این قسمت هم خوب بود مثل همیشه ! : )
فقط اهورا .. یه توصیه بهت بکنم . ببین ، این داستان در کمال طنز و جذاب بودن ، یه ماجرایی در پیش داره ! هر قسمت ادامه ی قسمت قبلیه با وجود اینکه اتفاقات جدیدی هر دفعه میفته .. ولی بازم یه داستان کُلی و ثابت رو پیش میبری . چون منم تجربه ی این جور رمان نوشتن هارو دارم یه تجربه ای بدست اوردم که احساس میکنم بهش نیاز داری !
هر وقت که میخوای شروع کنی به نوشتن قسمت جدید ، یه مروری بر قسمت های قبلی کن . با گذشت زمان ممکن اهدافی که در قسمت های قبلی پیش گرفتی رو فراموش کنی . این خب یه چیز عادیه البته ! ولی بنظرم هر چند وقت یه بار خودت برو قسمت های قبلی رو بخون . لازم نیست همشون رو بخونی ! خودت بگرد ببین کجاهاشون مهمه . بزار برات مثال بزنم :
مثلا تو قسمت های اولیه یادمه وی و شکارچیا میگفتن که به سه تا چیز مهم نیاز دارن برای هدفشون ؛
- اکسیر ، چشم گرگینه و جام خون اکادمی
اون قضیه ی اکسیر که من به شخصه نفهمیدم چی شد ! الی موی نفس رو ورداشت ولی اخرش که غزل ازش پرسید اکسیر رو فرستادی گفت نه ! اون داستانش باز موند یه جورایی .
چشم گرگینه و جام خون اکادمی هم که اصن وارد داستان نشدن ! البته چون هنوز اول داستانه ممکنه زود باشه ولی فک کردم شاید یکم فراموشش کرده باشی برای همین یاداوری کردم
الان یه مقدار داستان قروقاطی شده یعنی از همه ی موضوعات شروع کردی به پیش رفتن . اون قضیه ی جام خون اکادمی و چشم گرگینه و اکسیر هستن ، قضیه ی منفی بودن غزل و الی هستش ، قضیه ی ملی هستش ، قضیه ی رزی هستش ، قضیه ی خودت و کف دستت هستش ، قضیه ی اون شبی که ملیکا مرگ ارمیتا و چیزای عجیب در حضور الی دید هم هستش !
هرچی موضوعات بیشتر باشن جذاب تره ! ولی یادت باشه هیچ کدومشون رو پس فراموش نکنی .
خلاصه حرفام رو بگم دیگه ؛ هر دفعه به چیزایی که تو قسمت های قبل نوشتی فک کن و اهداف سابق و اهداف جدیدت و اهداف ایندت رو باهم تطبیق بده تا همه چی جور در بیاد !
موفق باشی .. عالی داری پیش میری .. این نکات هم اگه همیشه یادت باشه دیگه همه چی حله !
@
esiesi
+ احسان ! تُ هم اومدی ثواب کنی و پارمیدا رو به دوش بکشی .. مث من کباب شدی ^_^
ولی نا امید نباش همگروهی .. آخرش نتیجه ی زحماتت رو میگیری .. یه اژدری واقعی همیشه سرنوشت خوبی داره !