15-09-2018، 19:35
به به دوباره اومدی دلمون برات تنگ شده بود ??
|
رمان عاشقانه و طنز*حصار بين من و تو*به قلم تهسا رايان يعني خودم! |
||||||||||||||||||||||||||
15-09-2018، 19:35
به به دوباره اومدی دلمون برات تنگ شده بود ??
(15-09-2018، 19:35)یاسی ارغوان نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. از زبون آرمان با سارا هماهنگ کردم که میرم دنبالش اگه سانیار و نفس زودتر رفته باشن ضایعس جدا از هم بریم ممکن بود مامان و بابای سارا خونه باشن واسه همین قرار شد من یه کوچه جلوتر ماشینو پارک کنم.از اونجایی که سایه و آراد هم قرار بود باشن باهاشون هماهنگ کردیم که جوری رفتار کنن که انگار منو سارا باهم نامزدیم.سایه که از ماجرا خبر داشت ولی آراد نمیدونست واس همین کلی داد و بیداد کرد. سایه و ارادو به زور مجبور کردیم باهم بیان که منو سارا هم دونفره بریم !الانم یه ساعته منتظره سارام ولی انگاری قصد ندارن تشریف بیارن .بلاخره از دور دیدمش که داره میاد صلوااات!!! نه بابااا!انگار ترشی نخوره یه چیزی میشه!!از حق نگذریم خوشگل شده بود.تو یه ثانیه کل تیپ امشبشو بررسی کردم!اینو پای هیزی نذارین،فقط خواستم ببینم امشب چی پوشیده،همین. سوار ماشین که شد خیلی خشک و جدی سلام کرد.حتی نگامم نمیکرد.ولی به من میگن آرمان!میدونستم یه کرمی میخواد بریزه چون ضایع بود داره فیلم بازی میکنه!از تو آینه به چشاش نگاه کردم،دیگه مطمئن شدم میخواد یه کاری بکنه!!!چشماش شیطون شده بود!!باید حواسم بهش باشه!! سارا_میخای تا ابد از تو آینه نگام کنی؟؟خجالت نکش !!!منکه جفتتم،زل بزن به خودم!!دیگه چرا خودتو به زحمت میندازی؟؟!!! اوه اوه!!!خیلی ضایع نگاش کردم!!واسه اینکه بیشتر از این خیطی به بار نیاد خیلی عادی گفتم: _هه!حالا انگار خیلیم دیدن داری!!داشتم تو آینه خودمو چک میکردم!چرا باید به کسی مثل تو خیره شم؟؟!! انگاری حرصش گرفت از حرفم: _دلتم بخواد!من به این خوشگلی!!! _ولی انگاری تو بیشتر مشتاقی که من نگات کنمااا!! _هیییی!!اصن چه ربطی داره؟؟!!...اصن...راه بیفت دیگه....دیرمون شد!! با یه نیمچه پوزخند راه افتادم... ______________________________________________________________ از زبون سارا پسره ی خره گاوه از خودراضیه خودشیفته!! بزار امشب یه حالی ازش بگیرممممممم!!!!هم جواب قابل پیشبینی رو نشونش میدم هم جواب حرف الانشو!!!هاهاها!!! حدودا چهل دیقه تو راه بودیم اونم فقط به لطف ترافیک سبک تهران!!وقتی رسیدیم همه اونجا بودن.بعد از یه ربع سلام و احوال پرسی و سرزنش شدن بابت دیر اومدنمون اجازه دادن بشینیم.سانیار و نفس رو به روبه رومون بودن.کنار سانیار سایه نشسته بود و کنار سایه اراد.اگه تا الان به بیغیرتی سانیار شک داشتم الان مطمئن شدم!!!آقای محبی و چند تا دیگه از همکارا هم بودن.منو رو آوردنو همه سفارش دادیم و حالا نوبت تلافی بووود!!!!به بهونه اینکه میخوام دستامو بشورم رفتم سمت پذیرش یکم تا اونجا به بدبختیای نداشتم فکر کردمو گریم گرفت!یوهاهاها!!!مسئول پذیرش یه خانوم بود که حدودا همسن خودم بود.تا منو دید اول تعجب کرد بخاطر اینکه عین بلانسبت خر گریه کرده بودم!!!خانومه پرسید_مشکلی پیش اومده؟ آمار رستوران و آشپزاشو ظهر دراورده بودم.آشپز اصلیش یکی به اسم مهراد پارسا بود.سنش هم بالا نبود.از عکسای اینستاگرامشم فهمیده بودم مجرده. با یکم عصبانیت گفتم _مهراد کجاست؟ _منظورتونو نمیفهمم. دستمو کوبیدم رو میز ولی حواسم بود صداش خیلی بلند نباشه که آرمان اینا نفهمن من_مهراد پارسااااا...اون کثافط کجاست؟ -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
19-09-2018، 22:55
رمانت خیلی قشنگه ولی پارت هایی که میزاری خیلی کمه
20-09-2018، 12:41
قشنگع ادامشو زود تر بزار لفطن [/quote]
28-09-2018، 18:06
لطفاً ادامشو بزار .سریع
یاسی ارغوان
29-09-2018، 14:58
تهسا جون ادامشو بزار دیگههه
01-10-2018، 22:09
تورو خداااااااااااااااااااااا بقیش را بزار
11-10-2018، 11:50
ادامش را بزار خواهشا
17-11-2018، 15:28
عالی بود
30-11-2018، 22:26
لطفا بقیه داستان رو هم بزارین
ممنون | ||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|