11-08-2018، 17:44
آقا عیسی و خانوادهاش تا از این نگرانی همسایه خبردار شدند برای رفع این مشکل و به رغم اینکه مادربزرگ خانواده در بستر بیماری سختی بوده و توان حرکت هم نداشت و هرگونه سرو
صدابرایش ازارو اذیتمحسوب میشد؛ پیشنهاد میکنند مجلس جشن مردانه در خانه ایشان وجشن خانمها در خانه عروس خانم برگزار شود. همه وحتی اهالی محل نیز از شنیدن خبر این پیشنهاد و قراری که گذاشته شده است خوشحال میشوند.... چند روز بعد جشن عروسی برگزار میشود.
امروز با خودم فکر می کنم، آیا میشود امیدوار بود که در زندگی مدرنیته شهری امروز عاطفههای همسایگی به افول نرسیده باشد؟
صدابرایش ازارو اذیتمحسوب میشد؛ پیشنهاد میکنند مجلس جشن مردانه در خانه ایشان وجشن خانمها در خانه عروس خانم برگزار شود. همه وحتی اهالی محل نیز از شنیدن خبر این پیشنهاد و قراری که گذاشته شده است خوشحال میشوند.... چند روز بعد جشن عروسی برگزار میشود.
سر و صدای صبحگاهی فردای شب جشن در کوچه عادی به نظر نمیرسد برخی از همسایهها اول فکر میکنند شاید مربوط به رفت وآمدهای میهمانان دیشب عروسی است اما نه صدای گربه خانمها هم میآید، نکند خدای ناکرده اتفاقی برای عروس وداماد یا میهمانان افتاده باشد... ساعتی بعد با حضور زنانو مردان محله و فامیل جنازه مادربزرگ که همزمان با برگزاری جشن عروسی در خانه آقا عیسی، چشم ازجهان فروبسته بود برای کفن ودفن داخل تابوت گذاشته شده و روی دوش مردانبه غسالخانه شهر برده می شود.... آن شب پاسی از شب گذشته آقا عیسی متوجه مرگ مادرش میشود، او از همسرش میخواهد که به احترام شادی همسایهها سکوت کند وهیچ گونه عکس العملی که نشان از سوگواری باشد از خود نشان ندهد و شریک واقعی زندگی او را در این غصه تا صبح همراهی میکند..