امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حتّے تو هــم... ول کن! نمے خواهــم بگویم→

#1
حتّے تو هــم... ول کن! نمے خواهــم بگویم→ 1

محکومم از قتل خودم، این مرگ عمدی!

دیوانهـ ام، دیوانهـ ام، دیوانهـ ام، دی...



وا ن ِ ن ِ ن ِ ... گفتن این شعر یعنے

یک مشت واژهـ مثل من بے هــیچ معنے



من هــستم و دنیایے از تصویرهــایے

کهـ مے زند در مغز من: «بام...بام... جدایی...»



من مے توانستم شما باشم، نبودم

از ابتدا در انتهــا باشم، نبودم



من مستم امشب از خودم، از شعرهــایم

باید کهـ در خود قے کنم، بالا بیایم



با یک کت و شلوار مشکی، سوسک مردهــ!!

و آدمے کهـ کلهـ اش را باد بردهـ



و یک اتوبوس پر از آدم کهـ مے رفت

یک کاروان مملو از ماتم کهـ مے رفت



تصویر و هــے تصویر... زن قلبش گرفتهـ ست

این شعر در دستان من آتش گرفتهـ ست



مے سوزم از عشقے کهـ روے پیکرم ریخت

آبے کهـ آن زن بر سر خاکسترم ریخت



«ودکا» نمے خوردم فقط گریهــ... بهـ هــم ریخت

ناگاهـ مرد و سایهـ اش با هــم درآمیخت



پایم شکستهــ... و دلم... و واژهـ هــایم

بگذار تا قعر لجن پایین بیایم



یک مشت کرم زندهـ در مغزم... نبودند!

تو فرض کن، تو فرض کن... و کم نبودند!



حتّے تو هــم... ول کن! نمے خواهــم بگویم

حالا کهـ با پایان قصّهـ روبرویم



من سعے کردم مثل این مردم نباشم

وقتے خدا مے سوخت « من » هــیزم نباشم



حالا خدا مردهــ... و من مردهــ... و هــرچهـ

دنیاے من خالے ست از دنیا، اگرچهـ ↓



تنهــایے ام را شهــر دارد مے فشارد

مردے کهـ جز تنهــایے اش چیزے ندارد



هــے آینهـ اصرار دارد کهـ ببینم

کهـ زندهـ هــستم کهـ هــنوز عاشق ترینم



این آینهـ کهـ نیست، یک عکس قشنگ است!

من مردهـ ام... و پاسخ آ یینهـ سنگ است



دارم بهـ سمت هــیچ بودن مے گریزم

دریایم و باید کهـ در جویے بریزم



دنیایتان دیگر برایم جا ندارد

این روزهــاے شبزدهـ فردا ندارد



دیوانهـ تر از خویشم و دیوانهـ تر از

شعرے کهـ امشب آمدهـ بر روے کاغذ



حتّے تو هــم مے ترسے از من نازنینم

حتّے نمے خواهــم تو را دیگر ببینم!



در یک اتاق لعنتے باید بمیرم

در زیر مردے خط خطے باید بمیرم



هــرچند شعر درد من پایان ندارد

من مردهـ ام... و واژهـ هــایم جان ندارد



چیزے میان واژهـ هــا پیدا نکردم

باید کهـ دنبال خودم اینجا بگردم



با یک عصاے کهــنهـ در یک راهـ فرضے

در زیر جسمے یخ زدهـ تا تو بلرزے ↓



و من بیاندیشم چرا اینقدر سردم

و در پے یک عاشق تازهـ بگردم...



حالا کسے در قعر ذهــنم جان گرفتهـ ست

دوران شعر و شاعرے پایان گرفتهـ ست



امروز رنگ و بوے خون را دوست دارم

ترکیب احساس و جنون را دوست دارم



حالا فقط در فکر چیزے تازهـ هــستم

در فکر یک تردید بے اندازهـ هــستم



دیوانهـ باشم یا کهـ نهــ، بهــتر! بمیرم

و زندگے را در خودم از سر بگیرم



حالا فقط من یک کلاغ شوم هــستم



کهـ تا ابد بهـ زندگے محکوم هــستم



برگرفتهـ شدهـ از blackpoem.blog.ir
پاسخ
 سپاس شده توسط eɴιɢмαтιc ، ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ ، ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ ، ▪неизвестный▪ ، ʜɪᴅᴅᴇɴ ، !...rana
آگهی
#2
لطفاً پ خ رو باز کن(:

شعر قشنگی بود
پاسخ
 سپاس شده توسط Nυмв


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  گاهی سکوت میکنم شاید صدایی بی انکه بگویم چه میخواهم...پاسخم دهد
  ازدست عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان