مثل سیگار نصفه افتادم
در جهانی که پمپ بنزین بود…
.
.
.
چایت را بنوش …
نگرانِ فردا نباش!
از گندمزارِ من و تو …
کاهی می ماند!
برایِ بادها!
.
.
.
لج میکنم …
بد اخلاق میشم!
نه چیزی میبینم،
نه چیزی میشنوم،
نه چیزی میگم!
دست خودم که نیست
تو که نباشی، زندگی باید به کامِ من تلخ بشه …!
.
.
.
نمیدانی،
چه دردی دارد!
وقتی …
حالم …
در واژه ها هم نمی گنجد …!
.
.
.
آن روزها که با او بودن برایم آرزو بود “تمام شد”!
امروز با او بودن یا نبودن فرقی ندارد!
.
.
.
باران …
فقط …
همین جایی از قصّه،
که من ایستاده ام می بارد!
دو قدم این طرف تر …
دو قدم آن طرف تر …
همیشه آفتاب است!
.
.
.
یک روزی …
به هر دلیلی …
اگر از ته ِ قلب ِتان خندیدید …
لطفا”،
برای ِ من هم تعریف کنید!
.
.
.
.
هر کس …
یا شب میمیرد،
یا روز …
من؛
شبانه روز!
.
.
.
وقتی …
خواب …
برایِ فرار از “بیداری” باشد!
تمام شده ای!
.
.
.
تمام تنم میلرزد…
از زخمهایی که خورده ام…!!
من از دست رفته ام…شکس ته ام
می فهمی؟؟
به انتهای بودنم رسیده ام
اما…!
اشک نمیریزم
پنهان شده ام پشت
لبخندی که درد میکند
.
.
.
این روز ها خیلی ها زندگی نمی کنند!
فقط ادامه می دهند!
.
.
.
امروز کسی از من پرسید چند سال داری
گفتم روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم
کودکی چند ساله ام …
.
.
.
اگر گریه نمیکنم فکر نکن از سنگم!
من مرد هستم …
تنهایی قدم زدنم از گریه کردن دردناک تر است
.
.
.
من؛
از این منی،
که هر لحظه دلتنگِ توست …
مُتنفرم!
.
.
.
بَهاے ِ با تو بودَن بس ناجوانمردانه
سَنگین است…
درآمَدِ روح من ناچیز تر از اینهاست…
.
.
.
به این فکر میکنم
لالایی های ِ مادرم
زیر ِ کدام بالشتک کودکی هایم جا مانده؟
شاید هنوز بشود آسوده خوابید…
.
.
.
.
امروز
دلم تنگ دیروزی است
که میگفتی:
“فردایت را می سازم …”
.
.
.
.
معنی ماندن ِ بی عزت چیست؟
قبل از آنکه آبروریزی شود
خدایا، خودت تمامش کن…
.
.
.
گاهی وقت ها آنقدر از زندگی خسته می شوم که دلم می خواهد قبل از خواب،
ساعت را روی “ هیچوقت ” کوک کنم …
.
.
.
خسته ام مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد
و روزی که به نسیمی دل داد، شکست …
.
.
.
دلم کمى هوا میخواهد اما در سرنگ!
از زندگى خسته ام …
.
.
.
آسانسوری شده ام
تنها
در برجی متروک
که سال هاست
بهانه ای برای اوج گرفتن
نداشته است
به خانه ام بیا
خسته ام
از این همه ایستادگی
.
.
.
شاید قانون دنیا همین باشد،
من صاحب آرزویی باشم که شیرینی تعبیرش از آن دیگریست …
.
.
.
این روزها شبیه جودی ابوت شده ام!
برای بابا لنگ درازی می نویسم که این روزها دیگر خودم هم نمیشناسمش …!
.
.
.
از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی، پیر میشی
از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی، می بُری
از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی، زیادی هستی …
.
.
.
از من نرنج…
نه مغرورم نه بی احساس…
فقط خسته ام…
خسته از اعتمادی بیجا!
برای همین قفلی محکم بر دل زده ام!
.
.
.
.
یه وقتایی دلت میخواد
یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه:
اگه گفتی من کی ام؟
تو هم دستاشو بگیری و بگی:
هر کی هستی فقط بمون…
.
.
.
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ میشود
گاهی دلم برای پاکی های کودکانه ی قلبم میگیرد
گاهی آرزو میکنم ای کاش دلی نبود تا تنگ شود
تا خسته شود
تا بشکند …
.
.
.
دلتنگم نه برای کسی از بی کسی …
خسته ام نه از تکاپو از در به دری …
نه دوستی، نه یادی، نه خاطره ی شیرینی!
تنهایم تنهاتر از آن سنگ کنار جاده اما مشتاقم،
مشتاق دیدار آنکس که صادقانه یادم کند …
.
.
.
مرا که هیچ مقصدی به نامم …
و هیچ چشمی در انتظارم نیست را! ببخشید!
که با بودنم ترافیک کرده ام!!
.
.
.
.
خدایا …
به حد کافی خیال بافتم …
و تنم کردم …
یه کم واقعیت شیرین …
لطفا …
.
.
.
تقویمِ امسال هم…
با تقویمِ پارسال…
هیچ فرقی نمیکند…
وقتی…
زندگی…
تا اطّلاعِ ثانوی …
تعطیل است!
.
.
.
بالاتر از سیاهی هم “رنگ” هست …
مثل رنگ این روزهای من!
.
.
.
هر کس از این دنیا چیزی برمیدارد …
من اما فقط؛
دست برمیدارم!
.
.
.
این روزها تلخ می گذرد، دستم می لرزد از توصیفش
همین بس که:
نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است
با تیغِ کُند
.
.
.
صندوق صدقات نیست دل من
که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی
و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای …
.
.
.
خدایا فکر کنم سرنوشت منو وسط میدون شهر نوشتی؛
بس که هرکی به من رسید منو دور زد …
.
.
.
.
این روز ها از کنار من که میگذری احتیاط کن
هزاران کارگر در من مشغول کارند
روحیه ام در دست تعویض است!