امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

به چه زبانی با مرگ سخن می گوییم

#1
وقتی کسی می میرد، تنهایی و غمی به دنبال از دست دادن او نصیب بازماندگان می شود. تنهایی و غمی که تا مدت ها بعد از مرگ آن عزیز، در وجود انسان خانه کرده و روح و روان را به هم می ریزد. این اندیشه که چرا به دنبال مرگ، غم و اندوه ناشی از جدایی او تا مدت ها گریبان انسان را می گیرد، قدمتی به طول تاریخ دارد و تحت تاثیر آن اندیشه ها و مناسک خاصی گرداگرد موضوع مرگ در فرهنگ ها و جوامع گوناگون شکل گرفته و گسترده شده است.

شاید از این روست که بسیاری از فیلسوفان از مرگ به عنوان مساله زندگان یاد می کنند. <نوربرت الیاس> با درک همین گفته چنین به تامل در موضوع مرگ پرداخته و می نویسد: <مردگان هیچ مساله ای ندارند. از میان تمام موجوداتی که روی زمین می میرند، فقط انسان است که مردن برای او مساله است. آدمیان با حیوانات شریک تولد و بیماری و جوانی، میانسالی و مرگند. اما از میان تمامی موجودات زنده تنها آنها هستند که می دانند خواهند مرد. فقط آنها می توانند پایان خود را پیش بینی کنند و می دانند که این پایان در هر زمان می تواند فرا رسد. فقط آنها هستند که باید احتیاط های خاصی را در مقام فرد و گروه لحاظ نمایند تا از خود در برابر خطر نابودی محافظت کنند.

این احتیاط در برابر مرگ به عقیده بسیاری از متفکران باعث شکل گیری اندیشه دیگری در انسان شده که همین عده از آن به عنوان <خواهش زیستن> تعبیر کرده و آن را در برابر <خواهش مرگ> نهاده اند. دامنه پرسش ها و موضوعاتی که به دنبال این خواهش زیستن و نیز مرگ در ذهن بشر به وجود آمده و به شیوه های مختلف به دنبال پاسخ دادن به آنها بر آمده، آنقدر گسترده و وسیع هستند که پرداختن به همه آنها به سادگی امکان پذیر نیست. فیلسوفان، جامعه شناسان، علمای دینی و حتی انسان های معمولی بارها و بارها در این باره اظهار نظر کرده و هر یک به فراخور حال پاسخی برای آن یافته اند.

متاثر از این گستردگی تعاریف و پرسش هاست که می توان از مرگ و موضوع آن به عنوان یکی از مهم ترین موضوعات ذهنی بشر یاد کرد. موضوعی که برخی فیلسوفان از آن به عنوان بحثی جدی در حوزه فلسفه یاد کرده و به بررسی تاثیرات آن بر زندگی زندگان پرداخته اند. < دومونتین> در خصوص اهمیت بررسی نقش فلسفه درباره این مفهوم چنین گفته است: <فلسفه به ما فرمان می دهد که مرگ را همواره پیش چشم خود داشته باشیم و پیش از زمانش به آن بنگریم و بیندیشیم و قواعدی را به ما یاد می دهد که این اندیشه ما را نیازارد، معذالک، اگر ما دانسته باشیم که چگونه زندگی کنیم، شایسته نیست که به ما مردن را بیاموزند.

مرگ و زندگی روزمره
بررسی در حوزه فلسفه یا دین و الا هیات در خصوص مرگ و تاثیرات آن روی انسان و اندیشه بشری یک نکته است و تاثیرات این موضوع بر جریان زندگی مردم عادی نکته ای دیگر. مرگ هر انسان زندگی عادی یک خانواده را تا مدت ها دچار اختلا ل کرده و غم و ناراحتی ناشی از فقدان آن عزیز رفته بر زندگی نزدیکان او سایه می افکند. طرز مواجهه نیز با گریه ها و خاطرات آن انسان رفته به همان نکته ای تبدیل می شود که ما از آن با واژه عزاداری یاد می کنیم.

عزاداری به گفته <محمد کریم زاده> جامعه شناس مرحله ای است که در آن مرحله بازماندگان، مناسک فقدان عزیز خود را به انجام می رسانند.

وی می گوید: <اگر به مناسک مورد نظر در فرهنگ خودمان نگاه کنیم، این مرحله از زمان فوت تا تشییع جنازه و مراسم ختم متاثر از دریافت های دینی با آداب و آیین های خاصی صورت می گیرد. طلب آمرزش برای فرد متوفی به معنی باوری است که در آن به پیوند مرگ با جهانی دیگر اعتقاد داریم و این اتفاقا اندیشه زیبایی است. مردم ما متاثر از همین نگاه به مرگ آیین های عزا را با تفاوتی در اشکال آن در نقاط مختلف کشور اجرا می کنند. از زاویه ای دیگر می توان همین آداب گوناگون را به عنوان بخشی از نظام اجتماعی شکل گرفته حول وحوش مفهوم مرگ به شمار آورد.

یکی از این آداب ها تلا ش برای پیوند بازماندگان فرد متوفی با زندگی عادی است. با مرگ یک عزیز نظم زندگی تا مدت ها از روال خود خارج می شود. کریم زاده در این باره می گوید: < نظام اجتماعی در چنین مواقعی با استفاده از سنت هایی که نسل به نسل آموخته اند به کمک خانواده بازمانده می پردازند و سعی می کنند به آنها آرامش دهند. تلا ش برای ایجاد آرامش را در چنین مواقعی می توان گونه ای تلا ش برای فراموشی داغ و یا نزدیک تر کردن این فراموشی به شمار آورد. مثلا در پیوند با همین موضوع در بین افراد عام تعابیر جالبی شکل می گیرد، مثلا شاید شنیده باشید که برخی در این مواقع می گویند مرده کار خود را می کند و زنده کار خود. استفاده از چنین تعبیری تلا ش برای قرار دادن بستگان غمدیده در آستانه فراموشی است. این فراموشی نه به معنای فراموش کردن یاد و خاطرات دیگری که در واقع تلا شی برای باز گرداندن آرامش به خانواده است.

مرگ مجازی
انسان ها هر چند در زندگی واقعی خود ناتوان از برخورد با مرگ هستند ولی هنگامی که از دریچه ادبیات یا سینما با مرگ دیگران مواجه می شوند، احساسی ناشی از غم به خود راه نمی دهند. قهرمان یک فیلم ممکن است در یکی از پلا ن ها چندین و چند نفر را به ضرب گلوله یا شمشیر خود از پای درآورد چرا ما با دیدن این صحنه ها به هیچ عنوان متاثر نمی شویم؟ آیا نمایش مرگ روی پرده نقره ای یا در صفحات کتاب ها با آن اتفاقی که در زندگی روزمره رخ می دهد تفاوت دارد؟ آیا به همان اندازه که ضد قهرمان فیلم در نقشی تبهکارانه روی یک گروه شلیک می کند و ما با حرص و ولع تمام به آن تصاویر خیره می شویم، این قدرت نیز در وجودمان هست که تنها لحظاتی به چنین صحنه ای در زندگی واقعی نگاه کنیم. به نظر می رسد که هیچکدام از ما قادر نیستیم که به این پرسش پاسخی مثبت دهیم. شاید توجیه غیرواقعی بودن آن تصاویر در سینما و یا ادبیات توجیهی قابل قبول باشد، اما به هیچ عنوان چنین توجیهی قادر به تفسیر درست این تناقض نیست.

اگر مرگ بحثی هستی شناسی است و در زندگی ما تاثیر می گذارد و ما را متاثر می کند، یا به فکرمان فرو می برد و سایه آن یک عمر همراه ماست، چگونه در سینما این همه قابل تحمل می شود؟ تصویر مجازی ارائه شده کافی است تا انسان، این مخلوق پیچیده با آرامش خاطری بیشتر به آن خیره شود. حتی وقتی در یک فیلم به علت وجود خشونت بسیار بالا توصیه می شود که زیر ۱۶ سال به فیلم نگاه نکنند، بسیاری از ۱۶ ساله ها بی توجه به چنین هشداری حاضر می شوند تا به تمامی تصاویر خیره شوند. تصاویری که زندگی روزمره ما در عالم واقع به هیچ عنوان قادر به تحمل و هضم آنها نیست.

دکتر رضا نیک زاد، روانشناس این تناقض در نگرش ما به مرگ در سینما و ادبیات و زندگی واقعی را چنین توضیح می دهد: <ما با آگاهی از غیرواقعی بودن صحنه مرگ در ادبیات یا سینما با آن رو به رو می شویم.

در چنین حالتی پذیرش یا عدم پذیرش واقعیت در میان نیست. واقعیتی که با دست می توان آن را لمس کرد. این درست، اما ساده سازی مرگ خود به یک معنای دیگر می تواند به ساده سازی خشونت اعمال شده در صحنه های مردن انسان ها منجر شود. این ساده سازی به نوعی تاثیر خود را بر جوامع امروز نیز گذاشته است. مثلا همین الا ن میزان تاثر ما نسبت به مرگ یک عزیز را نمی توان با آیین های مثلا صد سال پیش مقایسه کرد.

با مراجعه به فرهنگ هایی که درباره باورهای شفاهی فرهنگ عامه نوشته شده می توان فهمید که چگونه با مرگ یک عزیز در برخی اقوام کسانی تا ۷ سال رخت عزا بر تن می کردند. این در حالی است که در جوامع امروزی به خاطر ساخت پیچیده و شهرنشینی این امکان دیگر وجود ندارد. علا وه بر تاثیر پیچیدگی های زندگی کنونی روی مواجهه ما با مرگ عزیزان می توان به نقش سینما و تلویزیون و حتی ادبیات هم بر این ساده سازی تاکید کرد.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان