تو همین لحظه دو شاخه بلند از دایره سحر امز بیرون اومد ..
همه ترسیده بودند . شاخه ها به سرعت به دانشجوها پیچیدند . اونا جیغ میزدند و کمک میخواستند . اما کسی در اون نزدیکی نبود .
کم کم دست از تقلا کشیدند . دایره هر لحظه کوچک و کوچک تر شد و در اخر دانشجوها رو بلعید و به حالت اول برگشت .
تا شما ها باشین دیگه فضولی نکنین :|
علی بود ..
اهورا هرکاری که میخوای بکن اصن من ُ تو داستان بکش :| ولی نه وی بمیره نه نفس به صابر برسه !
اینطوری روح من در اعذاب خواهد بود :|
همه ترسیده بودند . شاخه ها به سرعت به دانشجوها پیچیدند . اونا جیغ میزدند و کمک میخواستند . اما کسی در اون نزدیکی نبود .
کم کم دست از تقلا کشیدند . دایره هر لحظه کوچک و کوچک تر شد و در اخر دانشجوها رو بلعید و به حالت اول برگشت .
تا شما ها باشین دیگه فضولی نکنین :|
علی بود ..
اهورا هرکاری که میخوای بکن اصن من ُ تو داستان بکش :| ولی نه وی بمیره نه نفس به صابر برسه !
اینطوری روح من در اعذاب خواهد بود :|