را تایید کرد و باعث دلگرمی بیشتر من شد اما هر وقت به امیر می گفتم که برای خواستگاری اقدام کن هر بار بهانه ای می آورد. امیر وقتی که متوجه شد من از این مسئله ای ناراحتم یک روز خواهر و همسر برادرش را برای دیدن من آورد، خیلی برخورد خوبی داشتند. خواهرش همان روز به من گفت خیالت راحت باشد
ما حتماً برای خواستگاری می آییم ولی تو باید کمی صبر کنی و به ما زمان بدهی ، امیر هنوز سربازی نرفته و شغل مناسبی ندارد. زمانی که این مشکلات حل شود چه کسی از تو بهتر؟ این دیدار ته دلم من را قرص کرد. امیر به سربازی رفت و من منتظر بودم که بر گردد در این دو سال ارتباطمان کمتر شده بود
ولی هنوز قول خواستگاری را تکرار می کرد. خواستگاران بسیار خوبی داشتم که از همه لحاظ موقعیت بهتری نسبت به امیر داشتند، اما من به قولی که به امیر داده بودم پایبند بودم و همه آنها را با بهانه ای رد می کردم، خانواده ام مشکوک شده بودند. تا اینکه دو سال باقی مانده درسم تمام شد و به شهر خودم برگشتم،
امیر هم سربازیش تمام شده بود، هر روز ارتباطمان کمتر می شد احساس می کردم دیگر امیر علاقه ای به دیدار من ندارد.تااینکه یک بار وقتی تلفنی صحبت می کردیم از امیر خواستم که زودتر به خواستگاری بیاید ولی او دوباره بهانه آورد، وقتی که اعتراض کردم حق به جانب گفت، خانواده اش راضی نمی شوند که به خواستگاری من بیایند،گفت مادرش دختردیگری را برایش در نظر گرفته و بیشتر مراحل هم انجام شده ، من با شنیدن حرف های امیر در بهت فرو رفتم ولی او در کمال آرامش گفت که این رابطه از اول هم اشتباه بوده و بهتر است
من هم به دنبال زندگی خودم بروم و تلفن را قطع کرد. آن روز ضربه بزرگی به من وارد شد، مدتی دچار افسردگی شدم، هر چقدر خانواده ام تلاش کردند که بفهمند چه اتفاقی افتاده، من مهر سکوت بر لبانم زدم دوست نداشتم بدانند بخاطر بزرگترین اشتباه عمرم بهترین موقعیت های زندگی ام را ازدست داده ام، کاش آن روزها گول حرفهای امیر را نمی خوردم، کاش…این روایت سرگذشتی واقعی است از دختری ساده اندیش که بهترین سالهای زندگیش را به پایه دروغی بزرگ گذراند.
امیر هم حرف من را تایید کرد و باعث دلگرمی بیشتر من شد اما هر وقت به امیر می گفتم که برای خواستگاری اقدام کن هر بار بهانه ای می آورد. امیر وقتی که متوجه شد من از این مسئله ای ناراحتم یک روز خواهر و همسر برادرش را برای دیدن من آورد، خیلی برخورد خوبی داشتند. خواهرش همان روز به من گفت خیالت راحت باشد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ما حتماً برای خواستگاری می آییم ولی تو باید کمی صبر کنی و به ما زمان بدهی ، امیر هنوز سربازی نرفته و شغل مناسبی ندارد. زمانی که این مشکلات حل شود چه کسی از تو بهتر؟ این دیدار ته دلم من را قرص کرد. امیر به سربازی رفت و من منتظر بودم که بر گردد در این دو سال ارتباطمان کمتر شده بود
ولی هنوز قول خواستگاری را تکرار می کرد. خواستگاران بسیار خوبی داشتم که از همه لحاظ موقعیت بهتری نسبت به امیر داشتند، اما من به قولی که به امیر داده بودم پایبند بودم و همه آنها را با بهانه ای رد می کردم، خانواده ام مشکوک شده بودند. تا اینکه دو سال باقی مانده درسم تمام شد و به شهر خودم برگشتم،
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
امیر هم سربازیش تمام شده بود، هر روز ارتباطمان کمتر می شد احساس می کردم دیگر امیر علاقه ای به دیدار من ندارد.تااینکه یک بار وقتی تلفنی صحبت می کردیم از امیر خواستم که زودتر به خواستگاری بیاید ولی او دوباره بهانه آورد، وقتی که اعتراض کردم حق به جانب گفت، خانواده اش راضی نمی شوند که به خواستگاری من بیایند،گفت مادرش دختردیگری را برایش در نظر گرفته و بیشتر مراحل هم انجام شده ، من با شنیدن حرف های امیر در بهت فرو رفتم ولی او در کمال آرامش گفت که این رابطه از اول هم اشتباه بوده و بهتر است
من هم به دنبال زندگی خودم بروم و تلفن را قطع کرد. آن روز ضربه بزرگی به من وارد شد، مدتی دچار افسردگی شدم، هر چقدر خانواده ام تلاش کردند که بفهمند چه اتفاقی افتاده، من مهر سکوت بر لبانم زدم دوست نداشتم بدانند بخاطر بزرگترین اشتباه عمرم بهترین موقعیت های زندگی ام را ازدست داده ام، کاش آن روزها گول حرفهای امیر را نمی خوردم، کاش…این روایت سرگذشتی واقعی است از دختری ساده اندیش که بهترین سالهای زندگیش را به پایه دروغی بزرگ گذراند.