خلاصه:داستان در مورد دختری است به نام اناهید که با دوستش زندگی میکند.یک اتفاق باعث میشه که پسری به نام ارش به زندگیش بیاد.اتفاقاتی برای این دختر میوفتد که حتی خودش هم باورش ندارد.این رمان از بدبختی های یک دختر میگه که کاملا واقعیه و با امدن آن پسر اتفاق های جدیدی براش پیش میاد.
ژانر:عاشقانه
سخنی از نویسنده:سلام به همگی این رمان اگه دیدم استقبال شده براتون ادامشو میزارم اگه هم استقبالا کم بود ادامشو نمیزارم مرسی از همگی.
_________________________________________________________
اروم از تظاهرات بیرون اومدم.کلاه گیسم کندم و راه افتادم.همینم مونده پلیسای اطلاعات بگیرنمون.از وضعیت اقتصادی کلافه شده بودم.هر روز جنگ و دعوا داشتیم.خونه مجردی همینه دیگه.وارد خونه شدم.دوباره عین سگ پریده بودن به هم.
_چتونه عین سگ پریدین به هم؟
ساناز دستاشو زد به کمرش.
ساناز+اره پریدیم به هم چون این خانوم دوستاشو اورده اینجا خونه رو به گ.و.ه کشیده هیچ.تازه کلی هم رفته خرج کرده.هیچی از پس اندازمون نمونده.
با اخم نگاهی به شراره کردم.
_هوی شقایق نره خر فکر کردی ما مثل جنابعالی پولداریم؟نه عزیزم من و ساناز توی گ.ی. خونه بزرگ شدیم.مثل تو داخل قصر نبودیم.چقدر باید به روت نیارم؟چقدر باید جلوی خودمو بگیرم چیزی بهت نگم؟فکر کردی من و ساناز برای چی میریم بیرون؟برای اینکه بریم سگ دو بزنیم.فکر کردی منو ساناز کجاها کار نکردیم؟من خدمتکاری میکنم ساناز گدایی.میفهمی؟نه نمیفهمی تویی که بدون درد از خونه تون رفتی بیرون و به اینجا پناه اوردی.ولی بازم کارتت پر پوله.عزیزم ما مثل تو نیستیم.من یه بابای معتاد دارم و یه ننه ی ه.ر.ز.ه که اوازش داخل کل محل پیچیده بود.برای چی در رفتم؟برای اینکه ننم نیاد سراغم برای اینکه اون داداش و بابام برای پول نیان دم در خونه ابرومون بره.بیبین زندگی ما اینه.
و از جلوی چشمای مبهوتش گذشتم.اره زندگی من اینه.من آناهید سعیدی 20 ساله باید سگ دو بزنم.بعد این پولدارای بی غم عین ریگ پول خرج کنن.یه داداش خر داشتم به اسم آرشام.نره خر اونم معتاد شد.تقصیر اون بابا اشغالم بود وگرنه اون به فکر درسش بود.سری از روی تاسف تکون دادم.بعد از ده دقیقه در باز شد و شراره با صورت خیس از اشک اومد داخل.وسایلشو جمع کرد و بیرون رفت.برام نهم نبود.در محکم به هم کوبیده شد.ساناز اومد سمتم.شونه هامو ماساژ میداد.
ساناز+نمیدونم چرا این دختر انقدر خره که توی پر قو بزرگ شده و بعد بخاطر یه پسر اومده افتاده پیش ما دوتا.
_خره دیگه.وگرنه من حاضر بودم از همه بگذرم فقط و فقط پول داشته باشم.شانس که نداریم گ.و.ه خالص داریم.
ساناز+رفتی تظاهرات؟
_اره بابا وگرنه برای چی دیر اومدم؟فکر کنم تا چند وقت دیگه باید سه جا کار پیدا کنم.
ساناز+تو که هم ساندویچی کار میکنی هم توی خونه اون انتر پس چته؟من میرم یه جا کار پیدا میکنم.
_میدونی که کار نیست.
ساناز+هست کافی شاپ نیاز دارن به یه پیشخدمت میخوام برم اونجا.حداقل از گدایی بهتره.
_باش.من باید برم ساندویچی.
ساناز+برو مواظب خودت باش.
_همچنین
و در خونه رو بستم.ساندویچی دور بود.پس باید از یک ساعت قبل راه میوفتادم تا سر ساعت برسم.پیاده تند تند میرفتم.وقتی رسیدم رفتم داخل و روپوشم رو پوشیدم.میز ها رو تمیز کردم و منتظر شدم مشتری بیاد.وقتی اومد سفارشا رو گرفتم و به محمود گفتم.بعد از اینکه حاضرشون کرد رفتم و گذاشتم سر میزشون.با یه نوش جان گفتن ازشون فاصله گرفتم.سرمو پایین انداختم.با صدا کردنم توسط محمود سفارشا رو گرفتم.یه پسر با چشمای مشکیش داشت میخوردم.سفارشو کوبوندم سر میزش.
_اقای محترم چیز خاصی روی صورتم دیدی که داری با چشات میخوریم؟
پسر+اره عزیزم زیباییت رو دیدم.
بی حوصله گفتم:اقا نگاه کن سوار ماشینت شو جلوتر یه فلکه هست بپیچ سمت چپ یه تیمارستان بزرگ میبینی خودتو بهش معرفی کن.
عصبانی شد.با یه حرکت میزو برگردوند.جیغ خفیفی کشیدم.
پسر+تو به من چی گفتی؟
با شنیدن صدای پا برگشتم.صاحب کارم بود.پاکتو کوبوند توی شکمم.
صاحب کار+اینم حساب این یک ماهت.
اشک توی چشمام حلقه زد.پسره با پوزخند نگاهم کرد.محمود با دلسوزی نگاهم کرد.
_میدونی چیه؟
نگاهم کرد.
_فرق داره بین کسی که میخواد دلار بالا بره ماشینش گرون بشه.
به بنزش اشاره کردم.
_و فرق داره بین کسی که از شب تا صبح سگ دو بزنه برای دو هزار که میزارن کف دستش که فقط بتونه تخم مرغ بخره.
ادامه دادم:فرق داره بین کسی که توی خونه 300 متری زندگی میکنه و کسی که داخل یه خونه 60 متری زندگی میکنه.
با گریه ادامه دادم:فرق داره بین کسی که هرچقدر بخواد پول توی جیبش باشه و کسی که دو تومن بیشتر توی جیبش نباشه.
همه با دلسوزی نگاهم میکردن.
_فرق داره بین کسی که توی پر قو بزرگ شده و کسی که با کتک بزرگ شده.فرق داره بین کسی که نمیتونه وقتی تب میکنه دارو بخره و کسی که میره داروی خارجی میخره.
از ساندویچی بیرون زدم.کسایی بودن که با حرفام اشکشون هم جاری شده بود.اروم راه میرفتم.حالا به ساناز چی میگفتم؟مجبور بودم تا پایان ساعت کاریم برم گدایی حداقل.رفتم سمت جردن.وایسادم و دستمو دراز میکردم.تا اخر شب توی خیابونا گدایی میکردم.یه 20 تومنی گیرم اومده بود.فقط تونستم با پنج تومنش تخم مرغ بخرم.بقیشو باید پس انداز میکردم.
(ارش)
با دلسوزی به دختره زل زدم که داشت گدایی میکرد.فهمیدم کارم اشتباه بوده.اخه این دختره چه گناهی داشت وقتی من عصبی بودم.ولی اونم نباید این حرفو بهم میزد.یعنی من روانیم؟بی اعتنا سوار ماشینم شدم.تقصیر خودش بود.ولی نشونش میدم روانی کیه
(اناهید)
برگشتم خونه.ساناز هم کمرش درد میکرد.
ساناز+من کارو گرفتم.
_منم اخراج شدم.
به شدت برگشت.
ساناز+چرا؟
_پسره ا.ل.د.ن.گ برگشته نگام میکنه.بیست دقیقه زل زده بود توی صورتم.بهش گفتم چیز خاصی میبینی؟میگه زیباییت.منم عصبی شدم ادرس تیمارستانو بهش دادم.
ساناز عصبانی نفس میکشید.
ساناز+حالا میمردی اگه نگاهت میکرد؟بفهم آنا ما توی شرایطی نیستیم که بتونیم با مشتری کل کل کنیم.الان چقدر بهت داده پنجاه تومن.همین ما توی شرایط درست حسابی ای نیستیم.
_میدونم لازم نیست به روم بیاری.اره من و تو توی وضعیت درستی نیستیم.ولی خب یه دفعه کنترلمو از دست دادم.
با گریه وسط خونه نشستم.
_منم ارزو داشتم.منم ارزو داشتم مثل اینا هر روز یه ارایشگاه برم.مثل اینا بنز و پورشه سوار بشم.ولی چی شد؟ولی چی شد؟یه ننه ه.ر.ز.ه گیرم اومد و یه بابا و داداش معتاد.چقدر کار کنیم؟20 سالمه تو 18 سالته ولی نگاه کن ببین وضعمونو.
ساناز با گریه بغلم کرد.
ساناز+اجی غلط کردم اون حرفا رو زدم.باشه غلط کردم.
_ارزوم بود پزشک بشم.ارزوم بود ننم و بابام ادم باشن نه حیونن.ارزوم بود داداشم سالم باشه.
صورتمو توی دستش گرفت.
ساناز+باشه اجی دیگه این حرفا رو نزن خودتو عذاب نده.
(فردا ساعت 10 صبح)
به سمت خونه اقای تاجیک رفتم.درو با کلیدم باز کردم.هیچکس طبق معمول خونه نبود.منم با خیال راحت خونه رو تمیز کردم.غذا رو درست کردم.با حسرت روی کاناپه نشستم.یاد خونه بدون مبلم افتادم.یاد حسرت ساناز برای یه خونه بهتر.یاد خونه ای که یه یخچال کوچیک داشت و فقط داخلش تخم مرغ بود.یاد همه چیز افتادم و گریم گرفت.هق هق میکردم.با شنیدن صدای در بلند شدم و شالمو روی سرم انداختم.یه پسر بود با چمدون.از این بور چشم آبیا.
پسر+تو کی هستی؟
_من خدمتکار اینجام شما کی هستید؟
پسر+اریام.
و بدون توجه به من رفت بالا.دلم گرفت.زیر غذا رو خاموش کردم و غذا رو چیدم روی میز.رفتم بالا.روی یه اتاقی نوشته بود اریا.در اتاق آبی بود.در زدم.با اجازش وارد شدم.
_اقا ناهار امادست.
اریا+چیه ناهار؟
_خورشت قیمه.
صورتشو با چندش جمع کرد.
اریا+نمیخورم یه چیز دیگه درست کن.
عصبانی شدم ولی فقط به گفتن چشم اقا قضیه رو تموم کردم.رفتم پایین و با حرص براش ناگت درست کردم کوفت کنه.با نون باگت گذاشتم سر میز و اماده شدم.بهش گفتم ناهار امادست و رفتم خونه.حقوق روزانم سر میز بود.برداشتم صد تومن.اینم باید میرفت پس انداز میشد.بازم پیاده رفتم خونه.مسیری که بر میگشتم اونم پیاده سه ساعت بود که بیشترشو استراحت میکردم.رسیدم خونه.خسته و کوفته بلند شدم و پولو گذاشتم توی پس اندازا.قبلا 400 تومن داشتیم الان 150 داریم.بخاطر کارای شراره.پوفی کشیدم.اخه چقدر باید سگ دو میزدم؟گوشی نداشتیم. یه تلفن گذاشته بودیم توی خونه.تلفن زنگ خورد.برداشتم.
_بله
صدای هق هق اومد:آنا من تصادف کردم.
_چی؟
ساناز+من تصادف کردم.صاحب ماشین فرار کرد.الان پلیسا فکر میکنن من به پسره زدم.هیچکس هم جواب گو نیست.پسره ازم شکایت کرده.انگار تو رو میشناسه.گفت بیاد پیشم تا رضایت بدم.
_چی میگی؟من بیام پیش اون ا.ل.د.ن.گ. چیکار؟
ساناز+نمیدونم الانم توی اداره پلیسیم.
_اوکی الان میام.
با استرس اماده شدم و بیرون رفتم.مجبوری تاکسی گرفتم.با غر غر پول اژانس رو حساب کردم و پیاده شدم.دویدم سمت اداره پلیس.ساناز توی راهرو بود.دویدم سمتش.بغلش کردم.
_چقدر بهت گفتم شخصی سوار نشو اخه.
ساناز+من چه میدونستم.
_اوکی اون پسره کیه؟
ساناز+اونجاست.
برگشتم.چشمام گرد شد.همون پسره توی ساندویچی بود.یه لبخند خبیث داشت.رفتم سمتش.
_اقا این دختره بچه است پس چرا شکایت کردی؟18 سالشه خب.
بلند شد.قدم به زور تا سینه اش بود.خم شد.
پسر+من ارشم.
_خب؟
ارش+هیچی فقط خواستم بدونی در اینده خیلی این اسمو میشنوی.
و دور شد.دویدم سمتش.
_اقا پس رضایت چی شد؟
ارش+یه شب بمونه بازداشتگاه خوب میشه براش.
_اقا لطفا.
ارش+اوکی.
و گوشیش رو در اورد.بعد از دو دقیقه حرف زدن رفت.منم رفتم داخل پیش ساناز.
(دو هفته بعد)
بازم یک دسته گل دیگه برام اومد.پوفی کشیدم.این ارش هم دست بردار نبود.گوشیم زنگ خورد..
_الو
+خوشت اومد؟
_اولا به تو ربطی نداره دوما من به دسته گل هایی که تو میفرستی احتیاج ندارم.میشه بکشی بیرون ازم.
ارش+خیلی بی تربیتی.
_به جهنم بابا من اصلا هیچکسو نخواستم نه ننه نه بابا نه داداش نه تو رو.
ارش+اما...
_اما و اگر نداره من کادو هاتو دسته گل هاتو نمیخوام.
و پرتش کردم توی سطل اشغال.
_من ترحم نمیخوام اقای محترم پس گمشو..
و گوشی رو قطع کردم.برای گوشیم پیام اومد.تازگیا گوشی خریده بودم.
اینکه با من حرف زدی رو میدی خانوم کوچولو من همیشه اروم نیستم.
گمشو بابایی گفتم و به راهم ادامه دادم.ولی کاشکی باهاش خوب حرف زده بودم.در خونه تاجیک رو باز کردم و داخل شدم.دیدم در کمال تعجب تاجیک نشسته روی مبل.
_سلام.
سلام کرد و گفت بشین.نشستم.
تاجیک+دخترم میدونم خیلی برامون کار کردی ولی من خدمتکار جدید گیر اوردم متاسفانه باید از اینجا بری.
از تعجب چشمام گرد شد.
_اما اقای تاجیک
تاجیک+همین که گفتم کلید خونه رو هم بزار.
با بغض کلید رو گذاشتم.از خونه خارج شدم.بغضم شکست.دستی روی شونم قرار گرفت.برگشتم.ارش بود.
ارش+گفتم که.
با مشت افتادم به جونش.
_اخه د.ی.و.ث عوضی فکر کردی کی هستی که منو از کارم اخراج میکنی؟
بردم پشت یه درخت و چسبوندم به درخت.سرشو اورد پایین.سعی میکردم ازش جداشم.لبامو داشت جر میداد.گاز های پشت سرهم میگرفت.گریه میکردم.ولم کرد.لبام خونی شده بود.چسبید بهم.
ارش+یکبار دیگه باهام اینطور حرف زدی من میدونم و تو فهمیدی؟
با ترس سرمو تکون دادم.
_اره اره ببخشید
چونمو گرفت و فشار داد.
ارش+حالا بیا برو توی ماشین.
سریع سوار بنزش شدم.حرکت کرد.
ارش+میدونی من ادم خیلی خطرناکیم.از خیلیا دوست دارم کام بگیرم.
و دستشو روی پام گذاشت.از ترس لرزیدم.
ارش+ولی خب همیشه نمیشه.ولی کیسای بی پدر و مادر بیشتر به پستم میخورن.مثل تو
_از جونم چی میخوای؟
ارش+میدونی خودت خودتو انداختی توی دام من.من کاری بهت نداشتم.ولی خودت شروع کردی.
برگشتم سمتش.
_بگم گ.و.ه اضافی خوردم قبول میکنی؟
ارش+نه ولی همیشه اشتباهتو بپزیر منم کاری بهت ندارم.بهتره دیگه دسته گل ها و کادوهامو قبول کنی نه؟
_اره اره مرسی ممنونم ازت.
ارش+میای توی شرکت من کار میکنی.به عنوان منشی.
_من که چیزی بلد نیستم.
ارش+یادت میدم.
و رسوندم خونه.با ترس رفتم داخل.برای ساناز همه چیز رو تعریف کردم.
_یارو خیلی خطرناکه میگم نکنه برادری چیزی داشته باشه این دفعه به تو بند کنه؟
ساناز+نمیدونم.خیلی میترسم.
_به نظرم فرار کنیم هان؟
ساناز+نه بعدشم با کدوم پول؟تو که کارتو کلا از دست دادی.
_اره خب.
ژانر:عاشقانه
سخنی از نویسنده:سلام به همگی این رمان اگه دیدم استقبال شده براتون ادامشو میزارم اگه هم استقبالا کم بود ادامشو نمیزارم مرسی از همگی.
_________________________________________________________
اروم از تظاهرات بیرون اومدم.کلاه گیسم کندم و راه افتادم.همینم مونده پلیسای اطلاعات بگیرنمون.از وضعیت اقتصادی کلافه شده بودم.هر روز جنگ و دعوا داشتیم.خونه مجردی همینه دیگه.وارد خونه شدم.دوباره عین سگ پریده بودن به هم.
_چتونه عین سگ پریدین به هم؟
ساناز دستاشو زد به کمرش.
ساناز+اره پریدیم به هم چون این خانوم دوستاشو اورده اینجا خونه رو به گ.و.ه کشیده هیچ.تازه کلی هم رفته خرج کرده.هیچی از پس اندازمون نمونده.
با اخم نگاهی به شراره کردم.
_هوی شقایق نره خر فکر کردی ما مثل جنابعالی پولداریم؟نه عزیزم من و ساناز توی گ.ی. خونه بزرگ شدیم.مثل تو داخل قصر نبودیم.چقدر باید به روت نیارم؟چقدر باید جلوی خودمو بگیرم چیزی بهت نگم؟فکر کردی من و ساناز برای چی میریم بیرون؟برای اینکه بریم سگ دو بزنیم.فکر کردی منو ساناز کجاها کار نکردیم؟من خدمتکاری میکنم ساناز گدایی.میفهمی؟نه نمیفهمی تویی که بدون درد از خونه تون رفتی بیرون و به اینجا پناه اوردی.ولی بازم کارتت پر پوله.عزیزم ما مثل تو نیستیم.من یه بابای معتاد دارم و یه ننه ی ه.ر.ز.ه که اوازش داخل کل محل پیچیده بود.برای چی در رفتم؟برای اینکه ننم نیاد سراغم برای اینکه اون داداش و بابام برای پول نیان دم در خونه ابرومون بره.بیبین زندگی ما اینه.
و از جلوی چشمای مبهوتش گذشتم.اره زندگی من اینه.من آناهید سعیدی 20 ساله باید سگ دو بزنم.بعد این پولدارای بی غم عین ریگ پول خرج کنن.یه داداش خر داشتم به اسم آرشام.نره خر اونم معتاد شد.تقصیر اون بابا اشغالم بود وگرنه اون به فکر درسش بود.سری از روی تاسف تکون دادم.بعد از ده دقیقه در باز شد و شراره با صورت خیس از اشک اومد داخل.وسایلشو جمع کرد و بیرون رفت.برام نهم نبود.در محکم به هم کوبیده شد.ساناز اومد سمتم.شونه هامو ماساژ میداد.
ساناز+نمیدونم چرا این دختر انقدر خره که توی پر قو بزرگ شده و بعد بخاطر یه پسر اومده افتاده پیش ما دوتا.
_خره دیگه.وگرنه من حاضر بودم از همه بگذرم فقط و فقط پول داشته باشم.شانس که نداریم گ.و.ه خالص داریم.
ساناز+رفتی تظاهرات؟
_اره بابا وگرنه برای چی دیر اومدم؟فکر کنم تا چند وقت دیگه باید سه جا کار پیدا کنم.
ساناز+تو که هم ساندویچی کار میکنی هم توی خونه اون انتر پس چته؟من میرم یه جا کار پیدا میکنم.
_میدونی که کار نیست.
ساناز+هست کافی شاپ نیاز دارن به یه پیشخدمت میخوام برم اونجا.حداقل از گدایی بهتره.
_باش.من باید برم ساندویچی.
ساناز+برو مواظب خودت باش.
_همچنین
و در خونه رو بستم.ساندویچی دور بود.پس باید از یک ساعت قبل راه میوفتادم تا سر ساعت برسم.پیاده تند تند میرفتم.وقتی رسیدم رفتم داخل و روپوشم رو پوشیدم.میز ها رو تمیز کردم و منتظر شدم مشتری بیاد.وقتی اومد سفارشا رو گرفتم و به محمود گفتم.بعد از اینکه حاضرشون کرد رفتم و گذاشتم سر میزشون.با یه نوش جان گفتن ازشون فاصله گرفتم.سرمو پایین انداختم.با صدا کردنم توسط محمود سفارشا رو گرفتم.یه پسر با چشمای مشکیش داشت میخوردم.سفارشو کوبوندم سر میزش.
_اقای محترم چیز خاصی روی صورتم دیدی که داری با چشات میخوریم؟
پسر+اره عزیزم زیباییت رو دیدم.
بی حوصله گفتم:اقا نگاه کن سوار ماشینت شو جلوتر یه فلکه هست بپیچ سمت چپ یه تیمارستان بزرگ میبینی خودتو بهش معرفی کن.
عصبانی شد.با یه حرکت میزو برگردوند.جیغ خفیفی کشیدم.
پسر+تو به من چی گفتی؟
با شنیدن صدای پا برگشتم.صاحب کارم بود.پاکتو کوبوند توی شکمم.
صاحب کار+اینم حساب این یک ماهت.
اشک توی چشمام حلقه زد.پسره با پوزخند نگاهم کرد.محمود با دلسوزی نگاهم کرد.
_میدونی چیه؟
نگاهم کرد.
_فرق داره بین کسی که میخواد دلار بالا بره ماشینش گرون بشه.
به بنزش اشاره کردم.
_و فرق داره بین کسی که از شب تا صبح سگ دو بزنه برای دو هزار که میزارن کف دستش که فقط بتونه تخم مرغ بخره.
ادامه دادم:فرق داره بین کسی که توی خونه 300 متری زندگی میکنه و کسی که داخل یه خونه 60 متری زندگی میکنه.
با گریه ادامه دادم:فرق داره بین کسی که هرچقدر بخواد پول توی جیبش باشه و کسی که دو تومن بیشتر توی جیبش نباشه.
همه با دلسوزی نگاهم میکردن.
_فرق داره بین کسی که توی پر قو بزرگ شده و کسی که با کتک بزرگ شده.فرق داره بین کسی که نمیتونه وقتی تب میکنه دارو بخره و کسی که میره داروی خارجی میخره.
از ساندویچی بیرون زدم.کسایی بودن که با حرفام اشکشون هم جاری شده بود.اروم راه میرفتم.حالا به ساناز چی میگفتم؟مجبور بودم تا پایان ساعت کاریم برم گدایی حداقل.رفتم سمت جردن.وایسادم و دستمو دراز میکردم.تا اخر شب توی خیابونا گدایی میکردم.یه 20 تومنی گیرم اومده بود.فقط تونستم با پنج تومنش تخم مرغ بخرم.بقیشو باید پس انداز میکردم.
(ارش)
با دلسوزی به دختره زل زدم که داشت گدایی میکرد.فهمیدم کارم اشتباه بوده.اخه این دختره چه گناهی داشت وقتی من عصبی بودم.ولی اونم نباید این حرفو بهم میزد.یعنی من روانیم؟بی اعتنا سوار ماشینم شدم.تقصیر خودش بود.ولی نشونش میدم روانی کیه
(اناهید)
برگشتم خونه.ساناز هم کمرش درد میکرد.
ساناز+من کارو گرفتم.
_منم اخراج شدم.
به شدت برگشت.
ساناز+چرا؟
_پسره ا.ل.د.ن.گ برگشته نگام میکنه.بیست دقیقه زل زده بود توی صورتم.بهش گفتم چیز خاصی میبینی؟میگه زیباییت.منم عصبی شدم ادرس تیمارستانو بهش دادم.
ساناز عصبانی نفس میکشید.
ساناز+حالا میمردی اگه نگاهت میکرد؟بفهم آنا ما توی شرایطی نیستیم که بتونیم با مشتری کل کل کنیم.الان چقدر بهت داده پنجاه تومن.همین ما توی شرایط درست حسابی ای نیستیم.
_میدونم لازم نیست به روم بیاری.اره من و تو توی وضعیت درستی نیستیم.ولی خب یه دفعه کنترلمو از دست دادم.
با گریه وسط خونه نشستم.
_منم ارزو داشتم.منم ارزو داشتم مثل اینا هر روز یه ارایشگاه برم.مثل اینا بنز و پورشه سوار بشم.ولی چی شد؟ولی چی شد؟یه ننه ه.ر.ز.ه گیرم اومد و یه بابا و داداش معتاد.چقدر کار کنیم؟20 سالمه تو 18 سالته ولی نگاه کن ببین وضعمونو.
ساناز با گریه بغلم کرد.
ساناز+اجی غلط کردم اون حرفا رو زدم.باشه غلط کردم.
_ارزوم بود پزشک بشم.ارزوم بود ننم و بابام ادم باشن نه حیونن.ارزوم بود داداشم سالم باشه.
صورتمو توی دستش گرفت.
ساناز+باشه اجی دیگه این حرفا رو نزن خودتو عذاب نده.
(فردا ساعت 10 صبح)
به سمت خونه اقای تاجیک رفتم.درو با کلیدم باز کردم.هیچکس طبق معمول خونه نبود.منم با خیال راحت خونه رو تمیز کردم.غذا رو درست کردم.با حسرت روی کاناپه نشستم.یاد خونه بدون مبلم افتادم.یاد حسرت ساناز برای یه خونه بهتر.یاد خونه ای که یه یخچال کوچیک داشت و فقط داخلش تخم مرغ بود.یاد همه چیز افتادم و گریم گرفت.هق هق میکردم.با شنیدن صدای در بلند شدم و شالمو روی سرم انداختم.یه پسر بود با چمدون.از این بور چشم آبیا.
پسر+تو کی هستی؟
_من خدمتکار اینجام شما کی هستید؟
پسر+اریام.
و بدون توجه به من رفت بالا.دلم گرفت.زیر غذا رو خاموش کردم و غذا رو چیدم روی میز.رفتم بالا.روی یه اتاقی نوشته بود اریا.در اتاق آبی بود.در زدم.با اجازش وارد شدم.
_اقا ناهار امادست.
اریا+چیه ناهار؟
_خورشت قیمه.
صورتشو با چندش جمع کرد.
اریا+نمیخورم یه چیز دیگه درست کن.
عصبانی شدم ولی فقط به گفتن چشم اقا قضیه رو تموم کردم.رفتم پایین و با حرص براش ناگت درست کردم کوفت کنه.با نون باگت گذاشتم سر میز و اماده شدم.بهش گفتم ناهار امادست و رفتم خونه.حقوق روزانم سر میز بود.برداشتم صد تومن.اینم باید میرفت پس انداز میشد.بازم پیاده رفتم خونه.مسیری که بر میگشتم اونم پیاده سه ساعت بود که بیشترشو استراحت میکردم.رسیدم خونه.خسته و کوفته بلند شدم و پولو گذاشتم توی پس اندازا.قبلا 400 تومن داشتیم الان 150 داریم.بخاطر کارای شراره.پوفی کشیدم.اخه چقدر باید سگ دو میزدم؟گوشی نداشتیم. یه تلفن گذاشته بودیم توی خونه.تلفن زنگ خورد.برداشتم.
_بله
صدای هق هق اومد:آنا من تصادف کردم.
_چی؟
ساناز+من تصادف کردم.صاحب ماشین فرار کرد.الان پلیسا فکر میکنن من به پسره زدم.هیچکس هم جواب گو نیست.پسره ازم شکایت کرده.انگار تو رو میشناسه.گفت بیاد پیشم تا رضایت بدم.
_چی میگی؟من بیام پیش اون ا.ل.د.ن.گ. چیکار؟
ساناز+نمیدونم الانم توی اداره پلیسیم.
_اوکی الان میام.
با استرس اماده شدم و بیرون رفتم.مجبوری تاکسی گرفتم.با غر غر پول اژانس رو حساب کردم و پیاده شدم.دویدم سمت اداره پلیس.ساناز توی راهرو بود.دویدم سمتش.بغلش کردم.
_چقدر بهت گفتم شخصی سوار نشو اخه.
ساناز+من چه میدونستم.
_اوکی اون پسره کیه؟
ساناز+اونجاست.
برگشتم.چشمام گرد شد.همون پسره توی ساندویچی بود.یه لبخند خبیث داشت.رفتم سمتش.
_اقا این دختره بچه است پس چرا شکایت کردی؟18 سالشه خب.
بلند شد.قدم به زور تا سینه اش بود.خم شد.
پسر+من ارشم.
_خب؟
ارش+هیچی فقط خواستم بدونی در اینده خیلی این اسمو میشنوی.
و دور شد.دویدم سمتش.
_اقا پس رضایت چی شد؟
ارش+یه شب بمونه بازداشتگاه خوب میشه براش.
_اقا لطفا.
ارش+اوکی.
و گوشیش رو در اورد.بعد از دو دقیقه حرف زدن رفت.منم رفتم داخل پیش ساناز.
(دو هفته بعد)
بازم یک دسته گل دیگه برام اومد.پوفی کشیدم.این ارش هم دست بردار نبود.گوشیم زنگ خورد..
_الو
+خوشت اومد؟
_اولا به تو ربطی نداره دوما من به دسته گل هایی که تو میفرستی احتیاج ندارم.میشه بکشی بیرون ازم.
ارش+خیلی بی تربیتی.
_به جهنم بابا من اصلا هیچکسو نخواستم نه ننه نه بابا نه داداش نه تو رو.
ارش+اما...
_اما و اگر نداره من کادو هاتو دسته گل هاتو نمیخوام.
و پرتش کردم توی سطل اشغال.
_من ترحم نمیخوام اقای محترم پس گمشو..
و گوشی رو قطع کردم.برای گوشیم پیام اومد.تازگیا گوشی خریده بودم.
اینکه با من حرف زدی رو میدی خانوم کوچولو من همیشه اروم نیستم.
گمشو بابایی گفتم و به راهم ادامه دادم.ولی کاشکی باهاش خوب حرف زده بودم.در خونه تاجیک رو باز کردم و داخل شدم.دیدم در کمال تعجب تاجیک نشسته روی مبل.
_سلام.
سلام کرد و گفت بشین.نشستم.
تاجیک+دخترم میدونم خیلی برامون کار کردی ولی من خدمتکار جدید گیر اوردم متاسفانه باید از اینجا بری.
از تعجب چشمام گرد شد.
_اما اقای تاجیک
تاجیک+همین که گفتم کلید خونه رو هم بزار.
با بغض کلید رو گذاشتم.از خونه خارج شدم.بغضم شکست.دستی روی شونم قرار گرفت.برگشتم.ارش بود.
ارش+گفتم که.
با مشت افتادم به جونش.
_اخه د.ی.و.ث عوضی فکر کردی کی هستی که منو از کارم اخراج میکنی؟
بردم پشت یه درخت و چسبوندم به درخت.سرشو اورد پایین.سعی میکردم ازش جداشم.لبامو داشت جر میداد.گاز های پشت سرهم میگرفت.گریه میکردم.ولم کرد.لبام خونی شده بود.چسبید بهم.
ارش+یکبار دیگه باهام اینطور حرف زدی من میدونم و تو فهمیدی؟
با ترس سرمو تکون دادم.
_اره اره ببخشید
چونمو گرفت و فشار داد.
ارش+حالا بیا برو توی ماشین.
سریع سوار بنزش شدم.حرکت کرد.
ارش+میدونی من ادم خیلی خطرناکیم.از خیلیا دوست دارم کام بگیرم.
و دستشو روی پام گذاشت.از ترس لرزیدم.
ارش+ولی خب همیشه نمیشه.ولی کیسای بی پدر و مادر بیشتر به پستم میخورن.مثل تو
_از جونم چی میخوای؟
ارش+میدونی خودت خودتو انداختی توی دام من.من کاری بهت نداشتم.ولی خودت شروع کردی.
برگشتم سمتش.
_بگم گ.و.ه اضافی خوردم قبول میکنی؟
ارش+نه ولی همیشه اشتباهتو بپزیر منم کاری بهت ندارم.بهتره دیگه دسته گل ها و کادوهامو قبول کنی نه؟
_اره اره مرسی ممنونم ازت.
ارش+میای توی شرکت من کار میکنی.به عنوان منشی.
_من که چیزی بلد نیستم.
ارش+یادت میدم.
و رسوندم خونه.با ترس رفتم داخل.برای ساناز همه چیز رو تعریف کردم.
_یارو خیلی خطرناکه میگم نکنه برادری چیزی داشته باشه این دفعه به تو بند کنه؟
ساناز+نمیدونم.خیلی میترسم.
_به نظرم فرار کنیم هان؟
ساناز+نه بعدشم با کدوم پول؟تو که کارتو کلا از دست دادی.
_اره خب.