نظرسنجی: ترسیدی و ادامه ندادی ؟
اره
تا اخر خوندم و اصلا ترس نداشت
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خواندن این مطلب برای زیر 15 سال مناسب نیست

#1
Music 
چند ماه پیش عصرپاییزی ، خونه تنها بودم داشتم تلویزیون نگاهی می کردم ، هوا کم کم داشت تاریک می
شد ،رفتم همه ی لامپها ی اتاق ها و حیاط رو روشن کردم دوباره اومدم تلویزیون نگاه کنم ، بعد از مدتی
ناخودآگاه احساس خوف و ترس کردم، در حالی که بارها و بارها من روزها و شب ها خونه تنها مونده بودم و این اولین بار بود که بی دلیل می ترسیدم ، احساس می کردم کسی به جز من هم تو خونه اس و حرکاتمو زیرنظر داره و مواظب منه ، پیش خودم گفتم شاید تنهایی باعث همچین احساسی شده ،
[برا همین زنگ زدم به مامان و بابام و پرسیدم که کی از عروسی برمیگردن ، اونا هم گفتن که ساعت 9 ، 10 شب میان... سه چهار ساعت تنهایی تو اون شرایط برام واقعا سخت بود ،یا باید سه چهار ساعت تو اون سرما میزدم بیرون یا از دوستان و آشنایان دعوت می کردم بیان خونمون ، پس زنگ زدم به دو تا پسرعموهام و سعی کردم بدون اینکه متوجه ترس من بشن دعوتشون کنم تا بیان، گفتم که آهنگهای جدید دانلود کردم فلش مموریشونو بیارن تا آهنگ بزنم ، خوشبختانه اونا هم قبول کردن ولی بیست ، سی دقیقه طول می کشید تا اونا برسن ، به ناچار صدای تلویزیونو زیاد کردم و سعی کردم خودمو مشغول نگه دارم ... ولی رفته رفته احساس ترس و خوف من بیشتر می شد و صورتم از ترس عرق کرده بود...
بعد بیست دقیقه دیگه نتونستم بمونم، پیش خودم گفتم الانه که برسن، چند دقیقه بیرون باشم بهتر از این که اینجا تنها باشم ، رفتم کاپشن و کلاهمو برداشتم و پوشیدم، چراغهای اتاق رو خاموش کردم ، فقط چراغ حیاط رو روشن گذاشتم ... اومدم در حیاط رو باز کردم رفتم بیرون تا خواستم در رو ببندم پسر عموم داد زد نبند اومدیم ... بعد سلام و احوال پرسی پرسید جایی می خواستی بری ؟ منم برا اینکه متوجه قضیه نشن گفتم نه می خواستم برم یک کم برا امشب میوه و تخمه و آجیل خرید کنم تا دور هم خوش باشیم ! پسر عموهام نذاشتن گفتند فقط نیم ساعت می تونند باشند چون کار واجبی دارند باید برند ... حالا من مونده بودم که بعد نیم ساعت که اینا رفتند می خوام چیکار کنم ....
با هم رفتیم تو خونه وارد حال شدم کلید چراغ رو زدم روشن نشد ، رفتم کلید چراغ اتاقهای دیگه پذیرایی ، خواب ، آشپزخانه رو هم زدم بازم روشن نشدن ، با نور موبایل کنتور برق را رو هم چک کردیم درست بود بعد چند دقیقه تلاش ، پسرعموم گفت حتما لامپها اتصالی چیزی شده سوختن ، چهار پایه آوردم رفتم بالا لامپ رو چک کنم دیدم لامپ باز شده و هر لحظه امکان داشت بیافته پایین، انگار یکی لامپها رو باز کرده بود ،لامپ رو سفت کردم روشن شد، در کمال ناباوری تمام 5 لامپ داخل خونه شل شده بودند ... بعد اینکه لامپها روشن شدن قضیه رو برا پسرعموهام تعریف کردم ، اونا هم گفتند بهتره امشب اینجا تنها نباشی و تا اومدن مامان بابات با هم بیرون باشیم ....
با ماشین 3 ساعتی گشتیم و شام رو هم بیرون خوردیم ولی همش تو ذهنم این سوال بود که کی می تونه در عرض بیست سی ثانیه همه ی لامپ های خونه رو باز کنه و بعد در بره!
بعد اینکه مامان بابا اومدن ماجرا رو تعریف کردم ولی اونا زیاد جدی نگرفتند ، بابام گفت که لامپ ها رو من شل کرده بودم و از این حرفا که من نترسم ....
چهار پنج روز بعد این ماجرا پدرم خونه تنها بود و من و مامانم رفته بودیم شهرستان ،پدرم تعریف میکنه
همه ی چراغها رو خاموش کردم و گرفتم خوابیدم ... حول حوش ساعت 2 بود که از خواب پریدم دیدم چراغ اتاق خواب روشنه رفتم پذیرایی دیدم چراغ اونجا هم روشنه ، همه ی پنج لامپ خونه روشن شده بود ... بابام میگه زیاد جدی نگرفتم گفتم شاید از بس خسته بودم یادم رفته خاموش کنم...چراغها رو خاموش کردم گرفتم خوابیدم بعد نیم ساعت دوباره با نور لامپ اتاق بیدار شدم بازم همه ی لامپ ها روشن شده بود ... این بار رفتم آشپرخونه یک چاقو برداشتم همه ی کمد ها اتاقها ، دستشویی، حمام رو گشتم ولی کسی نبود ، اتاقها رو هم قفل کردم، اومدم پذیرایی تلویزیون رو روشن کردم، صداشو قطع کردم ،چراغها رو هم خاموش کردم .... رو مبل دراز کشیدم ولی با نور تلویزیون چشممو دوخته بودم به کلید لامپ ، تا ببینم کی لامپ ها رو روشن می کنه ...
یک ساعتی منتظر موندم خبری نشد یواش یواش داشت خوابم می گرفت و چشمام بسته می شد که یهو دیدم چراغها روشن شدن ولی چیزی ندیدم ... فوراً از مبل بلند شدم رفتم سمت کلید لامپ دیدم به پایین فشار داده شده و روشن شده ... در ها رو چک کردم دیدم قفله ...
پدرم اون شب تا صبح بیدار مونده بود و فردا ماجرا رو برا دوستاش تعریف می کنه و اونا هم چند سوره از قرآن و دعا رو سفارش می کنند که بخونه ، بعد از اون شب دیگه این اتفاق تکرار نشد ....

[/quote]
سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج

 هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ

حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يا رَبَّ العالَمين

پاسخ
 سپاس شده توسط m016 ، $yamna$ ، pink girl45 ، nanali ، WARLAIK POURIYA ، ~SHAYAN~ ، عطرینا ، Archangelg!le ، spark T ، glembert girl ، ♪neGar♪ ، ..::ώλɴτΘɴĢίરι::.. ، ارش خان ، Neda bidel ، بیتا****** ، mr.destiny ، Roxanna ، (-_-) ، ♡SETAYESH♥ ، atena2015 ، wid life ، amir13762013 ، D E N I Z ، dokhi khoooooooobi ، ✓SHINE AGAIN✓ ، bieber fan ، Nυмв ، !...rana ، کسی پشت سرم اب نریخت ، mahali ، king nada ، ★MøbîÑą★ ، Hanie...... ، -Edgar ، حسن CR7 ، esiesi ، ♥zed bazi♥ ، آویـــسـا ، Thyme ، simsimi ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، Apathetic ، T@NNAZ ، lackyguy ، عسل شیطون ، ωøŁƒ ، @پوریا@ ، فرگلf ، fafa23 ، M.AMIN13 ، atrina81 ، MAIKY2015 ، mahda habibi
آگهی
#2
واقـعـا؟0_0
دآسـتآن خـودت بووود؟ >.<

رآسش اون قسـمـتی کِ گفـتی یکی منـو نگـآه میکـرد و زیـرنظـرم دآشت ، منم ایـنـو بگـم که همیـن حسـ رو دآرمـ وقـتـی تـو خـونه تنهـآم :"(

ولـی احـتـمـالـآ جنـآ میـخـآسـتـن اذیـتتون کنن 0.0
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ƊЄƤƦЄƧƧЄƊ

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خواندن این مطلب برای زیر 15 سال مناسب نیست 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ~SHAYAN~ ، I LOVE YOU FARHAD ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، M.AMIN13
#3
وای وای

داداش منم چند شب پیش تو اتاقش خواب بود ک یهو صدای تایپ کردن یکی با کیبرده پیسیش رو شنیدو هی صلوات فرستاد ولی صداش برای چند ثانیه قط میشد و باز شروع میشد اینم ترسیده بود چشاشو باز نکرد فقه پتوشو برداشت و الفرار

خوده منم چند وقته پیش توخونه تنها بودم تیوی خاموش بود و منم تواتاقم یهو تیوی روشن شد واااای خعلی ترسناک بود
... :cool: ՌĩŞŦ ɓøøƊʝ£ Łøω
پاسخ
 سپاس شده توسط donia. ، Thyme ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، M.AMIN13
#4
(22-01-2015، 17:45)❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
واقـعـا؟0_0
دآسـتآن خـودت بووود؟ >.<

رآسش اون قسـمـتی کِ گفـتی یکی منـو نگـآه میکـرد و زیـرنظـرم دآشت ، منم ایـنـو بگـم که همیـن حسـ رو دآرمـ وقـتـی تـو خـونه تنهـآم :"(

ولـی احـتـمـالـآ جنـآ میـخـآسـتـن اذیـتتون کنن 0.0

وختی تنهایی بهم زنگ بزن چون منم میترسم :|
به خصوص ما 2 تا که همیشه تنهاییم Sad

بچه ها اگه از جن و شیطون میترسید یه چاقوی تیز بالای سرتون بزارید و بخابید چاقوش حتما آهنی باشه!چون جن از تیزی میترسه!
اگر هم احساس میکنید تو خونه جن دارید به 4 طرفه انتهایی خونه با چاقو ظربه بزنید ویا آبه دعا نویسی شده بریزید!

برای شروع هر کاری بسم الله بگید چون جن ها خنگ هستند ومثلا ممکنه یک جن بچه اش رو تویه سینکه ظرف شویی گذاشته باشه و شما برای شست وشو آب داغ یا سرد رو باز کنید و به بچش صدمه برسه یا بمیره و اون جن از شما کینه بگیره و اذیتتون کنه!
 اگر چیزی رو به صورت مشکوک گم کردید و هرچه به دنباله اون گشتید اونو پیدا نکردید صلوات بفرسید و بسم الله الرحمن الرحیم بگید اگه افاقه نگرد و اون شیع گم شده خیلی مهم و ارزش مند بود مانند سرویس طلا(ماله خودم گم شده بود تونستیم پیدا کنیم) یا انگشتر یا گوشی موبایل و..... به جن گیر یا دعا نویس مراجعه کنید.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خواندن این مطلب برای زیر 15 سال مناسب نیست 1


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خواندن این مطلب برای زیر 15 سال مناسب نیست 1
پاسخ
 سپاس شده توسط اوا2014سابق ، ★MøbîÑą★ ، Thyme ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator
#5
همون گفتن بسم الله خودش كافيه و فقط به خدا پناه ببريد
خواندن این مطلب برای زیر 15 سال مناسب نیست 1
پاسخ
 سپاس شده توسط NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator
#6
بابابزرگ من تعریف میکنه که جوونیاش عاشق کله شق بازی و ماجراجویی بودن بعد رفتن یه روستایی بابابزرگم همیشه یه سرنیزه ی جنگی همراهش بوده 
خلاصه ، نصفه شب بی خبر پا میشه میره تو علفزار هی صدای پای یکیو میشنیده که پشت سرش داره میاد چندین بار برگشته و چیزی ندیده بعد کنار یه خرابه ، یدفه یکی یقه شو میگیره و میچسبونتش به دیوار ، از قیافه ش بگم یه موجود قد بلند با پوست قرمز متمایل یه قهوه ای ، چشمای عمودی و کاملا سیاه ، یه ریش بزی ، یه جفت شاخ کوچیک و دم و یه جفت سُم سیاه ، بعد همونجا یهویی بابابزرگم چاقو رو در میاره و اون موجودو تهدید میکنه ولش کنه ، اونم میگه اگه این چاقوی خوشگلو به من بدی کاری بهت ندارم ، بعد به محض این که چاقو رو از پدربزرگم تحویل میگیره بهش میگه برگرد آبادی بعد با یه سرعت خیلی وحشتناک میدوه سمت کوه و غیب میشه 

( تصورشو بکنین توی علفزاری که علفاش تا زانوتون بلنده درحالی که نزدیک یه عالمه غار و کوه دارین راه میرین و از آبادی انقدر دورین که کسی صداتونو نمیشنوه ، همچین اتفاقی براتون بیفته ) :||||
خواندن این مطلب برای زیر 15 سال مناسب نیست 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥zed bazi♥ ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، حسن CR7 ، fafa23 ، M.AMIN13
#7
حالا باید بترسیم
داستانی چیزی چه حقیقی چه دروغی ترس نداشت
بزرگ تر از اینا هست
خودمو خودمو بازم خودم
پاسخ
 سپاس شده توسط NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، حسن CR7
#8
اگر به این چیزا فک نکنید براتون اتفاق هم نمیــُـفته !

فکر خودتونو در گیر این مسائل نکنید ...

جن ها بیشتر تو خرابه ها و مکانهای قدیمی هستن و به کار ما کاری ندارن ..

اگر همیشه با خُــدا باشید جن که سهله ، دیــو هم نمیتونه بهتون نزدیک شه !!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Unknown
خواندن این مطلب برای زیر 15 سال مناسب نیست 1
پاسخ
 سپاس شده توسط NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، حسن CR7 ، fafa23 ، atrina81 ، _sehun_
#9
کاش برا منم این اتفاقا بیوفته
ولی من به جن و ارواح تا وقتی نبینم اعتقاد پیدا نمیکنم!
پاسخ
 سپاس شده توسط atrina81
#10
کار خوبی کردین -- اگه بهش محل میذاشتین تو خونتون میموند ..برا خواهرمم پیش اومده ..
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ρяіηᴄεss ᗩʟɪs Dɪ¢ᴛαᴛᴏя

خواندن این مطلب برای زیر 15 سال مناسب نیست 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Thyme


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Book برای نویسندگان نو قلم _ برای رمان و داستان نویسی
  پول مال من نیست!#
Exclamation اینم یه داستان ترسناک( زیاده ولی خیلی ترسناک هم نیست )
  خواندن کتاب‌های هری‌پاتر شما را به انسان بهتری تبدیل می‌کند!
  رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم
  موضوع انشا : ازدواج را توصیف کنید – مطلب طنز
Smile داستان های کوتاه باحال+جالب+غم انگیز(تکراری نیست..............)
  اگه هیچ کس نیست، خدا که هست…
  كساني كه اهل خواندن كتاب ها ي تخيلي مايل به ترسناك هستند،بيان تو

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان