11-12-2015، 12:12
گفتوگو با كارلوس فوئنتس درباره پركاريهايش
اين کار خيلي انفرادي است. شما هميشه تنها هستيد. شما در يک شرکت نيستيد. شما در اين حس، احساس لذت نميکنيد. شما ازطريق احساسات ديگري، از خود لذت ميبريد. شما به حفر اعماق خود مشغوليد اما عميقاً تنهاييد. اين يکي از تنهاترين شغلهاي جهان است.
کارلوس فوئنتس
کارلوس فوئنتس سال 1928 در پاناماسيتي به دنيا آمد. دوران کودکياش در واشنگتن دي.سي و سانتياگوي شيلي گذشت. فوئنتس در دانشگاه مکزيک و ژنو در رشته حقوق تحصيل کرد و به زبانهاي انگليسي و فرانسه تسلط کامل دارد. فوئنتس علاوه بر نويسندگي به عنوان ديپلمات هم فعاليت کرده است و همچنين به صورت مرتب مقالاتي فرهنگي، سياسي براي روزنامه اسپانيايي زبان ال پاييس مينويسد و يک منتقد سختگير عليه آنچه وي فرهنگ و اقتصاد امپرياليسم ميداند است.
شما در نويسندگي خيلي پرکاريد؛ رمان، مقاله، يادداشت. چطور تصميم ميگيريد که چه چيزي را کي بنويسيد؟
اين چيز خيلي عجيبي است چون عناصر زيادي در آن دخيل است که بسيار جذاب و غيرقابل توصيفاند. من ميگويم: «من اين کتاب را خواهم نوشت.» و بعد مينشينم و شروع ميکنم آن را در خيالم فصلبندي کردن و با خود ميگويم فردا چنين و چنان مي نويسم. ميخوابم و صبح بلند ميشوم، ميروم پشت ميزم، قلم را بر ميدارم و چيزهايي به کلي متفاوت از کار در ميآيند. شايد اين به آن معني باشد که روياها به صورت مرموزي در بخشي از زندگي نوشتاريتان ديکته ميشوند. شما خوابهاي احمقانهاي داريد. همه ما خوابهاي احمقانهاي ميبينم. چقدر وحشتناک! از پشتبام ميافتيم، در دريا غرق ميشويم؛ آنها خوابهايي هستند که شما به خاطر ميآوريد اما درباره خوابهايي که به خاطر نميآوريد چه؟ من فکرميکنم اينها خوابهاي واقعاً مهم زندگي شما هستند.
به عنوان يک نويسنده داشتن يک زندگي منظم مهم است؟
نويسنده از اين نظر هيچ تفاوتي با يک بنا يا يک راننده اتوبوس ندارد. شما بايد نظم و انضباط داشته باشيد. اسکار وايلد ميگويد که «نويسندگي، 10 درصدش نبوغ است، 90 درصدش نظم و انضباط.» براي نوشتن بايد نظم و انضباط داشته باشيد که اين کار آساني نيست. اين کار خيلي انفرادي است. شما هميشه تنها هستيد. شما در يک شرکت نيستيد. شما در اين حس، احساس لذت نميکنيد. شما ازطريق احساسات ديگري، از خود لذت ميبريد. شما به حفر اعماق خود مشغوليد اما عميقاً تنهاييد. اين يکي از تنهاترين شغلهاي جهان است. در تئاتر شما با همراهان، کارگردانان و بازيگران هستيد. در فيلم، در يک مجموعه، اما در نويسندگي شما تنهاييد. اين کار خيلي استقامت و چيزهاي ديگر ميخواهد. شما واقعاً بايد عاشق آن باشيد که چنين تنهايي عظيمي را تاب بياوريد.
به عنوان بخشي از فرآيند نوشتنتان، بازنويسي چقدر اهميت دارد؟
نه آنقدر مهم نيست. مقدار زيادي از بازنويسي در سرم انجام ميشود. هنگام تايپ کردن هم يک مقدار ديگري اصلاح انجام ميدهم و قدري هم در صفحه پرينت گرفته شده اما نه زياد. به نظرم به راحتي آنچه را دقيقاً ميخواهم بگويم در اختيار دارم. نوشتههايم را اصلاح ميکنم اما نه مثل بالزاک که ديوانهوار به چاپخانه ميرفت تا در آخرين لحظه چيزي را تغيير دهد.
دوستاني داشتم که از سترون شدن قلمشان دق کردند. دوست خوب شيليايي داشتم به نام خوزه دنوسو، يک رماننويس، که فکر ميکنم همين خشک شدن قلمش او را کشت. او خيلي نگران بود و از اين موضوع رنج ميبرد
خشک شدن قلم نويسندگان مشهور براي شما پيش نيامده؟
نه، نه. من هر گز از چنين چيزي رنج نبردهام. دوستاني داشتم که از سترون شدن قلمشان دق کردند. دوست خوب شيليايي داشتم به نام خوزه دنوسو، يک رماننويس، که فکر ميکنم همين خشک شدن قلمش او را کشت. او خيلي نگران بود و از اين موضوع رنج ميبرد. اما شکر خدا چنين چيزي هيچ وقت برايم پيش نيامده، هيچ وقت. براي همين است که من مرتب مقالات و سخنراني مينويسم چون وقتي درباره ادبيات قلمم به بنبست ميرسد، ميگويم حالا وقت آن است که سخنرانياي بنويسم. حالا زمان آن رسيده که از آزادي بنويسم. پس من به خوبي ماشين نوشتن را روغنکاري ميکنم. من هميشه مشغول به کارم.
چطور ميتواند يک نويسنده رنج نبرد؟
ميشود جور ديگري رنج برد نه به خاطر خشک شدن قلم. نگرانيهاي ديگري هم وجود دارد مثل پيدا نکردن موضوع درست و حسابي، ترديدي که شما را وا ميدارد آنچه را که نوشتهايد ميان خيلي چيزهاي ديگر به داخل سطل زباله بيندازيد و از اين جور چيزها. بله اين اتفاقها ميافتد اما نه خشک شدن قلم به نحوي که نشود نشست و نوشت.
مسئوليت نويسنده در جامعه از ديد شما چيست؟
نوشتن کتاب. نوشتن کتاب بهترين کاري است که ميتواند بکند؛ نوشتن کتابهاي خوب. همه چيز به دنبال آن ميآيد. لحظاتي وجود دارد که شماي نويسنده تحت اين مسئوليت سياسي اعلام ميکنيد که من اينطرفي هستم، من با مردم هستم. و اينطور شما بيانيه صادر ميکنيد بعدش کتابهاي بد مينويسد اما مورد قبول واقع نميشود چون شما آن طرفي بوديد نه اينطرفي. خيلي از کتابهاي بد را آدمهاي خوب مينويسند در آمريکاي لاتين که به طور واضح اينطور بوده است. زماني پابلو نرودا به من گفت: ميداني، همگي ما نويسندگان آمريکاي لاتين با حمل کشورهايمان به پشت خود، سفر ميکنيم. ما کشورهايمان را پشتمان حمل ميکنيم و در قبال کشورهايمان مسئوليم زيرا که در کشورهاي ما آزادي سياسي نيست و بيسوادي بيداد ميکند. به خاطر همه اين دلايلي که ميدانيد، اين وظيفه ماست که صدايي در سکوت باشيم اما امروزه ديگر مانند آن زمان نيست. اکثر کشورهاي آمريکاي لاتين با انجام منظم انتخابات، داشتن احزاب سياسي، آزادي و اختيار براي اتحاديهها به دموکراسي رسيدهاند. به طور کلي، آزادي دموکراتيک در آمريکاي لاتين وجود دارد. بنابراين اگر ميخواهيد نويسندهاي شويد که در سياست مشارکت داشته باشيد، اين کار را با صداقت در گفتار انجام دهيد: من يک سياستمدار و نويسنده هستم. نويسنده بودن به من امتيازات ويژهاي نميدهد. اجازه بدهيد با عقايد سياسي و عملکردم به قضاوت بنشينم. اين تنها بخشي از آن است. اما نويسندگاني هستند که ميگويند: من هيچ کاري با سياست ندارم. در سمت ديگري ايستادهام و کتابهايم را مينويسم و تنها يک شخصيت ادبي هستم.
بعد از انتخاب موضوع از چه منابعي الهام ميگيريد؟
فکر ميکنم اين بخشي از عملکرد روياست؛ عمق ناخودآگاه. در حال حاضر ميخواهم رماني درباره آخرين روز زندگي ايميليانو زاپاتا، رهبر چريکي مکزيکي بنويسم؛ روزي که او به ضرب گلوله کشته شد و اين که چه چيز ديگري در کشور اتفاق افتاد. اين چيزي است که ميخواهم بنويسم. در آنجا موضوعي هست که روشن و واضح است اما روش و سبکي که آن را بنويسم، مولفهها، واقعا هنوز نميدانم چطور اين کار را ميکنم. قطع نظر از جنبههاي ساختاري، مطمئن نيستم چطور ميخواهم آن را انجام دهم؛ چرا که آن بستگي به حافظهام، ترسم، روياهايم، خواستههايم و ميليونها چيزهاي ديگري دارد که در اين لحظهاي که با هم صحبت ميکنيم غير قابل توصيف است.
ميشود جور ديگري رنج برد نه به خاطر خشک شدن قلم. نگرانيهاي ديگري هم وجود دارد مثل پيدا نکردن موضوع درست و حسابي، ترديدي که شما را وا ميدارد آنچه را که نوشتهايد ميان خيلي چيزهاي ديگر به داخل سطل زباله بيندازيد و از اين جور چيزها.
آيا نوشتن، گفت وگويي با خود يا با جامعه است؟
بله، نوشتن در واقع گفتوگو با فرهنگ خود، با تمدن خود، با تمام چيزهايي است که ميشناسيد و تمام چيزهايي که ناديده گرفتهايد. چيزي را که ناديده ميگيريد، براي نوشتن از اهميت بيشتري برخوردار است تا نسبت به آنچه که ميدانيد؛ براي اينکه آنچيزي را که ميدانيد، شناخته شده است و چيزي را که نميدانيد همان چيزي است که تصور ميکنيد. اين باعث ميشود که مجبور به نوشتن شويد. اگر وجود دارد، نوشتن دربارهاش چندان جالب نيست، زيرا شما فقط منعکس کننده چيزها و تقليدکننده زندگي هستيد اما زماني که در مورد چيزي که هنوز وجود ندارد، صحبت ميکنيد يا چيزي که وجود دارد اما پنهان يا ممنوع شده، پس به چيز جالبتري ميپردازيد.
چطور ميتوان خود را براي نويسنده شدن آماده کرد؟
زياد خواندن و زياد خواندن و زياد خواندن. خواندن بسيار ضروري است. شما بايد خيلي بخوانيد. براي اينکه نويسنده خوبي شويد بايد خواندن را دوست داشته باشيد. چون نوشتن نه با شما شروع ميشود، نه از چيز ديگري سرچشمه ميگيرد و نه از نقطه صفري آغاز ميشود. بايد آگاه باشيد که سنت عظيمي در پشت سرتان وجود دارد، سنتي که به خيلي وقت پيش بر ميگردد؛ به کتاب مقدس، هومر و خيلي چيزهاي ديگر. اگر واقعا ميخواهيد نويسنده شويد، بايد خودتان را به عنوان بخشي از زنجيره هستي ببينيد. شما بخشي از فرآيند کلام ، حافظه و تخيل هستيد. به طور خلاصه، فکر ميکنم که براي خلق کردن، بايد از سنت مطلع باشيد اما براي زنده نگه داشتن سنت، بايد چيز جديدي خلق کنيد؛ اين راهکار من است.
اين کار خيلي انفرادي است. شما هميشه تنها هستيد. شما در يک شرکت نيستيد. شما در اين حس، احساس لذت نميکنيد. شما ازطريق احساسات ديگري، از خود لذت ميبريد. شما به حفر اعماق خود مشغوليد اما عميقاً تنهاييد. اين يکي از تنهاترين شغلهاي جهان است.
کارلوس فوئنتس
کارلوس فوئنتس سال 1928 در پاناماسيتي به دنيا آمد. دوران کودکياش در واشنگتن دي.سي و سانتياگوي شيلي گذشت. فوئنتس در دانشگاه مکزيک و ژنو در رشته حقوق تحصيل کرد و به زبانهاي انگليسي و فرانسه تسلط کامل دارد. فوئنتس علاوه بر نويسندگي به عنوان ديپلمات هم فعاليت کرده است و همچنين به صورت مرتب مقالاتي فرهنگي، سياسي براي روزنامه اسپانيايي زبان ال پاييس مينويسد و يک منتقد سختگير عليه آنچه وي فرهنگ و اقتصاد امپرياليسم ميداند است.
شما در نويسندگي خيلي پرکاريد؛ رمان، مقاله، يادداشت. چطور تصميم ميگيريد که چه چيزي را کي بنويسيد؟
اين چيز خيلي عجيبي است چون عناصر زيادي در آن دخيل است که بسيار جذاب و غيرقابل توصيفاند. من ميگويم: «من اين کتاب را خواهم نوشت.» و بعد مينشينم و شروع ميکنم آن را در خيالم فصلبندي کردن و با خود ميگويم فردا چنين و چنان مي نويسم. ميخوابم و صبح بلند ميشوم، ميروم پشت ميزم، قلم را بر ميدارم و چيزهايي به کلي متفاوت از کار در ميآيند. شايد اين به آن معني باشد که روياها به صورت مرموزي در بخشي از زندگي نوشتاريتان ديکته ميشوند. شما خوابهاي احمقانهاي داريد. همه ما خوابهاي احمقانهاي ميبينم. چقدر وحشتناک! از پشتبام ميافتيم، در دريا غرق ميشويم؛ آنها خوابهايي هستند که شما به خاطر ميآوريد اما درباره خوابهايي که به خاطر نميآوريد چه؟ من فکرميکنم اينها خوابهاي واقعاً مهم زندگي شما هستند.
به عنوان يک نويسنده داشتن يک زندگي منظم مهم است؟
نويسنده از اين نظر هيچ تفاوتي با يک بنا يا يک راننده اتوبوس ندارد. شما بايد نظم و انضباط داشته باشيد. اسکار وايلد ميگويد که «نويسندگي، 10 درصدش نبوغ است، 90 درصدش نظم و انضباط.» براي نوشتن بايد نظم و انضباط داشته باشيد که اين کار آساني نيست. اين کار خيلي انفرادي است. شما هميشه تنها هستيد. شما در يک شرکت نيستيد. شما در اين حس، احساس لذت نميکنيد. شما ازطريق احساسات ديگري، از خود لذت ميبريد. شما به حفر اعماق خود مشغوليد اما عميقاً تنهاييد. اين يکي از تنهاترين شغلهاي جهان است. در تئاتر شما با همراهان، کارگردانان و بازيگران هستيد. در فيلم، در يک مجموعه، اما در نويسندگي شما تنهاييد. اين کار خيلي استقامت و چيزهاي ديگر ميخواهد. شما واقعاً بايد عاشق آن باشيد که چنين تنهايي عظيمي را تاب بياوريد.
به عنوان بخشي از فرآيند نوشتنتان، بازنويسي چقدر اهميت دارد؟
نه آنقدر مهم نيست. مقدار زيادي از بازنويسي در سرم انجام ميشود. هنگام تايپ کردن هم يک مقدار ديگري اصلاح انجام ميدهم و قدري هم در صفحه پرينت گرفته شده اما نه زياد. به نظرم به راحتي آنچه را دقيقاً ميخواهم بگويم در اختيار دارم. نوشتههايم را اصلاح ميکنم اما نه مثل بالزاک که ديوانهوار به چاپخانه ميرفت تا در آخرين لحظه چيزي را تغيير دهد.
دوستاني داشتم که از سترون شدن قلمشان دق کردند. دوست خوب شيليايي داشتم به نام خوزه دنوسو، يک رماننويس، که فکر ميکنم همين خشک شدن قلمش او را کشت. او خيلي نگران بود و از اين موضوع رنج ميبرد
خشک شدن قلم نويسندگان مشهور براي شما پيش نيامده؟
نه، نه. من هر گز از چنين چيزي رنج نبردهام. دوستاني داشتم که از سترون شدن قلمشان دق کردند. دوست خوب شيليايي داشتم به نام خوزه دنوسو، يک رماننويس، که فکر ميکنم همين خشک شدن قلمش او را کشت. او خيلي نگران بود و از اين موضوع رنج ميبرد. اما شکر خدا چنين چيزي هيچ وقت برايم پيش نيامده، هيچ وقت. براي همين است که من مرتب مقالات و سخنراني مينويسم چون وقتي درباره ادبيات قلمم به بنبست ميرسد، ميگويم حالا وقت آن است که سخنرانياي بنويسم. حالا زمان آن رسيده که از آزادي بنويسم. پس من به خوبي ماشين نوشتن را روغنکاري ميکنم. من هميشه مشغول به کارم.
چطور ميتواند يک نويسنده رنج نبرد؟
ميشود جور ديگري رنج برد نه به خاطر خشک شدن قلم. نگرانيهاي ديگري هم وجود دارد مثل پيدا نکردن موضوع درست و حسابي، ترديدي که شما را وا ميدارد آنچه را که نوشتهايد ميان خيلي چيزهاي ديگر به داخل سطل زباله بيندازيد و از اين جور چيزها. بله اين اتفاقها ميافتد اما نه خشک شدن قلم به نحوي که نشود نشست و نوشت.
مسئوليت نويسنده در جامعه از ديد شما چيست؟
نوشتن کتاب. نوشتن کتاب بهترين کاري است که ميتواند بکند؛ نوشتن کتابهاي خوب. همه چيز به دنبال آن ميآيد. لحظاتي وجود دارد که شماي نويسنده تحت اين مسئوليت سياسي اعلام ميکنيد که من اينطرفي هستم، من با مردم هستم. و اينطور شما بيانيه صادر ميکنيد بعدش کتابهاي بد مينويسد اما مورد قبول واقع نميشود چون شما آن طرفي بوديد نه اينطرفي. خيلي از کتابهاي بد را آدمهاي خوب مينويسند در آمريکاي لاتين که به طور واضح اينطور بوده است. زماني پابلو نرودا به من گفت: ميداني، همگي ما نويسندگان آمريکاي لاتين با حمل کشورهايمان به پشت خود، سفر ميکنيم. ما کشورهايمان را پشتمان حمل ميکنيم و در قبال کشورهايمان مسئوليم زيرا که در کشورهاي ما آزادي سياسي نيست و بيسوادي بيداد ميکند. به خاطر همه اين دلايلي که ميدانيد، اين وظيفه ماست که صدايي در سکوت باشيم اما امروزه ديگر مانند آن زمان نيست. اکثر کشورهاي آمريکاي لاتين با انجام منظم انتخابات، داشتن احزاب سياسي، آزادي و اختيار براي اتحاديهها به دموکراسي رسيدهاند. به طور کلي، آزادي دموکراتيک در آمريکاي لاتين وجود دارد. بنابراين اگر ميخواهيد نويسندهاي شويد که در سياست مشارکت داشته باشيد، اين کار را با صداقت در گفتار انجام دهيد: من يک سياستمدار و نويسنده هستم. نويسنده بودن به من امتيازات ويژهاي نميدهد. اجازه بدهيد با عقايد سياسي و عملکردم به قضاوت بنشينم. اين تنها بخشي از آن است. اما نويسندگاني هستند که ميگويند: من هيچ کاري با سياست ندارم. در سمت ديگري ايستادهام و کتابهايم را مينويسم و تنها يک شخصيت ادبي هستم.
بعد از انتخاب موضوع از چه منابعي الهام ميگيريد؟
فکر ميکنم اين بخشي از عملکرد روياست؛ عمق ناخودآگاه. در حال حاضر ميخواهم رماني درباره آخرين روز زندگي ايميليانو زاپاتا، رهبر چريکي مکزيکي بنويسم؛ روزي که او به ضرب گلوله کشته شد و اين که چه چيز ديگري در کشور اتفاق افتاد. اين چيزي است که ميخواهم بنويسم. در آنجا موضوعي هست که روشن و واضح است اما روش و سبکي که آن را بنويسم، مولفهها، واقعا هنوز نميدانم چطور اين کار را ميکنم. قطع نظر از جنبههاي ساختاري، مطمئن نيستم چطور ميخواهم آن را انجام دهم؛ چرا که آن بستگي به حافظهام، ترسم، روياهايم، خواستههايم و ميليونها چيزهاي ديگري دارد که در اين لحظهاي که با هم صحبت ميکنيم غير قابل توصيف است.
ميشود جور ديگري رنج برد نه به خاطر خشک شدن قلم. نگرانيهاي ديگري هم وجود دارد مثل پيدا نکردن موضوع درست و حسابي، ترديدي که شما را وا ميدارد آنچه را که نوشتهايد ميان خيلي چيزهاي ديگر به داخل سطل زباله بيندازيد و از اين جور چيزها.
آيا نوشتن، گفت وگويي با خود يا با جامعه است؟
بله، نوشتن در واقع گفتوگو با فرهنگ خود، با تمدن خود، با تمام چيزهايي است که ميشناسيد و تمام چيزهايي که ناديده گرفتهايد. چيزي را که ناديده ميگيريد، براي نوشتن از اهميت بيشتري برخوردار است تا نسبت به آنچه که ميدانيد؛ براي اينکه آنچيزي را که ميدانيد، شناخته شده است و چيزي را که نميدانيد همان چيزي است که تصور ميکنيد. اين باعث ميشود که مجبور به نوشتن شويد. اگر وجود دارد، نوشتن دربارهاش چندان جالب نيست، زيرا شما فقط منعکس کننده چيزها و تقليدکننده زندگي هستيد اما زماني که در مورد چيزي که هنوز وجود ندارد، صحبت ميکنيد يا چيزي که وجود دارد اما پنهان يا ممنوع شده، پس به چيز جالبتري ميپردازيد.
چطور ميتوان خود را براي نويسنده شدن آماده کرد؟
زياد خواندن و زياد خواندن و زياد خواندن. خواندن بسيار ضروري است. شما بايد خيلي بخوانيد. براي اينکه نويسنده خوبي شويد بايد خواندن را دوست داشته باشيد. چون نوشتن نه با شما شروع ميشود، نه از چيز ديگري سرچشمه ميگيرد و نه از نقطه صفري آغاز ميشود. بايد آگاه باشيد که سنت عظيمي در پشت سرتان وجود دارد، سنتي که به خيلي وقت پيش بر ميگردد؛ به کتاب مقدس، هومر و خيلي چيزهاي ديگر. اگر واقعا ميخواهيد نويسنده شويد، بايد خودتان را به عنوان بخشي از زنجيره هستي ببينيد. شما بخشي از فرآيند کلام ، حافظه و تخيل هستيد. به طور خلاصه، فکر ميکنم که براي خلق کردن، بايد از سنت مطلع باشيد اما براي زنده نگه داشتن سنت، بايد چيز جديدي خلق کنيد؛ اين راهکار من است.