20-11-2015، 22:17
تفاوتهای شعر کودک فارسی با شعر کودک انگلیسی، بیشتر از تفاوتهای فرهنگی، حاصل تفاوتهای متلها و قصههای پریان و همچنین رویکردهای تصویری وابسته به انیمیشن، در دو زبان است با این همه سوای اینکه شعر کودک، وابستگی تام و تمام دارد به موسیقی و موسیقی شعر در ترجمه از دست میرود، شباهتها، بیش از تفاوتهاست.به این دو مورد توجه کنید:
جک پرلوتسکی/1940- Jack Prelutsky
جک پرلوتسکی هشتم سپتامبر در بروکلین، یکی از قدیمیترین بخشهای نیویورک به دنیا آمد. با اینکه در دوران کودکی علاقهای به شعر و شاعری نداشت، بعدها به این حرفه روی آورد و سالهای زیادی صرف نوشتن شعرهای طنز برای کودکان کرد. جک پرلوتسکی، در حال حاضر نویسنده بیش از چهل مجموعه نثر و گلچین ادبی شعر کودک است و در شهر سیاتل در ایالت واشنگتن زندگی میکند. در سال 2006،از سوی بنیاد شعر، لقب ملک الشعرایی در شعر کودک را به خود اختصاص داد. برخی از آثار او عبارتند از: شعرهایی از ورای منظومه شمسی- خوشحال باش که بینیات روی صورتت است- زیبایی حیوان- کابوسها.
خوشحال باش دماغت روی صورتت هست
خوشحال باش
دماغت روی صورتت هست نه جای دیگه
برای اینکه اگه سر جاش نبود..
ممکن بود ازش متنفر میشدی!
تصور کن دماغ با ارزشت بین انگشتهای پات پیچیده میشد!
اصلاً دلچسب نمیشد!
اون موقع برای همیشه باید بوی بد پاهات رو تحمل میکردی
اگه دماغت بالای سرت میچسبید چی؟
پُر از ترس و تشویش
بزودی افسرده میشدی
وقتی موهات همیشه دماغت رو قلقلک میداد...
داخل گوش!
شک نکن که یک فاجعه میشد
وقتی مجبور میشدی عطسه کنی
باد توی مغزت میپیچید؛
اما
به جاش دماغت بین چشمهات و چانهات هست
چه بزرگ چه کوچک
نچسبیده یه جای دیگه
خوشحال باش دماغت روی صورتت هست.
دیشب خواب مرغها را میدیدم
دیشب خواب مرغها را میدیدم
همه جا را گرفته بودند
در حالیکه روی شکمم میایستادند
لا به لای موهام آشیانه میکردند
تمام بالشم را نوک میزدند
روی سرم جست و خیز میکردند
و در حالیکه پرهاشان را باز میکردند
از تختم بالا میاومدند
همه جا بودند
روی صندلی،
روی میز،
روی لوستر،
حتی در گوشه وکنار اتاق هم جا خوش میکردند،
قدقدشان در گوشم میپیچید،
همه جا پُر بود از مرغ،مرغ،مرغ،مرغ،مرغ
تا جاییکه چشمم قد میداد...
وقتی امروز از خواب بیدار شدم..
چند تا تخممرغ بالای سرم بود.
شل سیلور استاین/1930-1999- Shel Silverstein
شلدرن آلن سیلور استاین، ملقب به شل سیلور استاین، شاعر،موسیقیدان، آهنگساز،کاریکاتوریست و نمایشنامهنویس نمایشهای رادیویی و تلویزیونی بود.سیلوراستاین در شهر شیکاگو، ایالت ایلینویزدرامریکا متولد شد. او همچنین مدت کوتاهی را در ارتش سپری کرد و توانست کاریکاتور هایش را در مجله ارتش به چاپ برساند. سیلوراستاین، چهرهای شناخته شده و محبوب در میان کودکان به شمار میرفت. برخی از آثار او در این زمینه عبارتند از: درخت پُر بار(1964)- تکه گم شده (1982)- جاییکه پیاده رو به اتمام میرسد (1981)- چراغی در اتاق زیر شیروانی(1981)- دافعه (1981).
یکی باید برود ستارهها را برق بیندازد
یکی باید برود سر وقت ستارهها، آنها را برق بیندازد
کمی غبار آلود به نظر میرسند
یکی باید برود ستارهها را برق بیندازد
برای عقابها، برای سارها و برای مرغهای نوروزی
که شکایت کردهاند
ستارهها تیره و کدر شدهاند
پرندگان ستارههایی نو میخواهند
این از عهده هزینه ما به دور است
بنابراین
لطفاً قاب دستمالی، کهنهای بردارید
با سطل آبی در دست
یکی باید برود سروقت ستارهها...
همیشه روی موهات فلفل بپاش
همیشه روی موهات فلفل بپاش
همان موقع اگر یک غول وحشی ترا دزدید
ترا به یک جادوگر خشن میفروشد
که از تو یک سوپ خوشمزه درست کند،
جادوگر وقتی تو را بر میدارد و بو میکند
عطسهای بیامان او را فرا میگیرد
میگوید:
آهای بچه کوچولو
تو خیلی تند هستی
میترسم به دردم نخوری
و با فریادی تو را پرتاب میکند به دوردستها
تو فرار خواهی کرد از آن دخمه
و بزودی نجات مییابی در حالیکه در خانهات و روی صندلیات لم دادهای
اگر همیشه، همیشه، همیشه، همیشه، همیشه
به موهات فلفل بپاشی
منبع:
روزنامه ی ایران
جک پرلوتسکی/1940- Jack Prelutsky
جک پرلوتسکی هشتم سپتامبر در بروکلین، یکی از قدیمیترین بخشهای نیویورک به دنیا آمد. با اینکه در دوران کودکی علاقهای به شعر و شاعری نداشت، بعدها به این حرفه روی آورد و سالهای زیادی صرف نوشتن شعرهای طنز برای کودکان کرد. جک پرلوتسکی، در حال حاضر نویسنده بیش از چهل مجموعه نثر و گلچین ادبی شعر کودک است و در شهر سیاتل در ایالت واشنگتن زندگی میکند. در سال 2006،از سوی بنیاد شعر، لقب ملک الشعرایی در شعر کودک را به خود اختصاص داد. برخی از آثار او عبارتند از: شعرهایی از ورای منظومه شمسی- خوشحال باش که بینیات روی صورتت است- زیبایی حیوان- کابوسها.
خوشحال باش دماغت روی صورتت هست
خوشحال باش
دماغت روی صورتت هست نه جای دیگه
برای اینکه اگه سر جاش نبود..
ممکن بود ازش متنفر میشدی!
تصور کن دماغ با ارزشت بین انگشتهای پات پیچیده میشد!
اصلاً دلچسب نمیشد!
اون موقع برای همیشه باید بوی بد پاهات رو تحمل میکردی
اگه دماغت بالای سرت میچسبید چی؟
پُر از ترس و تشویش
بزودی افسرده میشدی
وقتی موهات همیشه دماغت رو قلقلک میداد...
داخل گوش!
شک نکن که یک فاجعه میشد
وقتی مجبور میشدی عطسه کنی
باد توی مغزت میپیچید؛
اما
به جاش دماغت بین چشمهات و چانهات هست
چه بزرگ چه کوچک
نچسبیده یه جای دیگه
خوشحال باش دماغت روی صورتت هست.
دیشب خواب مرغها را میدیدم
دیشب خواب مرغها را میدیدم
همه جا را گرفته بودند
در حالیکه روی شکمم میایستادند
لا به لای موهام آشیانه میکردند
تمام بالشم را نوک میزدند
روی سرم جست و خیز میکردند
و در حالیکه پرهاشان را باز میکردند
از تختم بالا میاومدند
همه جا بودند
روی صندلی،
روی میز،
روی لوستر،
حتی در گوشه وکنار اتاق هم جا خوش میکردند،
قدقدشان در گوشم میپیچید،
همه جا پُر بود از مرغ،مرغ،مرغ،مرغ،مرغ
تا جاییکه چشمم قد میداد...
وقتی امروز از خواب بیدار شدم..
چند تا تخممرغ بالای سرم بود.
شل سیلور استاین/1930-1999- Shel Silverstein
شلدرن آلن سیلور استاین، ملقب به شل سیلور استاین، شاعر،موسیقیدان، آهنگساز،کاریکاتوریست و نمایشنامهنویس نمایشهای رادیویی و تلویزیونی بود.سیلوراستاین در شهر شیکاگو، ایالت ایلینویزدرامریکا متولد شد. او همچنین مدت کوتاهی را در ارتش سپری کرد و توانست کاریکاتور هایش را در مجله ارتش به چاپ برساند. سیلوراستاین، چهرهای شناخته شده و محبوب در میان کودکان به شمار میرفت. برخی از آثار او در این زمینه عبارتند از: درخت پُر بار(1964)- تکه گم شده (1982)- جاییکه پیاده رو به اتمام میرسد (1981)- چراغی در اتاق زیر شیروانی(1981)- دافعه (1981).
یکی باید برود ستارهها را برق بیندازد
یکی باید برود سر وقت ستارهها، آنها را برق بیندازد
کمی غبار آلود به نظر میرسند
یکی باید برود ستارهها را برق بیندازد
برای عقابها، برای سارها و برای مرغهای نوروزی
که شکایت کردهاند
ستارهها تیره و کدر شدهاند
پرندگان ستارههایی نو میخواهند
این از عهده هزینه ما به دور است
بنابراین
لطفاً قاب دستمالی، کهنهای بردارید
با سطل آبی در دست
یکی باید برود سروقت ستارهها...
همیشه روی موهات فلفل بپاش
همیشه روی موهات فلفل بپاش
همان موقع اگر یک غول وحشی ترا دزدید
ترا به یک جادوگر خشن میفروشد
که از تو یک سوپ خوشمزه درست کند،
جادوگر وقتی تو را بر میدارد و بو میکند
عطسهای بیامان او را فرا میگیرد
میگوید:
آهای بچه کوچولو
تو خیلی تند هستی
میترسم به دردم نخوری
و با فریادی تو را پرتاب میکند به دوردستها
تو فرار خواهی کرد از آن دخمه
و بزودی نجات مییابی در حالیکه در خانهات و روی صندلیات لم دادهای
اگر همیشه، همیشه، همیشه، همیشه، همیشه
به موهات فلفل بپاشی
منبع:
روزنامه ی ایران