17-06-2017، 16:45
چند روز پیش که داشتم میرفتم کتابخونه اشتباه نکنید برا یکی دیگه میخواستم کتاب بگیرم
در راه طبق معمول سرم توی گوشیم بود و منتظر تاکسی...
همینطور که سخت مشغول اس ام اس بازی بودم!! احساس کردم یکی داره با من حرف میزنه
فقط کلمه چنده رو شنیدم سریع سرمو آوردم بالا و گفتم از کجا؟؟؟
ناگهان متوجه شدم طرف داره با تعجب و البته ازون نگاه های عاقل اندر صفیه (درست نوشتم عایا؟؟) به من کرد منم مثل ماست نگاش میکردم و البته با لبخندی که فقط در افراد گیج پیدا میشه!!
در همین اثنا فکر کنم تصمیم گرفت دوباره حرفشو بزنه و تیری در تاریکی ذهن پریشان من بندازه!!!
که گفت ببخشید ساعت چنده؟؟ خیلی قاطع و سریع به دنبال ساعت روی مچ دستام میگشتم آقا ازین دست به اون دست پاک خودمو باخته بودم که یدفه مغزم که تا اون لحظه ساکت بود فرمان داد که ای نادان بدان و آگاه باش که تو ساعت مچی نداری اصلا از گوشی استفاده کن...از گوشی...(اکو ادامه داشت) بعد نیشم باز شد زود صفحه گوشیمو نگاه کردم و با افتخار سرمو بالا گرفتم و بالاخره ساعت رو اعلام کردم
اون خانوم لبخند زد و گفت ممنون و از من فاصله گرفت هر چندثانیه یبار برمیگشت منو یه نگا میکرد.. چهره من در اون لحظه چهره خانومه وجدان بیدارم... احتمالا رفت که برام دعا کنه و شفامو بگیره از خدا
در راه طبق معمول سرم توی گوشیم بود و منتظر تاکسی...
همینطور که سخت مشغول اس ام اس بازی بودم!! احساس کردم یکی داره با من حرف میزنه
فقط کلمه چنده رو شنیدم سریع سرمو آوردم بالا و گفتم از کجا؟؟؟
ناگهان متوجه شدم طرف داره با تعجب و البته ازون نگاه های عاقل اندر صفیه (درست نوشتم عایا؟؟) به من کرد منم مثل ماست نگاش میکردم و البته با لبخندی که فقط در افراد گیج پیدا میشه!!
در همین اثنا فکر کنم تصمیم گرفت دوباره حرفشو بزنه و تیری در تاریکی ذهن پریشان من بندازه!!!
که گفت ببخشید ساعت چنده؟؟ خیلی قاطع و سریع به دنبال ساعت روی مچ دستام میگشتم آقا ازین دست به اون دست پاک خودمو باخته بودم که یدفه مغزم که تا اون لحظه ساکت بود فرمان داد که ای نادان بدان و آگاه باش که تو ساعت مچی نداری اصلا از گوشی استفاده کن...از گوشی...(اکو ادامه داشت) بعد نیشم باز شد زود صفحه گوشیمو نگاه کردم و با افتخار سرمو بالا گرفتم و بالاخره ساعت رو اعلام کردم
اون خانوم لبخند زد و گفت ممنون و از من فاصله گرفت هر چندثانیه یبار برمیگشت منو یه نگا میکرد.. چهره من در اون لحظه چهره خانومه وجدان بیدارم... احتمالا رفت که برام دعا کنه و شفامو بگیره از خدا
