09-08-2018، 17:12
(آخرین ویرایش در این ارسال: 09-08-2018، 17:14، توسط مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב.)
می خواستم بروم از این
خاک خسته که تو آمدی
می خواستم که دیگر نخندم
به دلبریهای این مردم ساده
خوب که تو آمدی
می خواستم هرگاه که بغض
گلویم را گرفت دیگر
راحتش نگذارم و
سخت گلویش را بفشرم که
تو آمدی
به هر چه قسم؛
اگر نمی آمدی دیگر شبها را
تا صبح بیدار می خواییدم ؛
اگر نمی آمدی فی البداهه
گم می شدم میان حرفهای
این مردم خوب؛
اگر نمی آمدی می رفتم
چرا زودتر نیامدی تا
نفروشم صدایم را به
قاصدک
چرا زودتر نیامدی تا
نفروشم عشقم را به چکاوک
چرا زودتر نیامدی تا
سراب را تجربه نکنم
باز چه خوب که آمدی
نمی دانستم چکار کنم
اگر نمی آمدی !
اگر نمی آمدی نگاهم معنا
پیدا نمی کرد
اگر نمی آمدی اشکم را
هیچ کس
پاک نمی کرد
اگر نمی آمدی
سراب دیروز را
نمی دیدم و خوشبختی
امروزم را !
اگر نمی آمدی غرق می شدم
در مرداب زندگیم
اگر نمی آمدی مبهم می شدم
در زردی شکسته ام ،
در سرابم،همچو حباب
چه خوب آمدی و مرا از
خواب و خیال بیرون
کشاندی
چه خوب آمدی
و حرمت
بخشیدی زندگیم را
و من امروز را به حرمت
آمدنت ، جشن می گیرم
حرمت می نهم امروزم را
و نابود می کنم سراب
دیروزم را
عزیز دلم که با آمدنت
شکوفا کردی
تمام زندگیم را
و حرمت بخشیدی به دلم به
قلبم
به تک تک احساساتم
حرمت بخشیدی به خودم .
تو را می ستایم ای زیباترین
احساس من .
با من همیشه بمان که
محتاج بارشم
محتاج رویش زندگی
▄▒
▄▒
در بیابان سراب زده گذشته
▄
▄
عزیزم آبی ترین احساس
هستی ام
باران باش ،همیشه ببار
که زندگیم با تو شکوفه باران خواهد شد
ممنون از بودنت
ممنون از عشق پاکت
ممنون از عمق نگاهت
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم