11-01-2012، 19:02
درنبردانسانهای سخت وروزهای سخت ...همیشه انسانهای سخت میمانند نه روزهای سخت
|
مشاعره |
||||||||
11-01-2012، 19:02
درنبردانسانهای سخت وروزهای سخت ...همیشه انسانهای سخت میمانند نه روزهای سخت
11-01-2012، 19:34
تاتوانی می گریز از یار بد
یار بد بدتر بود از مار بد
دوست دارم كه تو را محرم دل نام نهم
از براي تو اي يار بيا سفره دل باز نهم
11-01-2012، 19:51
معرفتی مانده اگر
یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته، برای من، لبخند بزن ،لبخند !!
11-01-2012، 19:54
دل ميرود ز دستم صاحبدلان خدا را / در دا كه راز پنهان خواهد شد اشكارا
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد / اجر صبری است کزان شاخ نباتم دادند
11-01-2012، 19:55
اما به تو كه نمي توانم دروغ بگويم!
مي دانم بر نمي گردي! مي دانم كه چشمم به راه خنده هاي تو خواهد خشكيد! مي دانم كه در تابوت ِ همين ترانه ها خواهم خوابيد! مي دانم كه خط پايان پرتگاه گريه ها مرگ است! اما هنوز كه زنده ام! گيرم به زور ِ قرس و قطره و دارو، ولي زنده ام هنوز! پس چرا چراغه خوابهايم را خاموش كنم؟ چرا به خودم دروغ نگويم؟ من بودن ِ بي رؤيا را باور نمي كنم! بايد فاتحه كسي را كه رؤيا ندارد خواند! اين كارگري، كه ديوارهاي ساختمان نيمه كاره كوچه ما را بالا مي برد، سالها پيش مرده است! نگو كه اين همه مرده را نمي بيني! مرده هايي كه راه مي روند و نمي رسند، حرف مي زنند و نمي گويند، مي خوابند و خواب نمي بينند! مي خواهند مرا هم مرده بينند! مرا كه زنده ام هنوز! (گيرم به زور قرص و قطره و دارو!) ولي من تازه به سايه سار سوسن و صنوبر رسيده ام! تازه فهميده ام كه رؤيا، نام كوچك ترانه است! تازه فهميده ام، كه چقدر انتظار آن زن سرخپوش زيبا بود! تازه فهميده ام كه سيد خندان هم، بارها در خفا گريه كرده بود! تازه غربت صداي فروغ را حس كرده ام! تازه دوزاري ِ كج و كوله آرزوهايم را به خورد تلفن ترانه داده ام! پس كنار خيال تو خواهم ماند! مگر فاصله من و خاك، چيزي بيش از چهار انگشت ِ گلايه است، بعد از سقوط ِ ستاره آنقدر مي ميرم، كه دل ِ تمام مردگان اين كرانه خنك شود! ولي هر بار كه دستهاي تو، (يا دستهاي ديگري، چه فرقي مي كند؟) ورق هاي كتاب مرا ورق بزنند، زنده مي شود و شانه ام را تكيه گاه گريه مي كنم! اما، از ياد نبر! بيبي باران! در اين روزهاي ناشاد دوري و درد، هيچ شانه اي، تكيه گاه ِ رگبار گريه هاي من نبود! هيچ شانه اي!?
11-01-2012، 20:03
ياد روزي كه به عشق تو گرفتار شدم / از سر خويش گذر كرده سوي يار شدم
11-01-2012، 20:14
من از ... هرگز ننالم که با من هر چه کرد ان اشنا کرد
...این کلمه رو یادم نیست
11-01-2012، 20:18
تو صداي مرا نشنيدي و من هي بالا رفتم، هي افتادم! هي بالا رفتم، هي افتادم... تو مي دانستي كه من از تنهايي و تاريكي مي ترسم، ولي فتيله فانون نگاهت را پايين كشيدي! من بي چراغ دنبال دفترم گشتم، بي چراغ قلمي پيدا كردم و بي چراغ از تو نوشتم! نوشتم، نوشتم... حالا همسايه ها با صداي آواز هاي من گريه مي كنند! دوستانم نام خود را در دفاترم پيدا مي كنند و مي خندند! عده اي سر بر كتابم مي گذارند و رؤيا مي بينند! اما چه فايده؟ هيچكس از من نمي پرسد، بعد از اين همه ترانه بي چراغ چشمهايت به تاريكي عادت كرده اند؟ همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند! حالا، دوباره اين من و ُ اين تاريكي و ُ اين از پي كاغذ و قلم گشتن! گفتم : « - بمان!» و نماندي! اما به راستي، ستاره نياز و نوازش! اگر خورشيد خيال تو اينجا و در كنار اين دل بي درمان نمي ماند، اين ترانه ها در تنگناي تنهايي ام زاده مي شدند؟? | ||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
موضوعات مرتبط با این موضوع... | |||||
▪◆▪مشاعره با شعر نو▪◆▪ | |||||
مشاعره با اشعار خودمان | |||||
مشاعره (نسخه دوم) |