تولستوی از آن نویسندههایی است که بیبهانه میشود سروقتش رفت. خودش هم سر و کلهاش راحت تو کتاب فروشیها و قفسههای کتاب پیدا میشود. برای نویسندهای که 100 سال از مرگش میگذرد این موفقیت کوچکی نیست. روزنامه ایندپندنت به همین مناسبت سراغ خانواده تولستوی رفته تا ببیند بازماندگانش در این کره پهناور چه میکنند.
تنها کارهای او نیست که در تمام دنیا گسترده شده است بلکه بازماندگان او هم در اقصی نقاط گیتی پراکنده اند. لئو تولستوی و همسرش سوفیا در طول زندگی مشترک پردغدغه و نسبتا طولانی شان صاحب سیزده فرزند شدند که پنج تن از آنها در خردسالی فوت کردند. طی انقلاب روسیه، اعضای این خانواده بزرگ از روسیه متواری شدند. در صدمین سالگرد مرگ تولستوی، تولستویهای پراکنده- که حالا بالغ بر 300 نفر هستند- با خانواده هایشان در فرانسه، ایتالیا و سوئد ساکن شدهاند و برخی نوادههای تولستوی در اروگوئه، برزیل و ایالات متحده آمریکا ساکنند.
در دهه گذشته ارتباطات بین خانواده گسترده تولستوی پیشرفت چشمگیری داشته است. در سال 1994، ملک و موزه «یاسنایا پولیانا» که خانواده تولستوی در آن زندگی و کار میکردند تحت مدیریت نبیره تولستوی، ولادیمیر در آمد.
در کنار مدیریت موزه و ترویج میراث فرهنگی این نویسنده، ولادیمیر گردهمایی دوسالانهای از سال 2000 برای تولستویها از اقصی نقاط جهان ترتیب داد. در تابستان گذشته 130 تولستوی برای یک هفته و برای سفر، فعالیتهای فرهنگی و شامهای روسی در این ملک گرد هم آمدند از ارتباط دوباره با میراث روسیشان گرفته تا کشف ارتباطات شخصی با وابستگان معروفشان و از مقایسه افسانههای خانوداگی گرفته تا تعیین خصوصیتهای خانوادگی (البته همه خانوادههای شاد شبیه هم هستند)، این گردهماییها برای آنها اتفاق مهمی است. ما از نوادگان تولستوی میشنویم که آنها واقعا به میراث لئو علاقه دارند.
جنگ، صلح: زندگی لئو تولستوی
کنت لئو نیکولاویچ تولستوی در 28 آگوست سال 1828 در ملک ییلاقی پدریش «یاسنایا پولیانا» در ایالت تولا به دنیا آمد. خانواده ثروتمند او یکی از قدیمی ترین خانوادههای روسیه بودند؛ او سه برادر بزرگتر از خودش داشت و وقتی فقط دو سالش بود مادرش فوت کرد و در 9 سالگی پدرش را از دست داد.
در سال 1844، تولستوی تحصیلاتش را در وکالت و زبانهای شرقی در دانشگاه کازن آغاز کرد، گرچه هیچ وقت آن را به پایان نرساند. در سال 1851 او به عنوان یک افسر به ارتش پیوست و بعدها در جنگ کریمه جنگید. اولین رمانش، «کودکی» یک سال بعد چاپ شد.
در سال 1862، از سوفیا بهرز کوچکترین دختر یک خانواده ثروتمند که 16 سال از او کوچکتر بود خواست تا با او ازدواج کند. آنها صاحب 13 فرزند شدند که پنج نفر از آنان در کودکی مردند. او «جنگ و صلح» را در سال 1869 به پایان رساند و در سال 1877 «آنا کارنینا» را نوشت.
تولستوی در سن پنجاه سالگی به مذهب روی آورد گرچه هیچ وقت با قدرت کلیسا موافق نبود.
به مال و منالش پشت کرد و شروع به تبلیغ صلح طلبی کرد. این رویکرد منجر به کمکشهای مالی و خانوادگی شد. سوفیا با بعضی نظرات او مخالف بود. وضع سلامت تولستوی از 1901 رو به وخامت میرفت و در سفری که در سال 1910 داشت، حالش حسابی وخیم شد.او در 20 نوامبر در یک ایستگاه دورافتاده آستاپوفو فوت کرد و در قبر سادهای در «یاسنایا پولیانا» دفن شد.
هیچ وقت دلم نمیخواست پایان نامه ام درباره تولستوی باشد
آناستازیا تولستوی: دانشجوی ادبیات، 26 ساله، دانشگاه آکسفورد/ فرزند نبیره تولستوی
پدرم، ولادیمیر، از سال 2000 این گردهماییها را ترتیب داده است. نسلهای قبلی با هم در ارتباط بودند، اما نسلهای جوان تر از این که وابستگانشان در سوئد یا کشورهای دیگر زندگی میکنند اطلاعی نداشتند. اما الان ما همه عضو فیس بوک و اسکایپ هستیم و از طریق ایمیل با هم در ارتباطیم.
برای من، برنامهریزی برای تشکیل گردهماییهای خانوادگی یک سال و نیم زودتر از بقیه فامیل آغاز شد و سالی که اولین گردهمایی در آن اتفاق افتاد یعنی سال 2000 برای ما سال بزرگی بود. ما همه دست جمعی به ایستگاه قطار آستاپوو که تولستوی در آن جا فوت کرد سفر کردیم. اولین باری بود که من آن جا را میدیدم؛ وسط ناکجا آباد. اما برای همه ما بودن در آن جا لحظه بخصوصی بود. گردهمایی برای ما مثل همه خانوادههای دیگر فرصتی است که با هم باشیم و از لحظهها لذت ببریم. همه شام و نهارها با همیم و نان تست روسی میخوریم.
اگر تنها یک مکان برای جمع شدن ما وجود داشته باشد آن جا همین «یاسنایا پولیانا» است.
ما خیلی خوش شانسیم، چون بیشتر اعضای خانواده متعلق به نسلهای قبل که بعد از انقلاب روسیه از کشور خارج شدند نه تنها این ملک، بلکه ارتباط با کشورشان را از دست دادند.
انسانهای زیادی وجود دارند که از تولستوی نه به عنوان یک نویسنده بلکه به عنوان یک متفکر پیروی میکنند به خصوص در شرق تولستوی را هم تراز با مهاتما گاندی میدانند. یک بار که در «یاسنایا پولیانا» بودم یک راهب تبتی سر و کلهاش پیدا شد. از تبت پیاده آمده بود تا بر گور تولستوی دسته گلی بگذارد. او بر سر مزار رفت و ادای احترام کرد و بعدش دور زد و برگشت، واقعا خیلی عجیب بود.
وقتی مردم اسم کاملم را میپرسند ارتباطم را با لئو تولستوی پنهان نمیکنم. من در دانشگاه ادبیات روسی و ادبیات انگلیسی میخوانم و برای همین مطرح شدن این قضیه بعضی وقتها خیلی خوشایند نیست.
البته من همیشه به این که از نوادگان تولستوی هستم افتخار میکنم. در مسکو به دنیا آمدم گرچه از پنج سالگی در لندن زندگی کردم. البته چون خانواده ام در روسیه به زندگی ادامه دادند من ارتباط قوی با این کشور احساس میکنم. رساله دکترای من در مورد ناباکوف است، هیچ وقت نمیخواستم مطالعاتم درمورد تولستوی باشد.
در واقع من تقریبا دو تولستوی در طول زندگی ام داشتم؛ نویسنده بزرگی که همه میشناسندش و همه دوست دارند در موردش بدانند و یک تولستوی شخصی تر که از نظر من زندگی بسیار عادی و نرمالی داشت. لئو مرد پیچیدهای بود، اما دنیا را به سادگی میدید. آخرین کارهایش، در مورد عدم خشونت است و این مسائل امروزه نیز مطرح است. در واقع ما هنوز هم خیلی بدتر از آنی که تولستوی 100 سال پیش گفته بود، داریم عمل میکنیم.
تولستوی، تولستوی میخواند
ولادیمیر تولستوی :رئیس موزه و املاک «یاسنایا پولیانا» ، 48 ساله/نبیره تولستوی
از سال 1994 رئیس موزه هستم. این یک سنت خانوادگی است. اولین رئیس این موزه دختر تولستوی بود و در دهه چهل و پنجاه این موزه در دست نوه دختریاش بود. «یاسنایا پولیانا» نقش حیاتی را در گرد آوردن این خانواده گرد هم دارد: «نمی توانم مکان مرتبط تری را نسبت به این جا برای جمع شدن خانواده تصور کنم. ما یک گرد همایی دیگر هم در سال 2010 به مناسبت سالگرد ازدواج سوفیا و تولستوی که نقطه شروع این خانواده بزرگ است در پیش داریم!
این موزه به تولستوی اختصاص دارد اما ما به اجداد و بازماندگان او هم علاقه داریم. ما خانواده بزرگ اما دوستانهای هستیم و میتوانیم تضمین کنیم که لااقل تا 50 سال بعد این ارتباطات محکم وجود دارد.
در دورههای مختلف زندگی ام، جنبههای متفاوت ادبیات تولستوی برایم جذاب بود. اما کارهایی هست که همیشه به نظرم قوی بوده است: «قزاقها» یکی از کتابهای مورد علاقه من است و در عین حال کاملا عاشق «آنا کارنینا» هستم. من مطالعات زیادی در مورد این کتاب در اقصی نقاط جهان انجام داده ام- ما اسمش را گذاشیتم «تولستوی تولستوی میخواند»- و من لذت زیبا شناسانهای از این کار میبرم. اعتقاد دارم یکی از بهترین رمانهایی است که در جهان نوشته شده است و من واقعا از خواندن خاطرات تولستوی لذت میبرم.
هر چه زمان بیشتر میگذرد، تولستوی بیشتر مدرن و معاصر به نظر میآید. مشاهدات روانیاش بسیار تیزبینانه است و در نوشتههای غیر داستانیاش از موهبت پیش گویانه ایی برخوردار است، نوعی عاقبتاندیشی درمورد مسائلی که در قرن 20 و 21 مطرح شد: نگرانیهایی در مورد محیط زیست، حقوق بشر، آزادی مذاهب و باقی چیزها. اینها دقیقا مسائل امروزی جوامع ما هستند.
به هیچ کس نمیگفتم که یک تولستوی هستم
کاستانزا گادا کنتی: مدیر شرکت دارویی، 44 ساله، پاریس/نبیره تولستوی
این دومین سفرم به «یاسنایا پولیانا» است. دفعه آخری که به روسیه آمدم بیش از 20 سال پیش بود. دیدن آدمهای جدید که پیشینه مشترکی با تو دارند خیلی حس خوبی به انسان میدهد.
این که یک تولستوی هستم هیچ وقت حس غریبی را در من ایجاد نکرد. تقریبا برای 20 سال به هیچ کس نمیگفتم که یک تولستوی هستم چون میخواستم مردم من را به خاطر چیزی که هستم دوست داشته باشند نه به خاطر این که یک تولستوی هستم. الان احتمالا به خاطر این که مسن تر شدم، تصمیم گرفتم که این موضوع را قبول کنم. من ایتالیایی هستم اما بیست سال است که در فرانسه زندگی میکنم. مثل همه خانمها «آنا کارنینا» را بسیار دوست دارم. مادربزرگم اولین نوه دختری تولستوی از دخترش به اسمتاتیانا بود.
بعد از فوت تولستوی، مادربزرگم به «یاسنایا پولیانا» برگشت تا با مادرش بیوه تولستوی باشد اما بعد از انقلاب روسیه دوران سختی در آن کشور میگذشت. او روسیه را به مقصد پاریس ترک کرد تا با دخترش زندگی بهتری را تجربه کند. مادر مادربزرگم در مورد تولستوی در کنفرانسهای متعددی سخنرانی میکرد. یک بار، او به ایتالیا رفت تا در مورد او برای یک خانواده روشنفکر صحبت کند و او مادربزرگ من را با خودش برد. پسر خانواده لوئیچی آلبرتینی ( نویسنده ضد فاشیستی که در سال 1914 «ریشههای جنگ» را نوشت) مادربزرگم را ملاقات کرد. مادربزرگ و پدربزرگم به خاطر تولستوی همدیگر را دیدند و این گونه شد که از ایتالیا سر در آوردیم.
هر وقت که به روسیه میآیم در مورد تولستوی فکر میکنم، اما بیشتر ذهنم معطوف مادربزرگم میشود. دختر کوچکی را که در عکسها کنار تولستوی میبینید، مادربزرگم است. همیشه فکر میکنم این دختر کوچک در مورد این پیرمرد چه در ذهن داشته است؛ آیا چیز خاصی در ذهنش بوده یا او برایش فقط یک پدربزرگ بوده است؟
تنها کارهای او نیست که در تمام دنیا گسترده شده است بلکه بازماندگان او هم در اقصی نقاط گیتی پراکنده اند. لئو تولستوی و همسرش سوفیا در طول زندگی مشترک پردغدغه و نسبتا طولانی شان صاحب سیزده فرزند شدند که پنج تن از آنها در خردسالی فوت کردند. طی انقلاب روسیه، اعضای این خانواده بزرگ از روسیه متواری شدند. در صدمین سالگرد مرگ تولستوی، تولستویهای پراکنده- که حالا بالغ بر 300 نفر هستند- با خانواده هایشان در فرانسه، ایتالیا و سوئد ساکن شدهاند و برخی نوادههای تولستوی در اروگوئه، برزیل و ایالات متحده آمریکا ساکنند.
در دهه گذشته ارتباطات بین خانواده گسترده تولستوی پیشرفت چشمگیری داشته است. در سال 1994، ملک و موزه «یاسنایا پولیانا» که خانواده تولستوی در آن زندگی و کار میکردند تحت مدیریت نبیره تولستوی، ولادیمیر در آمد.
در کنار مدیریت موزه و ترویج میراث فرهنگی این نویسنده، ولادیمیر گردهمایی دوسالانهای از سال 2000 برای تولستویها از اقصی نقاط جهان ترتیب داد. در تابستان گذشته 130 تولستوی برای یک هفته و برای سفر، فعالیتهای فرهنگی و شامهای روسی در این ملک گرد هم آمدند از ارتباط دوباره با میراث روسیشان گرفته تا کشف ارتباطات شخصی با وابستگان معروفشان و از مقایسه افسانههای خانوداگی گرفته تا تعیین خصوصیتهای خانوادگی (البته همه خانوادههای شاد شبیه هم هستند)، این گردهماییها برای آنها اتفاق مهمی است. ما از نوادگان تولستوی میشنویم که آنها واقعا به میراث لئو علاقه دارند.
جنگ، صلح: زندگی لئو تولستوی
کنت لئو نیکولاویچ تولستوی در 28 آگوست سال 1828 در ملک ییلاقی پدریش «یاسنایا پولیانا» در ایالت تولا به دنیا آمد. خانواده ثروتمند او یکی از قدیمی ترین خانوادههای روسیه بودند؛ او سه برادر بزرگتر از خودش داشت و وقتی فقط دو سالش بود مادرش فوت کرد و در 9 سالگی پدرش را از دست داد.
در سال 1844، تولستوی تحصیلاتش را در وکالت و زبانهای شرقی در دانشگاه کازن آغاز کرد، گرچه هیچ وقت آن را به پایان نرساند. در سال 1851 او به عنوان یک افسر به ارتش پیوست و بعدها در جنگ کریمه جنگید. اولین رمانش، «کودکی» یک سال بعد چاپ شد.
در سال 1862، از سوفیا بهرز کوچکترین دختر یک خانواده ثروتمند که 16 سال از او کوچکتر بود خواست تا با او ازدواج کند. آنها صاحب 13 فرزند شدند که پنج نفر از آنان در کودکی مردند. او «جنگ و صلح» را در سال 1869 به پایان رساند و در سال 1877 «آنا کارنینا» را نوشت.
تولستوی در سن پنجاه سالگی به مذهب روی آورد گرچه هیچ وقت با قدرت کلیسا موافق نبود.
به مال و منالش پشت کرد و شروع به تبلیغ صلح طلبی کرد. این رویکرد منجر به کمکشهای مالی و خانوادگی شد. سوفیا با بعضی نظرات او مخالف بود. وضع سلامت تولستوی از 1901 رو به وخامت میرفت و در سفری که در سال 1910 داشت، حالش حسابی وخیم شد.او در 20 نوامبر در یک ایستگاه دورافتاده آستاپوفو فوت کرد و در قبر سادهای در «یاسنایا پولیانا» دفن شد.
هیچ وقت دلم نمیخواست پایان نامه ام درباره تولستوی باشد
آناستازیا تولستوی: دانشجوی ادبیات، 26 ساله، دانشگاه آکسفورد/ فرزند نبیره تولستوی
پدرم، ولادیمیر، از سال 2000 این گردهماییها را ترتیب داده است. نسلهای قبلی با هم در ارتباط بودند، اما نسلهای جوان تر از این که وابستگانشان در سوئد یا کشورهای دیگر زندگی میکنند اطلاعی نداشتند. اما الان ما همه عضو فیس بوک و اسکایپ هستیم و از طریق ایمیل با هم در ارتباطیم.
برای من، برنامهریزی برای تشکیل گردهماییهای خانوادگی یک سال و نیم زودتر از بقیه فامیل آغاز شد و سالی که اولین گردهمایی در آن اتفاق افتاد یعنی سال 2000 برای ما سال بزرگی بود. ما همه دست جمعی به ایستگاه قطار آستاپوو که تولستوی در آن جا فوت کرد سفر کردیم. اولین باری بود که من آن جا را میدیدم؛ وسط ناکجا آباد. اما برای همه ما بودن در آن جا لحظه بخصوصی بود. گردهمایی برای ما مثل همه خانوادههای دیگر فرصتی است که با هم باشیم و از لحظهها لذت ببریم. همه شام و نهارها با همیم و نان تست روسی میخوریم.
اگر تنها یک مکان برای جمع شدن ما وجود داشته باشد آن جا همین «یاسنایا پولیانا» است.
ما خیلی خوش شانسیم، چون بیشتر اعضای خانواده متعلق به نسلهای قبل که بعد از انقلاب روسیه از کشور خارج شدند نه تنها این ملک، بلکه ارتباط با کشورشان را از دست دادند.
انسانهای زیادی وجود دارند که از تولستوی نه به عنوان یک نویسنده بلکه به عنوان یک متفکر پیروی میکنند به خصوص در شرق تولستوی را هم تراز با مهاتما گاندی میدانند. یک بار که در «یاسنایا پولیانا» بودم یک راهب تبتی سر و کلهاش پیدا شد. از تبت پیاده آمده بود تا بر گور تولستوی دسته گلی بگذارد. او بر سر مزار رفت و ادای احترام کرد و بعدش دور زد و برگشت، واقعا خیلی عجیب بود.
وقتی مردم اسم کاملم را میپرسند ارتباطم را با لئو تولستوی پنهان نمیکنم. من در دانشگاه ادبیات روسی و ادبیات انگلیسی میخوانم و برای همین مطرح شدن این قضیه بعضی وقتها خیلی خوشایند نیست.
البته من همیشه به این که از نوادگان تولستوی هستم افتخار میکنم. در مسکو به دنیا آمدم گرچه از پنج سالگی در لندن زندگی کردم. البته چون خانواده ام در روسیه به زندگی ادامه دادند من ارتباط قوی با این کشور احساس میکنم. رساله دکترای من در مورد ناباکوف است، هیچ وقت نمیخواستم مطالعاتم درمورد تولستوی باشد.
در واقع من تقریبا دو تولستوی در طول زندگی ام داشتم؛ نویسنده بزرگی که همه میشناسندش و همه دوست دارند در موردش بدانند و یک تولستوی شخصی تر که از نظر من زندگی بسیار عادی و نرمالی داشت. لئو مرد پیچیدهای بود، اما دنیا را به سادگی میدید. آخرین کارهایش، در مورد عدم خشونت است و این مسائل امروزه نیز مطرح است. در واقع ما هنوز هم خیلی بدتر از آنی که تولستوی 100 سال پیش گفته بود، داریم عمل میکنیم.
تولستوی، تولستوی میخواند
ولادیمیر تولستوی :رئیس موزه و املاک «یاسنایا پولیانا» ، 48 ساله/نبیره تولستوی
از سال 1994 رئیس موزه هستم. این یک سنت خانوادگی است. اولین رئیس این موزه دختر تولستوی بود و در دهه چهل و پنجاه این موزه در دست نوه دختریاش بود. «یاسنایا پولیانا» نقش حیاتی را در گرد آوردن این خانواده گرد هم دارد: «نمی توانم مکان مرتبط تری را نسبت به این جا برای جمع شدن خانواده تصور کنم. ما یک گرد همایی دیگر هم در سال 2010 به مناسبت سالگرد ازدواج سوفیا و تولستوی که نقطه شروع این خانواده بزرگ است در پیش داریم!
این موزه به تولستوی اختصاص دارد اما ما به اجداد و بازماندگان او هم علاقه داریم. ما خانواده بزرگ اما دوستانهای هستیم و میتوانیم تضمین کنیم که لااقل تا 50 سال بعد این ارتباطات محکم وجود دارد.
در دورههای مختلف زندگی ام، جنبههای متفاوت ادبیات تولستوی برایم جذاب بود. اما کارهایی هست که همیشه به نظرم قوی بوده است: «قزاقها» یکی از کتابهای مورد علاقه من است و در عین حال کاملا عاشق «آنا کارنینا» هستم. من مطالعات زیادی در مورد این کتاب در اقصی نقاط جهان انجام داده ام- ما اسمش را گذاشیتم «تولستوی تولستوی میخواند»- و من لذت زیبا شناسانهای از این کار میبرم. اعتقاد دارم یکی از بهترین رمانهایی است که در جهان نوشته شده است و من واقعا از خواندن خاطرات تولستوی لذت میبرم.
هر چه زمان بیشتر میگذرد، تولستوی بیشتر مدرن و معاصر به نظر میآید. مشاهدات روانیاش بسیار تیزبینانه است و در نوشتههای غیر داستانیاش از موهبت پیش گویانه ایی برخوردار است، نوعی عاقبتاندیشی درمورد مسائلی که در قرن 20 و 21 مطرح شد: نگرانیهایی در مورد محیط زیست، حقوق بشر، آزادی مذاهب و باقی چیزها. اینها دقیقا مسائل امروزی جوامع ما هستند.
به هیچ کس نمیگفتم که یک تولستوی هستم
کاستانزا گادا کنتی: مدیر شرکت دارویی، 44 ساله، پاریس/نبیره تولستوی
این دومین سفرم به «یاسنایا پولیانا» است. دفعه آخری که به روسیه آمدم بیش از 20 سال پیش بود. دیدن آدمهای جدید که پیشینه مشترکی با تو دارند خیلی حس خوبی به انسان میدهد.
این که یک تولستوی هستم هیچ وقت حس غریبی را در من ایجاد نکرد. تقریبا برای 20 سال به هیچ کس نمیگفتم که یک تولستوی هستم چون میخواستم مردم من را به خاطر چیزی که هستم دوست داشته باشند نه به خاطر این که یک تولستوی هستم. الان احتمالا به خاطر این که مسن تر شدم، تصمیم گرفتم که این موضوع را قبول کنم. من ایتالیایی هستم اما بیست سال است که در فرانسه زندگی میکنم. مثل همه خانمها «آنا کارنینا» را بسیار دوست دارم. مادربزرگم اولین نوه دختری تولستوی از دخترش به اسمتاتیانا بود.
بعد از فوت تولستوی، مادربزرگم به «یاسنایا پولیانا» برگشت تا با مادرش بیوه تولستوی باشد اما بعد از انقلاب روسیه دوران سختی در آن کشور میگذشت. او روسیه را به مقصد پاریس ترک کرد تا با دخترش زندگی بهتری را تجربه کند. مادر مادربزرگم در مورد تولستوی در کنفرانسهای متعددی سخنرانی میکرد. یک بار، او به ایتالیا رفت تا در مورد او برای یک خانواده روشنفکر صحبت کند و او مادربزرگ من را با خودش برد. پسر خانواده لوئیچی آلبرتینی ( نویسنده ضد فاشیستی که در سال 1914 «ریشههای جنگ» را نوشت) مادربزرگم را ملاقات کرد. مادربزرگ و پدربزرگم به خاطر تولستوی همدیگر را دیدند و این گونه شد که از ایتالیا سر در آوردیم.
هر وقت که به روسیه میآیم در مورد تولستوی فکر میکنم، اما بیشتر ذهنم معطوف مادربزرگم میشود. دختر کوچکی را که در عکسها کنار تولستوی میبینید، مادربزرگم است. همیشه فکر میکنم این دختر کوچک در مورد این پیرمرد چه در ذهن داشته است؛ آیا چیز خاصی در ذهنش بوده یا او برایش فقط یک پدربزرگ بوده است؟