14-01-2015، 15:03
من خنده های ِ از ته ِ دل ِ خودم را می شناسم
خنده هائی که انگار جوانی دارند
خنده هائی که انگار زور ِ شان به همه ی ِ غم های ِ دنیا می رسد
این ها را وقتی دارم می نویسم
که با صدای ِ قهقهه ی ِ خودم از خواب پریده ام
هیچ چیز از خواب یادم نیست
ولی مطمئنم تو آنجا بوده ای
کار ندارم که حالا نشسته ام و هق هق گریه می کنم
ولی من خنده های ِ از ته ِ دل ِ خودم را می شناسم
می دانم تو آنجا بوده ای
_________________________
تو همان
ناگهانی هستی
که نیم نگاهت هم
آدم را شیطان میکند
و من شیطانترین فرشتۀ نیم نگاه توام
قبله ام
که سرگردان ِ یک نگاه توست قسم
ایمان می آورم به شیطانی
که در چشم های تو می خندد
حرام می کنم خواب بی تو را
پناه می برم به آغوش بخشنده ات
و از آیه ای که بر لبهای تو نشسته است
هزار سوره تفسیر می کنم برای دوست داشتنت
_____________________
ﺗﻮ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﺮ ﻣﺸﻖ ﺁﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﻧﻪ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻗﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻩ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯽ
ﻻﯼ ﻫﯿﭻ ﺳﻄﺮﯼ ﻫﻢ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ
ﺣﺘﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﯿﭻ ﺧﺸﻤﯽ ﻫﻢ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ
ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻏﺬ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﻧﺪ
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻧﺎﻣﺖ ﻋﺎﺷﻘﺸﺎﻥ ﮐﻨﺪ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﯽ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻗﻠﺒﻢ ﺗﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ
ﻣﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ... ﻣﺮﺳﯽ
عاشقم
اهل همین کوچه ی بن بست کـناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی
تو کجا ؟ کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟ عشق کجا ؟
طاقتِ آغاز کجا ؟ تو به لبخند و نگاهی
منِ دلداده به آهی بنشستیم
تو در قلب و منِ خسته به چاهی
گُنه از کیست ؟ از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟ از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت
، همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ، تو را تنگ در آغوش بگیرم
آمدی ، گل در وجودم زاده شد
برگ برگِ خاطرم ، افتاده شد
کوچ کردی مدتی از بزم عشق
باز قلبت ، راهی این جاده شد
با تبسم ، بوسه ها بر لب زدی
نبض و گرمای تنت سجاده شد
پیش چشمم باز هم ، عاشق شدی
عشق در بطن دلت ، آماده شد
من به خلوتگاه چشمت ، ساکنم
این پیام از من به قلبت ، داده شد
____________________
خدایـــــا
این بند دل آدم کجاست ک گاهی با یک
اسم نگاه
با حضور یک نفر
و یا با یک لبخند “پاره میشود
تمام عاشقانه هایم برای توست که دوستت دارم
قسم به قطره قطره ی باران
هر بار که ببارد،
من را به سرزمین تو خواهد برد
به لحظههایی که در کودکی،
از پشت پنجره ی باران خورده
انتظار را مشق میکردی.
باران،چه بی نفس
باران، چه دل گیر
باران به یاد یاران میبارد
باور کن،صدایت این بارش را
بگذار بگویم : آخر فهمیدم چه ربطی بهم داریم
که پشت اینهمه فاصله تا این حد به من نزدیکی
تو ادامه وجود منی
دل من با تو ارام میگیرد و این نوشته ها
قلب من است برای تشکر از تو
من نمیدانم چه شد یا از کجا پیدا شدی
فقط خوب کردی ادامه وجود من شدی
______________________
برای بودنت میمانم و
برای دیدنت میمیرم
باش تا بمانم و بمان تا نمیرم
خنده هائی که انگار جوانی دارند
خنده هائی که انگار زور ِ شان به همه ی ِ غم های ِ دنیا می رسد
این ها را وقتی دارم می نویسم
که با صدای ِ قهقهه ی ِ خودم از خواب پریده ام
هیچ چیز از خواب یادم نیست
ولی مطمئنم تو آنجا بوده ای
کار ندارم که حالا نشسته ام و هق هق گریه می کنم
ولی من خنده های ِ از ته ِ دل ِ خودم را می شناسم
می دانم تو آنجا بوده ای
_________________________
تو همان
ناگهانی هستی
که نیم نگاهت هم
آدم را شیطان میکند
و من شیطانترین فرشتۀ نیم نگاه توام
قبله ام
که سرگردان ِ یک نگاه توست قسم
ایمان می آورم به شیطانی
که در چشم های تو می خندد
حرام می کنم خواب بی تو را
پناه می برم به آغوش بخشنده ات
و از آیه ای که بر لبهای تو نشسته است
هزار سوره تفسیر می کنم برای دوست داشتنت
_____________________
ﺗﻮ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﺮ ﻣﺸﻖ ﺁﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﻧﻪ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻗﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻩ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯽ
ﻻﯼ ﻫﯿﭻ ﺳﻄﺮﯼ ﻫﻢ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ
ﺣﺘﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﯿﭻ ﺧﺸﻤﯽ ﻫﻢ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ
ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻏﺬ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﻧﺪ
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻧﺎﻣﺖ ﻋﺎﺷﻘﺸﺎﻥ ﮐﻨﺪ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﯽ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻗﻠﺒﻢ ﺗﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ
ﻣﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ... ﻣﺮﺳﯽ
عاشقم
اهل همین کوچه ی بن بست کـناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی
تو کجا ؟ کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟ عشق کجا ؟
طاقتِ آغاز کجا ؟ تو به لبخند و نگاهی
منِ دلداده به آهی بنشستیم
تو در قلب و منِ خسته به چاهی
گُنه از کیست ؟ از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟ از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت
، همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ، تو را تنگ در آغوش بگیرم
آمدی ، گل در وجودم زاده شد
برگ برگِ خاطرم ، افتاده شد
کوچ کردی مدتی از بزم عشق
باز قلبت ، راهی این جاده شد
با تبسم ، بوسه ها بر لب زدی
نبض و گرمای تنت سجاده شد
پیش چشمم باز هم ، عاشق شدی
عشق در بطن دلت ، آماده شد
من به خلوتگاه چشمت ، ساکنم
این پیام از من به قلبت ، داده شد
____________________
خدایـــــا
این بند دل آدم کجاست ک گاهی با یک
اسم نگاه
با حضور یک نفر
و یا با یک لبخند “پاره میشود
تمام عاشقانه هایم برای توست که دوستت دارم
قسم به قطره قطره ی باران
هر بار که ببارد،
من را به سرزمین تو خواهد برد
به لحظههایی که در کودکی،
از پشت پنجره ی باران خورده
انتظار را مشق میکردی.
باران،چه بی نفس
باران، چه دل گیر
باران به یاد یاران میبارد
باور کن،صدایت این بارش را
بگذار بگویم : آخر فهمیدم چه ربطی بهم داریم
که پشت اینهمه فاصله تا این حد به من نزدیکی
تو ادامه وجود منی
دل من با تو ارام میگیرد و این نوشته ها
قلب من است برای تشکر از تو
من نمیدانم چه شد یا از کجا پیدا شدی
فقط خوب کردی ادامه وجود من شدی
______________________
برای بودنت میمانم و
برای دیدنت میمیرم
باش تا بمانم و بمان تا نمیرم