امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘

#11
قسمت نهم

اون طرفا یه پـاساژ بود .. خیلی شلوغ بود ُ من با هزار بدبخـتی جای پـارک پیدا کردم !






رفتم جلوتر .. خوب این آق سیامـکه ؟ اصن من که ندیدمـش .. یه چند تا تعمیرگاه اونجا بود که وقتی درحال دید زدن بودم چشمم به ماشین افتاد ..





رفتم جلوتر .. ! یه پسره خوشتیپ اونجا بود حتی خوشتیپ تر از آرش .. عشق ُ سادگی ×  Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ 2





وووییی لباش ! لباش ُ نگاه کن ^_^ لباسشم که بش میاد خُلاصه شبیه مانکنا بود ... طبق عادت همیشگیم وقتی یه پسر خوشتیپ توی خیابونی مغازه ای چیزی میدیدم .. موبایلم ُ در میاوردم ُ کاری میکردم که فکر کنن دارم با موبایلم بازی میکنم .. ولی ازشون عکس میگرفتم :|





بازوهـاش معلوم بود .. معلومه که هیکل فوق العاده ای داشت .. خدایا یکی هم نصیب ما کن .. الهی آمین !





یه لحظه توی ذهنم تن لختشو دید زدم .. !





اصلا من چرا این کارار ُ میکنم ؟ میدونم هیچ وخت نصیبم نمیشه ! کی میاد از من خوشش بیاد ؟ واییی غزل چرا انقدر هیز شدی تو دختر ؟ ضایع بازی در نیـار فردا پس فردا میان میگن آبروت میره !





رفتم جلو آقا هرو صدا زدم ..





- ببخشید آقا .. 





برگشت نگاهم کرد .. من چقدر سلیقمم خوبه (: تمام با هیزا حرف میزنم ! عشق ُ سادگی ×  Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ 2 از بس که خوشگلم .. !





- بفرمایید ..





- شما آقای سیامک کریمی هستید .. ؟ 





و به ماشینش نشونه گرفتم !





یه لحظه هول کرد بچم .. شادی رُ میتونست از چشاش دید ..





این چش بود ؟ 





- آ .. بله خودم هستم .. 





- واییی من واقعا بابت ماشین عذر خواهی میکنم ! و آروم گفتم : حیف این وروجک خوشگل نبود ؟ اونم به این گرونی .. ( مآشین ُ میگما=| )





خلاصه ماشین ُ  دادیم درست کنه .. انگار خیلی بد زده بودم ... ی ِ 300 ، 400 تومـن خرج برداشت .. یه 2 ساعتی هم منتظر بودیم تا درست شه اما درست نمیشد که .. ! حوصله منه بیچارم سر رفته بود که سیامک گفت :





اینجاها ی  ِ کافی شاپ هست .. میاید بریم اونجا یکم حرف بزنیم بلکه یه ذره باهم آشنا شیم ؟





جیغغغغغغغغغغ .. این رسما ازم خواستگاری کرد ؟ هه غزل تو دیوونه شدی ؟ نه نه .. توی فکر خیال خودم بودم که بلند داد بزنم بااجازه پدر ُ مادرم بله که به خودم اومدم .. 





- امم دوره ؟ اگه دوره با ماشین من بریم ؟





- این چهار راه ُ مستقیم بریم اولین خیابون سمت راست بعد یه ذره مستقیم تر یه کافی شاب هستش !





- با ماشین بریم که خسته نشیم .. !





- بریم ..





بعد رو به اون آق چی چی چی نخودچی گُفت :





دادا  من میرم کافی شاب وقتی ماشین حاضر شد به من زنگ بزن ُ خدافس !





رفتیم سوار ماشین شدم طبق همون مراحلی که گفته بود رفتم .. دهنم از بس باز شده بود داش جر میخورد .. چقدر بزرگ بود .. شبیه رستوران بود ! 





از ماشین پیاده شدیم .. رفتیم اونجا نشستیم .. 





گفت که 25 سالشه .. و آذر میره توی 26 .. فقد 1 ماه تفاوت داشت .. منم 11 دی میرفتم 26 !





گفت که رشته معماری خونده ُ بعد من از خودم حرف زدم ..




[b]باید بگم که این اولین باری بود که یه پسر مخ من ُ میزد ! خلاصه بگم در عرض 1 روز رفیق هم شدیم .. دیگه همدیگرو آقا و یا خانوم صدا نمیزدیم .. ! حرفامون که تموم شد رفتیم هنوز ماشین کامل درست نشده بود که بسته شده بود .. آقای محمدی هم گفت که کار داره بقیش واسه فردا .. منم مجبور شدم سیامک ُ بزارم خونش ..

[/b]
عشق ُ سادگی ×  Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ 2


پاسخ
 سپاس شده توسط ~ aylin ~ ، esiesi ، ×ИамеLеsS× ، Silver Sun ، ÆҐÆŠĦ ، -samira- ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، Faust
آگهی
#12
به زور خودمو به طبقه بالا رسوندم .. حال وایستادن نداشتم ! رو زمـین پهن شدم و در کیفمو باز کردم ! این کلید لعنتی کوش پس ؟ آه .. بالاخره بعد از دو ساعت جا به جایی وسایل توی کیفم کیلیدو پیدا کردم ! بلند شدم و کلید انداختم توی در و پیچوندم . وارد خونه شدم ! خونه ساکت بود .. پس هنوز نیومده ! چراغارو روشن کردم و توی اتاقم رفتم ! یه تیشرت سفید پوشیدم با یه شلوار گل گلی قرمز :|
گرسنه بودم .. رفتم از توی یخچال غذای دیروز ُ برداشتمو گذاشتم روی گاز :|
رفتم در دستشویی ُ باز کردم که دستامو بشورم ! با چیزی رو به رو شدم که کمتر مواقعی توی خونه ی من پیش میومد ! .. یه سوسک زشت .. یه ذره دیگه بهش نگاه کردم بالدار ؟ این دیگه از کجا پیداش شد ؟ آه ..
در و بستم ! خوب چیکار کنم ؟ یه همسایه داریم که یه پسره ! اصلا نمیشناسمـش ! فکر کن من ساعت 1 شب برم خونه یه پسر بگم بیا این سوسکه رو بکش .. اون وقت فُشم نمیده ؟ :|
آها .. یافتم پارمیدا !
ذهن من به خودم : تنهایی به این نتیجه رسیدی ؟ :|
به لیست شماره های گوشیم رفتم ! باید یادم باشه که شماره های الکی رو پاک کنم ..
بالاخره بعد از نیم ساعت جستجو کردن اسم پارمیدا رو پیدا کردم !
تازه دستم میخواست بره روی اسم پارمیدا که گوشیم زنگ خورد .
" همون خری که زدم به ماشینـش "
باید یادم باشه که اسمـشو عوض کنم !
- الو ؟
- سلام . چرا زنگ نزدی ؟
- سلام .. چی ؟
- قرار بود که بهم زنگ بزنی رسیدی خونه ؟ یا هنوز بیرونی ؟
- خونم ولی ..
- ولی ؟
این بهترین فرصت بود . آشنا هم بود که دیگه بهتر !
- یه سوسک تو دستشویی !
-خوب ..
- خوب .........
- منظورنت چیه ؟بیام خونت بخاطر کشتن یه سوسک ؟
- آره !
- خوب به همسایت بگو ..
- آخه خوابن ! تازه ساعت 1 ..
بعد از کلی تلاش بالاخره تونستم راضیش کنم ..
پاسخ
 سپاس شده توسط esiesi ، omidkaqaz ، ×ИамеLеsS× ، Silver Sun ، ÆҐÆŠĦ ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، # αпGεʟ
#13
بهش آدرس و اس ام اس کردم و به طرف چایی ساز رفتم تا چایی دم کنم یه ربع نشد که صدای زنگ به صدا در اومد !
به سمت در رفتم و بازش کردم . یه تیشرت مشکی پوشیده بود و بازوهاش معلوم بود یه شلوار جین مشکی هم پوشیده بود . بهش میومد .
سلامی گفتمو لبخند زدم جواب من و با یه لبخند داد بهش خیره شدم ! چه لبخند بهش میومد اما به صداش نمیومد صداش کلفت و یه نمی ترسناک بود از نظر من با توجه به صداش من فکر میکردم آدم خشنی هست
از کنار در کنار رفتمو اون وارد خونه شد
- بیرون خیلی گرمه ! خونه تو که قطب جنوبه!
- خوب گرمه
- حداقل به احترام مهمون اون کولرو خاموش کن !
رفتم کولرو خاموش کردم ُ دوباره به سالن رفتم !
- خوب . سوسک کجاست [ هم زمـان قولنچای دستشم میشکست ] ؟
- WC
و به سمت دستشویی همراهیش کردم در دستشویی رو باز کرد ..
یه نگاه دقیقی به سوسک که سرجاش مثل خنگا مونده بود کرد .
- بابا این که کاری نداره !
حرفی نزدم ، دوست نداشتم صحنه کشته شدن سوسک و ببینم ..
به طرف آشپز خونه رفتمو یه چایی ریختم
سیامک بعد از کشتن سوسک دستاشو شست و اومد توی سالن !
- شنیدم بعد از کشتن سوسک چایی میچسبه
- خیلــی !
و نشست رو مبل و بدون توجه به من کنترل تلویزیون ُ برداشت و زد شبکه ورزش !
- به ورزش علاقه داری ؟
- متنفرم !
من با تعجب بهش نگاه کردم !
سینی رو روی میز گذاشتمو رفتم یه جعبه شیرینی آوردم !
- میکادو ؟
[ و با تعجب بهم نگاه کرد ! ]
- چیه ؟ خوب شیرینی میکادو دوست دارم !
- شکلات ؟
دستمو روی شیکمم گذاشتمو یه تکون دادم گفتم عاشقشم !!!
- قند نگیری یه وقت
نترس !
- من چرا بترسم ؟ خودت بترس . خودت یه پا دکتری مثلا !
- وللش .. مهم اینه که من میکادو از نوع شکلاتیش دوست میدارم ! ..
- خوبه . منم دوست دارم !
و شروع به خوردن چایی کردم ! فکر کنم یه 5 ، 6 تایی هم شیرینی خوردم ! به سیامک نگاه کردم که غرق تلویزیون دیدن شده بود ! به ساعت نگاهی انداختم ! ساعت 2 و نیم بود ! غیر ممکن بود که الان بخواد بره !
برای یاد آوری رفتم به سمت اتاق مهمون که خودم دکوراسیونشو درست کرده بودم یه اتاق الکی بود وقتی آرش میومد خونم اونجا میخوابید ! از تو جیبم کلیدمو برداشتمو در و باز کردم ! تختشو یه ذره درست کردم یه میز هم کنارش بود دستمال کشیدم !
توی سالن رفتم و گفتم خوب آمادس .
- چی ؟
- اتاق دیگه !
- ها ؟
- اوفف انگاری خیلی غرق خوابیا ![ دستشو کشیدمو بردمـش طرف اتاق ! و پرتش کردم رو تخت ! ]
- چیکار داری میکنی ؟؟
- بخواب دیگه ! من میرم بیرون توی کشو یه چند تا لباس مردونه راحتی هست لباستو عوض کن اونارو بپوش بعدش لالا کن !
- نه بابا من میرم !
- غیر ممکنه الان بری ! الان غرق خوابی یه وقت یه مشکل پیش میاد حاضر نیستم پول این یکی ُ بدم .. :|
پاسخ
 سپاس شده توسط Silver Sun ، esiesi ، ×ИамеLеsS× ، ÆҐÆŠĦ ، -samira- ، sober ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، # αпGεʟ
#14
ادامه بدین خو :| 
عشق ُ سادگی ×  Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ 2
پاسخ
 سپاس شده توسط sober
#15
غزل صندوق پ.خ رو خالی کن :| 
عشق ُ سادگی ×  Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ 2
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان