امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یعقوب وفرزند زناکار!!!#

#1
یعقوب لیث صفاری 

شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ، 

غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید. 

پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم .

اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛

در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا : 

یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛ 

سلطان گفت : چه میگویی؟

من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟ 




آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد .


سلطان گفت : اکنون کجاست؟ 


مرد گفت: شاید رفته باشد .


شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت : 


هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم .





شب بعد ؛


باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت .





یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ 


دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . 


پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛


پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ،





آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام . 


صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟


شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور .


مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛





سلطان در جواب گفت:


آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛ 


پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛


چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛


پس سجده شکر گذاشتم . 


اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ 


با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .


اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام. 





گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی


گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی





اهل عالم همه بازیچه دست هوسند 

گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی.
ایمان به خدا اعتماد می‌آفریند،
حتی زمانی که نقشه‌های او را نفهمی!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یعقوب وفرزند زناکار!!!# 1
پاسخ
 سپاس شده توسط All out of love
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Sad زن دیوانه زناکار^ __+
Smile ادعای زن زناکار

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان