امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

همه چیز راجب ضرب المثل های فارسی !

#1
اینجا دربارهـ ضرب المثل هـآی ایرانی پُست میزارمـ وَ کاربردشون یـآ داستانشون رُ همـ  میگمـ اگه شمـآ همـ چیزی در این مورد داشتید میتونید بزارید ._.



ادامه همـ داداهـ میشه .. 

ــ
همه چیز راجب ضرب المثل های فارسی ! 1


قُربـون بَـند کیـفـتَمـ تـآ پـول داری رفیقتـمـ !

 

در روزگاران قدیم مردی بـود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر بـه فرزند خود نصیحت می کرد که بـا دوستان بـد معاشرت مکن و دست از این

ولخرجی ها بـردار که دوست نابـاب بـدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبـول نمی کرد تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند بـا تو

وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبـخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را بـه دست تو می دهم، در توی آن مطبـخ یک بـند بـه سقف آویزان است هر

 موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی بـه جایی نبـردی بـرو آن بـند را بـینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر بـه دردت نمی خورد.

پدر از دنیا می رود و پسر بـا دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و بـه عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی بـاقی نمی ماند.

دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بـینند از دور او پراکنده می شوند. پسر در بـهت و حیرت فرو می رود و بـه یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می

 شود و بـرای اینکه کمی از دلتنگی بـیرون بـیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که بـه یاد گذشته در لب جویی یا

 سبـزه ای روز خود را بـه شب بـرساند و می آید از خانه بـیرون و راهی بـیابـان می شود تا می رسد بـر لب جوی آبـ.

دستمال خود را می گذارد و کفش خود را در می آورد که آبـی بـه صورت بـزند و پایی بـشوید در این موقع کلاغی از آسمان بـه زیر می آید و دستمال را بـه نوک

 خود می گیرد و می بـرد. پسر ناراحت و افسرده بـه راه می افتد بـا شکم گرسنه تا می رسد بـه جایی که می بـیند رفقای سابـق او در لب جو نشسته و بـه

عیش و نوش مشغولند.می رود بـه طرف آنها سلام می کند و آنها بـا او تعارف خشکی می کنند و می گویند بـفرمایید و پهلوی آنها می نشیند و سر صحبـت را

 بـاز می کند و می گوید که از خانه آمدم بـیرون دو تا تخم مرغ و یک گرده نان داشتم لب جویی نشستم که صورتم بـشویم کلاغی آن را بـرداشت و بـرد و حال

آمدم که روز خود را بـا شما بـگذرانم.رفقا شروع می کنند بـه قاه قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بـابـا مگر مجبـوری دروغ بـسازی گرسنه هستی

بـگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی بـه تو می دهیم دیگر نمی خواهد که دروغ سرهم بـکنی پسر ناراحت می شود و پهلوی رفقا هم نمی ماند.چیزی هم نمی

 خورد و راهی منزل می شود منزل که می رسد بـه یاد حرف های پدر می افتد می گوید خدا بـیامرز پدرم می دانست که من درمانده می شوم که چنین وصیتی

 کرد حالا وقتش رسیده که بـروم در مطبـخ و خود را بـا طنابـی که پدرم می گفت حلق آویز کنم.

می رود در مطبـخ و طناب را می اندازد گردن خود تکان می دهد یک وقت یک کیسه ای از سقف می افتد پایین. وقتی پسر می آید نگاه می کند می بـیند پر از

جواهر است می گوید خدا ترا بـیامرزد پدر که مرا نجات دادی. بـعد می آید ده نفر گردن کلفت بـا چماق دعوت می کند و هفت رنگ غذا هم درست می کند و

دوستان عزیز ! خود را هم دعوت می کند. وقتی دوستان می آیند و می فهمند که دم و دستگاه رو بـه راه است بـه چاپلوسی می افتند و از او معذرت می

 خواهند.

خلاصه در اتاق بـه دور هم جمع می شوند و بـگو و بـخند شروع می شود. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک بـزغاله وسط دو پای

 کلاغی بـود و کلاغ پرواز کرد و بـزغاله را بـرد. رفقا می گویند عجب نیست درست می گویی، ممکن است.

پسر می گوید قرمساق ها من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ بـرداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می گویید کلاغ یک بـزغاله را می تواند از زمین بـلند

 کند و چماق دارها را صدا می کند. کتک مفصلی بـه آنها می زند و بـیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید عاشق پول هستید و غذاها را می دهد

بـه چماق دارها می خورند و بـعد هم راه زندگی خود را عوض می کند.  

پاسخ
 سپاس شده توسط sober ، # αпGεʟ ، omidkaqaz ، Silver Sun ، ÆҐÆŠĦ ، ⓞⓜⓘⓓ ، _ʀᴇᴠᴇʀsᴇ sᴇɴsᴇ_ ، خخخخ ، Apathetic ، FARID.SHOMPET ، ارش خان ، an idiot ، mr.destiny ، L²evi ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، Medusa ، ✘Sᗩℳℱᗩℬ✘ ، ✘Nina✘ ، 1381mohammadreza ، Interstellar ، nanali ، Nυмв
آگهی
#2
ضرب المثل کره را روغن کردی

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
همه چیز راجب ضرب المثل های فارسی ! 1


 هر وقت یک نفـر از دیگری کمـک بخواهد و عوض کمـک و فـایده، زیان و ضرر ببیند این مـثل رامـیگوید.در یکی از آبادیهای بروجرد اربابی بوده خیلی ظالم و سـختـگیر.یک روز حکم مـیکند رعیتـها جفـتـی دو مـن کره برای سـر سـلامـتـی او بیاورند.

رعیتـها هم چیزی نداشتـند. هرچه فـکر مـیکنند چه کنند عقلشان به جایی نمـیرسـد.آخرش مـیروند و دسـت به دامـن کدخدا مـیشوند و از او مـیخواهند که پیش ارباب برود و بخواهد که آنها را ببخشد و از دادن کره مـعافـشان کند. کدخدا هم بادی به غبغب مـیاندازد

و قول مـیدهد که کارشان را درسـت کند و پیش ارباب برود.کدخدا پیش ارباب مـیرود و مـیگوید: “ارباب! رعیتـها امـسـال کار زیادی ندارند، قوهشان نمـیرسـد جفـتـی دو مـن کره بدهند یک لطفـی بهشان بکن”.مـالک از خدا بیخبر هم که رعیتـهاش را خوب

مـیشناختـه و مـیدانسـتـه که چقدر صاف و صادقند مـیگوید: “والله کدخدا هرچه فـکر مـیکنم تـرا ناراضی بفـرسـتـم دلم راضی نمـیشه، برو به رعیتـها بگو کره را بهشان بخشیدم جفـتـی دومـن روغن بیارن!”کدخدا هم به خیال اینکه برای رعیتـها کاری کرده خوشحال

و خندان مـیآید و رعیتـها را جمـع مـیکند و مـیگوید: “مـردمـ! هی بگید کدخدا آدم خوبی نیسـتـ، رفـتـم پیش ارباب آنقدر التـمـاس کردم تـا راضی شد به جای دو مـن کره، دو مـن روغن بدین! حالا برید و به جان مـن دعا کنین!”
پاسخ
 سپاس شده توسط # αпGεʟ ، omidkaqaz ، ÆҐÆŠĦ ، ⓞⓜⓘⓓ ، خخخخ ، _ʀᴇᴠᴇʀsᴇ sᴇɴsᴇ_ ، FARID.SHOMPET ، ارش خان ، mr.destiny ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، Interstellar ، Nυмв
#3
عزیزم خیلی خوبه ، فقط یه چیزی رو اصلاح کن ؛

" قربون بند کیفتم تا پول داری رفیقتم " درست نیست ؛ درستش عکسه اینه :
تا پول داری رفیقتم ، قربون بند کیفتم !
خوب، ولی اشتباه...
پاسخ
 سپاس شده توسط omidkaqaz ، eɴιɢмαтιc ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، ✘Nina✘ ، Nυмв
#4
نَ شـآدی فکر کنمـ اشتباه کُنی عزیزمـ ._. .. همین جوری دُرست تره :|.. حالا یه بار دیگه نگا میکنمـ ببینمـ درسته یـآ نَ !

ــ
بـلبـل بـه شـاخ گـل نـشـست

وقتی که یک نفر حرف زشت و نابجایی بزند میگویند حکایت این بابا هم همان حکایت بلبل است که به شاخ گل نشسته!

در روزگار قدیم یکی از خانها تمام دوستان خود را که همه خان بودند به منزل خود دعوت کرد. روز میهمانی تمام خانها سوار بر اسب بندی همراه نوکر مخصوص خود به خانه خان آمدند چون هرکدام از یک محل بودند همراه هم نیامدند بلکه جداجدا آمدند،

 وقتی جلو منزل رسیدند از اسب پیاده شدند و نوکر مخصوص هم اسب را در طویله یا جای دیگر بست و خوب به اسب رسید و از آن پذیرایی کرد، آمدند در اتاق پذیرایی نشستند .

البته هر نوکری مسؤول پذیرایی ارباب خود بود، تا وقت ناهار شد و از طرف صاحبخانه شروع کردند به ناهار دادن میهمانها و هرکدام از نوکرها دست به سینه برای پذیرایی ارباب خود آمده بود. به خوبی خانها را پذیرای کردند و ناهار دادند یکی از خانها ک

ه مشغول غذا خوردن بود چند دانه پلوا که با رنگ خورشت هم زرد شده بود بر پشت سبیلش چسبیده بود اما خود خان متوجه نبود، تا اینکه نوکرش متوجه این موضوع شد و دید، یک دفعه از کنار در صدا زد: آقا! آقا! هرکدام از خانها صدای نوکر خودشان

 را میشناختند و همه خانها سر خود را برگرداندند و نوکر را نگاه کردند تا همان خانی که در پشت لبش باقیمانده غذا بود سرش را بلند کرد، دید نوکر خودش هست و جوابش داد، نوکر گفت: «آقا، بلبل به شاخ گل نشست» خان متوجه شد، پشت لبش را خوب

 پاک کرد، بقیه خانها که در آن مجلس بودند خیلی تعجب کردند که این نوکر عجب حرف قشنگی زد و چطوری ارباب خودش را متوجه این موضوع کرد.


بعد از چند دقیقه یکی از خانها برای ادرار به مستراح رفت و رسم چنان بود که وقتی آقا به مستراح میرفت نوکر او آفتابه را پر میکرد و برایش میبرد. وقتی این نوکر آفتابه آب را برای خان برد، خان رو کرد به او و گفت: «دیدی امروز توی مجلس نوکر
 فلانی چه حرف قشنگی زد، چه نوکر خوبی، واقعاً خیلی خوب بود، و آقای خود را سرافراز کرد، خوب گوش کن ببین چه میگویم، هفته دیگر من میهمانی دارم و همه این خانها به منزلم میآیند بعد از خوردن ناهار من همین کار را میکنم یعنی مقداری

 خوراکی به لب و سبیلم میمالم تو باید خوب متوجه باشی، یک دفعه صدا بزن و همین حرفی را که امروز نوکر فلانی گفت تو هم بگو تا من، در آن مجلس سربلند و سرافراز شوم».

نوکر این حرف ارباب را به یاد سپرد تا اینکه روز میهمانی فرا رسید و تمام خانها آمدند، وقت ناهار که شد و سفره غذا را چیدند و خانها مشغول غذا خوردن شدند درحین غذا خوردن همان خان یعنی صاحبخانه مطابق حرفی که به نوکرش در هفته قبل زده بو

د مقداری غذا بر پشت لب و سبیلش باقی گذاشت، خوردن غذا که تمام شد خان انتظار کشید که نوکرش همان حرف را بزند ولی نوکر آن عبارت را فراموش کرده بود و هرچه خواست آن حرف را به یاد بیاورد نتوانست خان هم چپچپ به نوکرش نگاه میکرد

 و منتظر بود و اشاره میکرد تا اینکه نوکر یک دفعه صدا زد: «آقا! آقا!» خان متوجه شد و سر را بلند کرد و گفت: «بله» بقیه خانها هم متوجه شدند. نوکر گفت: «آقا آن چیزی که آن هفته تو مستراح به من گفتی پشت لب و روی سبیل شماست پاکش

 کن!!»
پاسخ
 سپاس شده توسط FARID.SHOMPET ، Apathetic ، ارش خان ، mr.destiny ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، ✘Nina✘ ، Interstellar
#5
(14-08-2015، 22:41)shadi♥ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
عزیزم خیلی خوبه ، فقط یه چیزی رو اصلاح کن ؛

" قربون بند کیفتم تا پول داری رفیقتم " درست نیست ؛ درستش عکسه اینه :
تا پول داری رفیقتم ، قربون بند کیفتم !

اتفاقا شادی تو داری برعکس میگی!
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب 
درباره گذشته و حال داشته باشی، راه‌های ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!











پاسخ
 سپاس شده توسط eɴιɢмαтιc ، Apathetic ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، ✘Nina✘ ، Nυмв
#6
ماستمالی کردن

بارت مثلی بالا به عقیدۀ استاد محمد علی جمال زاده در کتاب فرهنگ لغات عامیانه یعنی: امری که ممکن است موجب مرافعه و نزاع شود لاپوشانی کردن و آنرا مورد توجیه و تأویل قرار دادن، رفع و رجوع کردن، سروته کاری را بهم آوردن و ظاهر قضایا

را به نحوی درست کردن است. به گفتۀ علامه دهخدا، از ماستمالی معانی و مفاهیم مداهنه و اغماض و بالاخره ندیده گرفتن مسائلی که موجب خشم یا اختلاف گردد نیز افاده می شود.

آنچه نگارنده را به تعقیب و تحقیق در پیدا کردن ریشۀ تاریخی این ضرب المثل واداشت وجود کلمۀ ماست یعنی این ماده خوراکی لبنیاتی در آن، و ارتباط آن با مداهنه و اغماض و رفع و رجوع کردن امور مورد اختلاف بوده است که خوشبختانه پس از سالها پرس و جو و تحقیق و جویندگی و یابندگی رسید.


قضیه ماستمالی کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسلۀ پهلوی اتفاق افتاد و شادروان محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است:«هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر

بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند.

در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند، و به این منظور متجاوز از یکهزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیۀ دیوارها را ماستمالی کردند.»

به طوری که ملاحظه شد قدمت ریشۀ تاریخی این اصطلاح و مثل سائر از هفتاد سال نمی گذرد، زیرا عروسی مزبور در سال 1317 شمسی برگذار گردید و مدتها موضوع اصلی شوخیهای محافل و مجالس بود و در عصر حاضر نیز در موارد لازم و

مقتضی بازار رایجی دارد. چنانچه کسانی برای این ضرب المثل زمانی دورتر و قدیمیتر از هفتاد سال سراغ داشته باشند منت پذیر خواهیم بود که دلایل و مستنداتشان را به نام خودشان ثبت و ضبط کند. آری، ماستمالی کردن یعنی قضیه را به صورت ظاهر

خاتمه دادن، از آن موقع ورد زبان گردید و در موارد لازم و بالمناسبه مورد استفاده و استناد قرار می گیرد.
پاسخ
 سپاس شده توسط FARID.SHOMPET ، mr.destiny ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، ✘Nina✘ ، Interstellar
#7
(15-08-2015، 10:57)F A R I D نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
اتفاقا شادی تو داری برعکس میگی!
مطمئنی ؟
اخه تو کتاب درسی ما اینجوری نوشته که من گفتم !
مامانم هم از بچگی اینجوری بهم یاد داده !  :297:
خوب، ولی اشتباه...
پاسخ
 سپاس شده توسط eɴιɢмαтιc ، FARID.SHOMPET ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، ✘Nina✘
#8
دو قرص کردن


قرص کردن عبارت از خرده کاريهايي است که براي پيش بردن مقصود معمول دارند. يک مورد استعمال ديگر اين عبارت مثلي هم موردي است که قرار داد قبلي را به خاطر بياورند مانند: در ميان دعوا نرخ تعيين کردن.

به طوري که ملاحظه شد اصطلاح دو قرص کردن در واقع پس از اقدامات اوليه به منظور تأييد به عمل مي آيد تا محل ترديد و ابهامي براي طرف مقابل باقي نگذارد.

قبلاً بايد دانست که ريشۀ اين اصطلاح از فعل دو از مصدر دويدن نيست بلکه آن را دربازي نزد بايد جستجو کرد که في الجمله شرح داده مي شود.

بازي نرد فقط دو نفر بازيکن دارد که در مقابل يکديگر مي نشينند و هر کدام پانزده مهره در اختيار دارند و با ريختن طاس که از يک تا شش نقطه در شش گوشۀ آن نقش شده است مهره هاي خود را به جلو مي رانند و مهرۀ حريف را چنانچه به صورت طاق

 در سر راه قرار گيرد مي زنند و پيش مي روند تا به شش خانۀ آخر برسند.

نتيجۀ بازي نرد اين است که هر يک از دو حريف که توانست مهره هايش را زودتر به شش خانۀ آخر برساند و بردارد برنده است و ديگري بازنده شناخته مي شود.


بازي نرد بر چند نوع است که دو نوع آن بيشتر معمول و متداول مي باشد.

نوع اول بدين ترتيب است که دو حريف براي پنج دست شرط مي بندند و هر کدام زودتر توانست پنج مرتبه ببرد شرط را برده است.

در اين نوع بازي اگر حريف پنج مرتبۀ متوالي- يعني پنج بر هيچ ببرد- که آن را اصطلاحاً مارس گويند شرط بازي را هر مبلغ باشد دو برابر مي گيرد مگر آنکه قبلاً قرار بگذارند که مارس نداشته باشند.

نوع دوم آنکه دو حريف براي هر دست برد و باخت مبلغي شرط مي بندند و هر کس زودتر مهره ها را جمع کند برنده شناخته مي شود. در اين نوع بازي که بيشتر اختصاص به نرادهاي حرفه اي دارد غالباً با گرفتن حق دو بازي مي کنند.

منظور از بازي کردن با حق دو اين است که در خلال بازي چنانچه يکي از طرفين احساس برد و موفقيت کند به حريف مي گويد دو. يعني شرط و مبلغ بازي دو برابر شود.

اگر طرف مقابل قبول کرد مي گويد بدو يعني با دو برابر موافقم و بازي را ادامه مي دهد، در غين اين صورت با گفتن کلمۀ ندو بازي ختم مي شود و همان مبلغ شرط بندي را

مي بازد و در وقت و زمان بازي بدين وسيله صرفه جويي مي شود.

با اين توصيف به طوري که ملاحظه مي شود کلمۀ دو در بازي تخته نرد عبارت از دو برابر کردن شرط بندي است به اين معني که حريف براي پيش بردن مقصود دو قرص

مي کند تا چنانچه برنده شد دو برابر بگيرد.

دو قرص کردن، اصطلاح بازي نرد و تخته بازي است ولي چون بازيکنان حرفه اي و غير حرفه اي اين اصطلاح را در موقع بازي چند بار متقابلاً به کار مي برند رفته رفته معاني و مفاهيم مجازي پيدا کرد و از آن به منظور استحکام عمل و به ياد آوردن قول

و قرار قبلي استشهاد و تمثيل مي کنند في المثل مي گويند:«فلاني دو قرص مي کند.» يعني در انجام مقصود خويش زمينه سازي و محکم کاري مي کند.

=================================

۱- به طوري که شاهنامۀ فردوسي و نفايس الفنون آمده در قرون قديمه نرد بر خلاف روش امروزه با سه طاس (کعبتين) بازي مي شده است.

۲- بعضي ها کلمۀ دو را مخفف داو مي دانند که کلمۀ داوطلب نيز از آن مشتق شده است
پاسخ
 سپاس شده توسط Apathetic ، ارش خان ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، ✘Nina✘ ، Interstellar
#9
دوغ و دوشاب يکي است

 :  وقتي که به زحمات و فداکاريهاي افراد توجه نشود و خوب و بد و زشت و زيبا در يک کفه قرار گيرد به ضرب المثل بالا استشهاد و تمثيل مي کنند و يا به عبارت ديگر مي گويند: «دوغ و دوشاب پيشش يکي است.»

چون اساس کار در اين کتاب بر اين است که ريشه هاي واقعي امثال و حکم از لابلاي تاريخ و افکار و عقايد مردم اين سرزمين بيرون کشيده شود و يکي از آنها ريشۀ همين ضرب المثل است، علي هذا دريغ دانست که از آن سطري نگوييم و سطري

نپردازيم.

دوغ که متفرع از ماست است و پس از گرفتن کره از ماست باقي مي ماند در محيط گله داري بيشتر به مصرف تغذيۀ سگان گله مي رسيد. دوشاب همان شيره است که با پختن آب انگور به دست مي آيد.

اما وجه تناسب دوغ و دوشاب و توجه به اهميت يکي بر ديگري را در سرزمين لرستان بايد جستجو کرد زيرا به قرار تحقيق لرهاي گله دار براي دوغ که کره آن گرفته شده ارزش و اهميتي قابل نبوده اند و غالباً آن را به دور مي ريختند.

دوشاب که به اصطلاح ديگر آن را شيره مي گويند چون مواد اوليه و وسايل تهيه و تدارک آن براي گله دارها فراهم نبود بدون ترديد عزت و اهميت بيشتر داشت و هرگز دوغ بي خاصيت در نزد لرها نمي توانست جاي دوشاب را بگيرد.

لرهاي گله دار و به طور کلي طبقۀ حشم دار، دوشاب را به سبب شيريني و حلاوتش دوست دارند زيرا علاوه بر آنکه ذائقه را شيرين مي کند در سرماي سخت زمستان در کوهستانها بر ميزان کالري و حرارت بدن مي افزايد.

 ××

۱- در مازندران کفي را که با پختن شکر سرخ از نيشکر به دست مي آيد به گويش مازندراني دشو مي گويند که به فارسي همان دوشاب است.
پاسخ
 سپاس شده توسط Apathetic ، ارش خان ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، ✘Nina✘ ، Interstellar
#10
 دود چراغ خورده

ارت مثلي بالا ناظر بر فقها و روحانيون و همچنين علما و دانشمندان معمري است که براي تحصيل

علم و کسب کمال شب زنده داريها کرده رنج و تعب فراوان را پذيرا شده اند تا بدين مقام و منزلت

عالي و متعالي نايل آمده اند.

در رابطه با اين زمره از عالمان رنج ديده و صاحب کمال و معرفت اگر في المثل بخواهند تعريف و

توصيفي کنند اصطلاحاً گفته مي شود:«فلاني دود چراغ خورده تا به اين مقاوم و کمال رسيده

است.» و بعضاً:«دود چراغ خوردۀ سينه به حصير ماليده» هم مي گويند.

در اين عبارت بحث بر سر دود چراغ است که بايد ديد در اين اصطلاح و عبارت مثلي چه نقشي دارد و

ريشۀ تاريخي آن چيست.

به طوري که مي دانيم چراغ آلتي است که در عصر و زمان حاضر به وسيلۀ برق روشني مي بخشد و

 به صور و اشکال مختلفۀ لوله اي و گلوله اي و مسطح و مقعر و محدب و جز اينها در کوي و برزن و

خانه و خيابان و کارخانه و هرگونه تأسيسات و کارگاههاي ديگر خودنمايي مي کند و با اشاره و اصابت

انگشت به کليد برق مي توان صدها و هزارها و حتي برق شهر عظيم و کشوري را خاموش يا روشن

کرد ولي در قرون قديمه و قبل از اختراع برق از طرف اديسون مخترع نامدار آمريکايي چراغ در واقع

ظرفي بود که درون آن را با چربي و روغن از قبيل پيه، روغن کرچک، روغن بزرک، روغن بيدانجير که به

طور مطلق روغن چراغ مي گفته اند و همچنين نفت و امثال آن پر کرده فتيلۀ آلوده را روشن

مي کردند و به زندگي روشني مي بخشيدند.

اگر به تاريخچۀ طرز تحصيل علما و دانشمندان در قديم مراجعه کنيم ملاحظه مي شود که: «همه در

 کوره ده خود نه مدرس داشتند و نه محضر و نه کتابخانۀ مرکزي يک ميليون جلد کتابي و نه آرشيو و

نه بايگاني و نه ميکروفيلم نسخۀ خطي بلکه بالعکس هيچ چيز که نبود، به جاي خود، حتي نان و قوت

 اوليه هم نبود. مجموع ذخيرۀ آنها لقمۀ نان بيات و خشکه اي بود که پر شال خود مي بستند و به

مکتب مي رفتند.

طلبۀ فقير و بي بضاعت- که البته دنيايي استغنا داشت- براي آنکه روغن مختصر چراغش در طول

شب تمام نشود و چراغ خاموش نگردد فتيله اش را پس از روشن کردن پايين

نمي کشيد تا حرارت فتيله، روغن يا نفت مخزن را زياد بالا نکشد و مصرف نکند، بلکه فتيله را در همان

 بالا و وضع اوليه که اصطلاحاً تاجري مي گفته اند نگاه مي داشت و با آن نور ضعيف، شب را به صبح

مي رسانيد.

نور تاجري در چراغ اگرچه کم مصرف و متناسب با وضع مالي طلبه بود ولي اين عيب بزرگ را داشت

که چون روغن يا نفت به قدر کفايت از مخزن به فتيله نمي رسيد لذا دود

مي زد و در و ديوار و سقف و فضاي حجره را آلوده مي کرد و طلبۀ بي چيز آن دود چراغ را مي خورد و

به تحصيل و مطالعه ادامه مي داد تا به مقصد کمال رسد و شاهد مقصود را در آغوش گيرد.

دود چراغ خوردن تا قبل از اختراع و نورافشاني برق، در حجرات طلبگي مبتلا به عمومي بود و همه در

پرتو نور بي فروغ چراغهاي کم سوز و کورسو که دودش تا اعماق سينه و ريتين آنها فرو مي رفت به

مطالعه مي پرداختند تا رفته رفته پلکها سنگين شوند و چشمان دودآلودشان لحظاتي به خواب روند.
 
××

۱- فکر مي کنم تاجري يا نور تاجري همان طوري که از اسمش پيداست از ابتکارات کسبه و تجار

متوسط الحال قديم باشد که فتيلۀ چراغ را به منظور صرفه جويي در مصرف نفت يا روغن چراغ پايين

نمي کشيدند و اين روش ابتکاري ولي غيربهداشتي به حجرات طلبگي هم راه پيدا کرده باشد
پاسخ
 سپاس شده توسط mr.destiny ، ارش خان ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، ✘Nina✘ ، Interstellar


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  برای حفظ موجودیت زبان فارسی چه کرده ایم؟
  برگزاری نشست «پاسداشت زبان و ادبیات فارسی در منطقه اکو»
  نکاتی راجب زبان و ادبیات ترکیی
  تاثیر فضای مجازی بر ادبیات و زبان فارسی
  'گینس' در شعر فارسی
  اصطلاحات و واژه های ترکی که معادل فارسی ندارند
  جملات انگلیسی زیبا و کوتاه در مورد زندگی با ترجمه فارسی
  شکل گیری زبان فارسی
  مشاجره با ضرب المثل ها
  اشعار شاعران خارجی(ترجمه فارسی)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان