31-12-2014، 14:38
تو را سپید می نویسم
که ازدحام تمام رنگ هاست
و عاشقانه می خوانم
عشقی که حاصل جمع تمام عاطفه هاست
نگاهت می کنم شاید دلت بلرزد
من بازمانده تمامِ رفتن هایم
نه با زنجیرِ تو من با دلم ماندم
این گوشه از دنیا به بودنِ من برپاست
سربازِ فاتحِ تکِ دلم باش اینجا که تمامِ " حکم ها"
برایِ تنهائیم صادر شده دستت را ندیده می خوانم
من شاعرِ همین لحظه هایم
نازم را که بکشی تازه می بینی
من یک مرد هستم
باید تو را همیشه به دقت نگاه کرد
یعنی نه سرسری، سر فرصت نگاه کرد
خاتون! بگو که حضرت خالق خودش تو را
وقتی که آفرید چه مدت نگاه کرد
هر دو مخدرند که بیچاره می کنند
باید به چشم هات به ندرت نگاه کرد
هر کس نظاره کرد تو را دلسپرده شد
فرقی نمی کند به چه نیت نگاه کرد
عارف اگر برای تقرب به ذات حق
زاهد اگر برای ملامت نگاه کرد
تو بی گمان مقدسی و کور می شود
هر کس تو را به قصد خیانت نگاه کرد
می خواهم ذره ذره داشته باشمت
اما برای همیشه همینقدر که سایه ات
بر تنهایی ام باشد کافیست
خورشید نمی خواهم تو را پنهان می خواهم
برای خودم تنها برای خودم
و من می اندیشم چه بهانه قشنگی
همین که هستی همین که لا به لای کلماتم
نفس می کشی راه می روی در آغوشم می گیری
حتی همینقدر دور برایم کافیست