18-09-2012، 20:14
کی بقیش رو میذاری؟
|
همسایه ی من |
||||||||||||||||||||
18-09-2012، 20:14
کی بقیش رو میذاری؟
18-09-2012، 22:53
لطفا بقیشو زودتر بزار
18-09-2012، 23:16
k.ghazalخواهش میکنم بقیشو بذار دارم از انتظار میمیرم راستی دستت درد نکنه
18-09-2012، 23:22
(آخرین ویرایش در این ارسال: 18-09-2012، 23:22، توسط *2gether4ever*.)
من كه حال خوندن نداشتم
18-09-2012، 23:47
دستت درد نکنه.بقیشو زود بذار
19-09-2012، 20:56
چرا بقیشو نمیذاری پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
19-09-2012، 21:01
سر خيابون واسه ي دانشگاه در بست گرفتم .. فقط كلاس اولمو موندم و طرحمو تحويل دادم ..بعد برگشتم خونه ...وارد كه شدم
ماشين مجد توي پاركينگ بود هنوز ... رفتم بالا كه ديدم كليدا به دستگيره ي درم آويزونه!! عصبي شدم و پرتشون كردم وسط كريدور .... بعدم رفتم تو ..... بعد از تعويض لباس....از زور ناراحتي و فكر مشغول بدون ناهار رو كاناپه خوابم برد!!!! طرفاي 3 بود با صداي تلفن از خواب پريدم ...خوابالو گوشي رو برداشتم كه صداي بم مجد تو گوشي پيچيد و گفت : - كيانا ؟؟؟؟ پشت درم !!! درو باز كن.. خوابالو رفتم دم در و باز كردم كه مجد بي تعارف اومد تو .. تازه تازه خواب داشت ميپريد و ياد صبح افتادم واسه ي همين اخمام رفت توهم... و گفتم : - بفرماييد تووو ..... دم در بده ... - يهو عصبي رو كرد بهم و گفت : - اين مسخره بازيا چيه .. - بعدم سوئيچ رو گرفت سمتم و گفت : - مگه با هم قرار نداشتيم؟؟؟ من رو حرفت حساب باز كردم!!!! بدجور كك افتاده بود به جونم !!!! واسه ي همين بي خيال خميازه اي كشيدم و گفتم : - كدوم قرار؟؟؟؟!!! عصبي دستي كشيد تو موهاش و گفت : - مگه شرط نذاشتي كه واسه ي مهموني كمكم كني!!!!!؟؟؟؟! - خوب ؟؟!! شرط گذاشتم ....ولي تعهدي كه ندادم!!!!الانم دوست ندارم!!!!!!اصلا كار دارم!!!!! - كيانا اون روي سگ منو بالا نيارآآآآآآآآآآا... - عصبي شدم تقريبا داد زدم : - هووو ... بالا بياد ببينم !!!!! نه بالا بياد ميخوام ببينم چه غلطي ميخواي ميكني؟؟؟؟!! برو بده همون دگوري كه اين آش و واست پخته خودشم نوش جان كنه ... مگه چلاغه!!! اتفاقا خوبه ياد ميگيره!!! واسه ي آيندتونم خوبه !!!!!!!!! يهو نگاش يه جوري شد .. اومد طرفم كه گفتم : - بخدا دست بهم بزني من ميدونم و تو!! سر جاش وايساد و گفت : - از صبح ناراحتي؟؟؟!! بخدا رامش ديشب مست مست از مهموني اومده بود اينجا..مي گفت اونجايي كه بوده نزديك اينجا ست و چون ترسيده مست پشت فرمون تا خونشون برونه ترجيح داده بياد اينجا كه نزديكتره!! واسه ي اينكه نشون بدم براي من مهم نيست شونه بالا انداختم و گفتم : - خوش بحال باباش با اين دختر تربيت كردنش!! منو سننه؟؟؟؟!!! آروم صورتمو كرد سمت خودش...و گفت : - كارم گير باباشه!!!! - خوب... - كيانا ...با من اينجوري نكن!!!! - چجوري؟؟؟!! - نگام كن؟!؟؟! سرمو كردم اونور كه چونمو محكم تر گرفت صورتمو برگردوند ... - كيانا ... هر يه كيانا كه ميگفت قلبم ميومد تو دهنم!!! نا خداگاه نگاش كردم ... نميدونم تو چشماش چي بود ....شايدم من خودمو گول زدم .. شايد خواهش بود توي نگاش به هر حال طاقت بيش از اين نياوردم و با بد خلقي گفتم : - خيله خوب بابا!!!! قيافرو!!!شكل اين مادر مرده ها!!!! باشه فقط چون دلم سوخت واست قبول ميكنم!!!!! خنديد و گفت : - فكر كنم تا مهموني روزي يه دفعه اين سوئيچ بيچاره از اين آپارتمان به اون آپارتمان پرت شه!! از لحنش خندم گرفت و تا خندمو ديد پررو شد و گفت : - ولي ماشاا.. شش دونگ صدارم داريا!!! چه هوار هواري كردي!!!! بعدم غش غش خنديد .. - چپ چپ نگاش كردم كه گفت : - اه اه !! غلط كردم!! قيافش خيلي بامزه شده بود واسه ي همين لبخند زدم و گفتم : - حالا برو ديگه ميخوام نهار بخورم معدم داره سوراخ ميشه!!! با ذوق گفت : - بخاطر اينكه باهام آشتي كردي و زحمت مهموني رو به دوش گرفتي ناهار مهمون من!!! دو به شك بودم كه قبول كنم يا نه كه گفت : - رومو زمين ننداز!!! ناهار درست حسابيم نداشتم واسه ي همين منم ديگه حرفي نزدم فقط گفتم : - پس بذار حاضر شم!! مهربون نگام كرد و گفت : - برو منتظرم!!! رفتم بالا دست رومو يه آب زدم ... نميدونم چرا دوست داشتم تيپ بزنم نا سلامتي اولين باري بود كه داشتيم ميرفتيم با هم رستوران .. ازين فكر خندم گرفت ولي مشغول شدم .. يه شلوار لوله تفنگي مشكي پام كردم با يه چكمه ي تا زير زانوي ورني مشكي و يه تونيك بافت مشكي .. يه شال گردن قرمزم پيچيدم دور گردنمو و به جاي روسريم كلاه تپل قرمز سرم كردم ... اون رژ قرمز معروفمم زدم و با ريمل مشكي مژه هامو حالت دادم!! يه كيف ظريف مشكيه بند بلندم كج انداختم !!!همممم... خوب شده بودم ... از پله ها كه رفتم پايين مجد يهو از رو كاناپه پاشد ... و بعد بي هوا گفت : - چه ناز شدي.. - مرسي.. - همين جوري محو من بود كه با صدام كه گفتم : بريم؟؟؟!! به خودش اومد يهو اخم كرد و گفت : - باز تو اين لباتو سرخ كردي؟؟!! - به شما مگه ربطي داره؟؟؟ - با من داري مياي بيرون!!!پس داره .. بعدم خيلي ريلكس يه دستمال برداشت و گرفتش سمتم : - پاك كن ... بي خيال گفتم : برو بابا!!! يهو چونمو گرفت تو دستش و گفت : - دوست ندارم وقتي مياي بيرون به چشم دختراي بد بهت نگاه كنن رژ قرمز لايق تو نيست اونم تو خيابون!!! نميگم نزن تو خونه بزن خيليم بهت مياد .. ولي نميخوام تو خيابون به چشم اون سبك دخترا كه يه موي گنديده ي تو به صد تاشون ميرزه نگات كنن ... بعدم آروم شروع كرد لبامو با دستمال پاك كردن ... - اعتراضي نكردم بيراه نميگفت .. بعدم .. كدوم دختريه كه از غيرتي شدن مردي كه دوست داره بدش بياد... بعد از اينكه لبمو پاك كرد خنديد و گفت : - حالا شد .....حيف رنگ لباي خوشگلت نيست جوجو!!! احساس كردم تنم داغ شد انگار خودشم فهميد چون بلافاصله روشو برگردوند و گفت : - من برم ماشين رو درآرم بدو بيا كيانا كه مردم از گرسنگي.. بعدم از در زد بيرون ...منم يكم صبر كردم تا التهابم كم شه ...و رفتم پايين كه ديدم به ماشين تكيه داده و داره سوت ميزنه تا منو ديد رفت سمت كمك راننده و گفت : - بپر بالا شوماخر!! خندم گرفت ..و گفتم : - خودتون بشينين ديگه .. شونه هاشو انداخت بالا و گفت : - فعلا دست تو جغلست بشين ببينم چيكار ميكني!!!! - سوار شدم ..راستش يكم حول شده بود ولي سعي كردم به روم نيارم .. تو دلم بسم ا.. گفتم و راه افتادم .. توي راه خيلي حرف نزديم فقط گه گاه راهنماييم ميكرد كه از كدوم مسير برم وكجا بپيچم آخرم توي يه كوچه ي دنج پر درخت جلوي يه رستوران گفت كه نگه دارم وقتي ماشين رو پارك كردم .. يهو واسم دست زد و با يه لبخند گقت : - كيانا .. عالي بود!!!! خيلي خوبه دست فرمونت .. لياقتشو داري بعدا ها واست بهترين ماشينارو بخرم!!!!!!!!!!!!!!! متعجب گفتم : - مرسي .. ولي شما چرا بخري؟؟؟ خنديد و گفت : - اين فضوليها به تو نيومده بدو كه مردم از گرسنگي... اونروز صرفنظر از صبحش يكي از بهترين روزاي عمرم بود .. توجه و محبت هاي مجد به حدي بود كه گاهي وقتا يادم ميرفت اين همون رئيس بد اخلاق شركته كه همه ازش حساب ميبرن ... واسم جالب بود محبتاي مجد جنسش با محمد فرق داشت شايد از لحاظ عقلاني محمد شخص مناسب تري بود براي ادامه ي زندگي ...شايد بكر بودن روحش و نجابت ذاتي كه داشت اونو به وضوح از مجد متمايز ميكرد!!! ولي در عوض مجد به واسطه ي روابط زيادي كه با دخترا داشت به شناخت كاملي از هم جنساي من رسيده بود كه باعث ميشد محبتاش ملموس باشه و رفتارش پخته تر از محمد!!! از طرفي من اون موقع تصورم اين بود كه مجد بدليل روابط آزادي كه با دخترا داشته خيلي راحت تر ميتونه با نامزدي سه ماهه ي من كنار بياد... چيزي كه عين خوره منو ميخورد!!! شايد توي جامعه ي ما داشتن دوست پسر كه به مراتب بدتر از نامزد بودن و محرم شدن به كسيه پذيرشش راحت تر بود تا به هم خوردن يه نامزدي ...و تصوراتي كه ازش ميشد و حرفايي كه پشتش بود!!!! نميدونم شايد بابا محسنم به اين فكر كرده بود كه منو فرستاد تهران ... شايد اونم دوست داشت مثل من گذشتمو به هر طريقي شده فراموش كنه!!! بابا منو ميشناخت ميدونست نميتونم نگاههاي آدمارو كه با تصور لغت نامزد بودن چه فكرايي پيش خودشون نميكنن رو تحمل كنم ... بعد از خوردن ناهار كه چه عرض كنم عصرونه در حالي كه فك جفتمون اينقدر كه خنديده بوديم درد گرفته بود از رستوران زديم بيرون .. سوئيچ رو گرفتم سمتشو گفتم: - بس كه هي گفتين بخور بخور دارم ميتركم نميتونم رانندگي كنم ... خنديد و گفت : - الان ميبرمت يه جا تا غذات هضم شه ..هستي يا نه؟؟! سرمو به نشونه ي مثبت تكون دادم ونشستيم تو ماشين و گازشو گرفت و رفت ... آهنگ شادم گذاشت ...خيلي تهران رو وارد نبودم ولي از اونجايي كه هر وقت ميومديم هميشه بام تهران ميرفيم از مسير حدس زدم ميريم اونجا . ذوق زده گفتم : - واي ميريم بام ؟؟؟؟! - ا؟پس بلدي؟ - آر ه هر وقت ميومديم تهران كتي كچلمون ميكنه بس كه ميگفت بريم بام!! خنديد و گفت : - كتي خواهرته ديگه؟؟! - آره چه خوب يادتون مونده!!!!! شيطون گفت : - من دختراي خوشگل رو خوب يادم ميمونه!!!!! چپ چپي نگاش كردم كه بلند خنديد و گفت : - قيافتو وقتي اينجوري ميكني ....خيلي بامزه ميشه!!! رومو كردم اونور كه گفت : - خوب بابا!! شما غيرتي نشو!!! من يه خوشگل تر از خواهرتو پيدا كردم فعلا!!! با اون كاري ندارم!!! دلم يهو ريخت حتما منظورش رامش بود آخه تم رنگ مو و چشماش شبيه كتي بود!! ولي كتي با نمك تر بود!! با اخم گفتم : - رامش جووون رو ميگين ؟؟ نخير كتي ما خوشگلتر!!! يه دونه ازون تك خنده هاي مردونش كرد و گفت : - كيانا ؟؟؟ تو چه اصراري داري اين رامش رو به من بچسبوني؟؟؟! شونه هامو بالا انداختم و گفتم : - وا.. من اصراري ندارم .. ولي جوانب امر رو كه بررسي ميكني اينجوري نشون ميده !!!! خنديد و انگار ترجيح داد بحث و تموم كنه گفت : - نه رامش نيست!! حدست غلطه!!!! حالا مونده تا بفهمي كيه!!! دلم چنگ خورد!!!!! نفسم يهو گرفت .. رومو كردم اونور.. يعني كي بود؟؟؟!!! نفس عميقي كشيدم و ترجيح دادم بهش فكر نكنم اونم ديگه تا رسيدنمون حرفي نزد ..وقتي كه رسيديم تصميم گرفتيم پياده بريم بالا و برگرديم ... وقتي بغلش راه ميرفتم زيادي ازش كوتاهتر بودم يهو ياد حرف كتي افتادم كه مرداي قد بلند زن كوتاه دوست دارن ... تنم داغ شد و خندم گرفت!!! با تعجب نگام كرد و گفت : - كيانا به چي ميخندي؟؟؟!!! خندم شدت گرفت و گفتم : - اينكه من و شما عين فيل و فنجونيم!!!! يهو وايساد و با خنده گفت : - مگه بده ؟؟؟!! بعدم بي هوا از كمر بلندم كرد و گذاشتم روي جدول بغل مسير پياده روي!!!
19-09-2012، 22:51
خیلی مرسی
20-09-2012، 9:30
ممنون
22-09-2012، 23:02
پس بقیه ش چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
| ||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|