دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر از من میروی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
وقتی دل تنها کالائیست که خدا شکسته آن را میخرد ، پس چرا من
به دست کسی که دلم را شکسته بوسه نزنم . . . ؟
هرگز نشد بیای پیشم بگیری دستای منو
بدونی من عاشقتم گوش کنی حرفای منو
تو بی وفا بودی ولی اونی که برات میمرد منم
تا زنده ام دوست دارم اینم کلام آخرم . . .
باید تو رو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست . . .
دلمو شکستی اما تو اشتباه کردی
قسم به اون خدامون خیلی گناه کردی
حالا که رفتني شده اي طبق گفته ات
باشد، قبول...لااقل اين نکته را بدان:
آهن قراضه اي که چنان گرم گرم گرم
در مي تپيد،
دلم بود...
نا مهربان..
ما که رفتيم حالا تو ميموني و عشق جديد
ميدونم چند روز ديگه ميشنوم جدا شديد
به نامردي نامردان قسم خوردم
که نامردي کنم در حق نامردان
الهي يکي پبدابشه رو دلت پا بزاره
هرچي که با من ميکني يه روز به روزت بياره
دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است
دل من تـنها بـود ،
دل من هرزه نـبـود ...
دل من عادت داشـت ، که بمانـد يک جا
به کجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشـت ،
که بمانـد آن جا ، پـشـت يک پرده تـوري
که تو هر روز آن را به کناري بزني ...
دل من ساکن ديوار و دري ،
که تو هر روز از آن مي گـذري .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه يک باغـچه بـود
که تو هر روز به آن مي نگري
راستي ، دل من را ديـدي ...؟!!
من آهنگ غريب روزگارم. غمي بي انتها در دارم. تمام هستي ام يک قلب پاکست. که آن را زير پايت مي گذارم.
زندگي اجبار است ... مرگ انتظار است ... عشق يك بار است ... جدايي دشوار است ... ولي ياد تو تكرار است ... !
عاشقت خواهم ماند بي آنکه بداني دوستت خواهم داشت بي آنکه بگويم درد دل خواهم گفت بي هيچ گماني گوش خواهم داد بي هيچ سخني در آغوشت خواهم گريست بي آنکه حس کني در تو ذوب خواهم شد بي هيچ حراراتي اينگونه شايد احساسم نميرد
روز اول خيلي اتفاقي ديدمت...
روز دوم الکي الکي چشمهام به چشمت افتاد...
هفته بعد دزدکي بهت نگاه کردم...
ماه بعد شانسي به دلم نشستي
و
حالا سالهاست يواشکي دوست دارم
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر از من میروی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
وقتی دل تنها کالائیست که خدا شکسته آن را میخرد ، پس چرا من
به دست کسی که دلم را شکسته بوسه نزنم . . . ؟
هرگز نشد بیای پیشم بگیری دستای منو
بدونی من عاشقتم گوش کنی حرفای منو
تو بی وفا بودی ولی اونی که برات میمرد منم
تا زنده ام دوست دارم اینم کلام آخرم . . .
باید تو رو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست . . .
دلمو شکستی اما تو اشتباه کردی
قسم به اون خدامون خیلی گناه کردی
حالا که رفتني شده اي طبق گفته ات
باشد، قبول...لااقل اين نکته را بدان:
آهن قراضه اي که چنان گرم گرم گرم
در مي تپيد،
دلم بود...
نا مهربان..
ما که رفتيم حالا تو ميموني و عشق جديد
ميدونم چند روز ديگه ميشنوم جدا شديد
به نامردي نامردان قسم خوردم
که نامردي کنم در حق نامردان
الهي يکي پبدابشه رو دلت پا بزاره
هرچي که با من ميکني يه روز به روزت بياره
دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است
دل من تـنها بـود ،
دل من هرزه نـبـود ...
دل من عادت داشـت ، که بمانـد يک جا
به کجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشـت ،
که بمانـد آن جا ، پـشـت يک پرده تـوري
که تو هر روز آن را به کناري بزني ...
دل من ساکن ديوار و دري ،
که تو هر روز از آن مي گـذري .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه يک باغـچه بـود
که تو هر روز به آن مي نگري
راستي ، دل من را ديـدي ...؟!!
من آهنگ غريب روزگارم. غمي بي انتها در دارم. تمام هستي ام يک قلب پاکست. که آن را زير پايت مي گذارم.
زندگي اجبار است ... مرگ انتظار است ... عشق يك بار است ... جدايي دشوار است ... ولي ياد تو تكرار است ... !
عاشقت خواهم ماند بي آنکه بداني دوستت خواهم داشت بي آنکه بگويم درد دل خواهم گفت بي هيچ گماني گوش خواهم داد بي هيچ سخني در آغوشت خواهم گريست بي آنکه حس کني در تو ذوب خواهم شد بي هيچ حراراتي اينگونه شايد احساسم نميرد
روز اول خيلي اتفاقي ديدمت...
روز دوم الکي الکي چشمهام به چشمت افتاد...
هفته بعد دزدکي بهت نگاه کردم...
ماه بعد شانسي به دلم نشستي
و
حالا سالهاست يواشکي دوست دارم