03-11-2014، 16:10
سید ابن طاووس در مهج الدعوات می نویسد که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام ) فرمود من با پدرم در شب تاریکی به طواف خانه خدا مشغول بودیم . در این هنگام متوجه ناله ای جانگداز و آهی آتشین شدیم که شخصی دست نیاز به درگاه بی نیاز دراز کرده و با سوز و گدازی بی سابقه به تضرع و زاری مشغول است . پدرم فرمود ای حسین (علیه السلام ) آیا می شنوی ناله گناهکاری را که به درگاه خدا پناه آورده و با قلبی پاک اشک ندامت و پشیمانی می ریزد او را پیدا کن و پیش من بیاور.
ابا عبدالله (علیه السلام ) فرمود در آن شب تاریک گرد خانه گشتم و مردم را در تاریکی یک طرف می کردم تا او را میان رکن و مقام پیدا کرده و به خدمت پدرم آوردم . علی (علیه السلام ) دیدند جوانی زیبا و خوش اندام با لباسهای گرانبها، فرمود تو کیستی ؟ عرض کرد مردی از اعرابم پرسید این ناله و التهاب و سوز و گدازت برای چه بود؟ گفت از من چه می پرسی یا علی (علیه السلام ) که بار گناه پشتم را خمیده و نافرمانی پدر و نفرین را از من ربوده است . فرمود حکایت تو چیست ؟ گفت پدر پیری داشتم که به من خیلی مهربان بود ولی شب و روز من به کارهای زشت و بیهوده می گذشت هر چه او مرا نصیحت می کرد و راهنمائی می نمود نمی پذیرفتم و گاهی هم او را آزار رسانده و دشنامش می دادم .
یک روز پولی در نزد او سراغ داشتم و برای پیدا کردن آن پول نزدیک صندوقی که در آنجا پنهان بود رفتم تا پول را بردارم . پدرم از من جلوگیری کرد. من دست او را فشردم و بر زمینش انداختم . خواست از جای برخیزد ولی از شدت کوفتگی و درد یارای حرکت نداشت . پولها را برداشتم و در پی کار خود رفتم . در آن دم شنیدم که گفت به خانه خدا می روم و تو را نفرین می کنم .
چند روز روزه گرفت و نمازها خواند پس از آن ساز و برگ سفر آماده کرد و بر شتر خود سوار شد و به جانب مکه بیابان را پیمود تا خود را به کعبه رسانید. من شاهد کارهایش بودم . دست به پرده کعبه گرفت و با آهی سوزان مرا نفرین کرد؛ به خدا سوگند هنوز نفرینش تمام نشده بود که این بیچارگی مرا فرا گرفت و تندرستی را از من سلب نمود. در این موقع پیراهن خود را بالا زد. دیدم یک طرف بدن او خشک شده و حس و حرکتی ندارد. جوان گفت بعد از این پیش آمد بسیار پشیمان شدم و نزد او رفته عذر خواهی کردم ولی او نپذیرفت و به طرف خانه خود رهسپار گشت . سه سال بر همین وضع گذراندم و همی از او پوزش می خواستم و او رد می کرد. سال سوم ایام حج درخواست کردم همان جائی که مرا نفرین کرده ای دعا کن . شاید خداوند سلامتی را به برکت دعای تو به من بازگرداند. قبول کرد و با هم به طرف مکه حرکت کردیم تا به وادی اراک رسیدیم .
در شب دهم همین که دیده های مردم به خواب رفت دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا نالیده اشک ندامت ریختم . برای مرتبه دوم خواستم بخوانم آوازی آمد که ای جوان کافی است خدا را به اسم اعظم قسم دادی و مستجاب شد. پس از لحظه ای به خواب رفتم. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) را دیدم که دست بر بدن من گذاشت و فرمود: احتفظ بالله العظیم فانک علی خیر؛ از خواب بیدار شدم و خود را سالم یافت
شب تاریکی بود ناگه مرغی از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و پر زدن او شتر پدرم رمید او را از پشت خود بر زمین افکند. پدرم میان دو سنگ واقع شد و از تصادم به آنها جان به حق تسلیم کرد. او را همان جا دفن کردم و می دانم این گرفتاری و بیچارگی من فقط به واسطه نفرین و نارضایتی اوست .
امیر المؤ منین (علیه السلام ) فرمود اینک فریادرس تو رسید. دعائی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) به من تعلیم کرده به تو می آموزم و هر کسی آن دعا که اسم اعظم الهی در آنست بخواند بیچارگی و اندوه و درد و مرض و فقر و تنگدستی از او برطرف می گردد و گناهانش آمرزیده می شود. طرفی چند از مزایای آن دعا را علی (علیه السلام ) شمرد که ابو عبدالله (علیه السلام ) گفت من از امتیازات آن دعا بیشتر از جوان بر سلامتی خویش مسرور شدم .
آنگاه فرمود در شب دهم ذیحجه دعا را بخوان و صبحگاه پیش من آی تا تو را ببینم و نسخه دعا را به او داد. صبح دهم جوان با شادی و شعف بسوی ما آمد و نسخه دعا را تسلیم کرد. وقتی که از او جستجو کردیم سالمش یافتیم . گفت به خدا این دعا اسم اعظم دارد. سوگند به پروردگار کعبه دعایم مستجاب شد و حاجتم برآورده گردید. حضرت فرمود قصه شفا یافتن خود را بگو:
گفت در شب دهم همین که دیده های مردم به خواب رفت دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا نالیده اشک ندامت ریختم . برای مرتبه دوم خواستم بخوانم آوازی آمد که ای جوان کافی است خدا را به اسم اعظم قسم دادی و مستجاب شد. پس از لحظه ای به خواب رفتم .
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) را دیدم که دست بر بدن من گذاشت و فرمود: احتفظ بالله العظیم فانک علی خیر؛ از خواب بیدار شدم و خود را سالم یافت. ۱
دعائی که به او دادند همان دعای مشلول معروف است که در مفاتیح ذکر شده است .۲
ابا عبدالله (علیه السلام ) فرمود در آن شب تاریک گرد خانه گشتم و مردم را در تاریکی یک طرف می کردم تا او را میان رکن و مقام پیدا کرده و به خدمت پدرم آوردم . علی (علیه السلام ) دیدند جوانی زیبا و خوش اندام با لباسهای گرانبها، فرمود تو کیستی ؟ عرض کرد مردی از اعرابم پرسید این ناله و التهاب و سوز و گدازت برای چه بود؟ گفت از من چه می پرسی یا علی (علیه السلام ) که بار گناه پشتم را خمیده و نافرمانی پدر و نفرین را از من ربوده است . فرمود حکایت تو چیست ؟ گفت پدر پیری داشتم که به من خیلی مهربان بود ولی شب و روز من به کارهای زشت و بیهوده می گذشت هر چه او مرا نصیحت می کرد و راهنمائی می نمود نمی پذیرفتم و گاهی هم او را آزار رسانده و دشنامش می دادم .
یک روز پولی در نزد او سراغ داشتم و برای پیدا کردن آن پول نزدیک صندوقی که در آنجا پنهان بود رفتم تا پول را بردارم . پدرم از من جلوگیری کرد. من دست او را فشردم و بر زمینش انداختم . خواست از جای برخیزد ولی از شدت کوفتگی و درد یارای حرکت نداشت . پولها را برداشتم و در پی کار خود رفتم . در آن دم شنیدم که گفت به خانه خدا می روم و تو را نفرین می کنم .
چند روز روزه گرفت و نمازها خواند پس از آن ساز و برگ سفر آماده کرد و بر شتر خود سوار شد و به جانب مکه بیابان را پیمود تا خود را به کعبه رسانید. من شاهد کارهایش بودم . دست به پرده کعبه گرفت و با آهی سوزان مرا نفرین کرد؛ به خدا سوگند هنوز نفرینش تمام نشده بود که این بیچارگی مرا فرا گرفت و تندرستی را از من سلب نمود. در این موقع پیراهن خود را بالا زد. دیدم یک طرف بدن او خشک شده و حس و حرکتی ندارد. جوان گفت بعد از این پیش آمد بسیار پشیمان شدم و نزد او رفته عذر خواهی کردم ولی او نپذیرفت و به طرف خانه خود رهسپار گشت . سه سال بر همین وضع گذراندم و همی از او پوزش می خواستم و او رد می کرد. سال سوم ایام حج درخواست کردم همان جائی که مرا نفرین کرده ای دعا کن . شاید خداوند سلامتی را به برکت دعای تو به من بازگرداند. قبول کرد و با هم به طرف مکه حرکت کردیم تا به وادی اراک رسیدیم .
در شب دهم همین که دیده های مردم به خواب رفت دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا نالیده اشک ندامت ریختم . برای مرتبه دوم خواستم بخوانم آوازی آمد که ای جوان کافی است خدا را به اسم اعظم قسم دادی و مستجاب شد. پس از لحظه ای به خواب رفتم. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) را دیدم که دست بر بدن من گذاشت و فرمود: احتفظ بالله العظیم فانک علی خیر؛ از خواب بیدار شدم و خود را سالم یافت
شب تاریکی بود ناگه مرغی از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و پر زدن او شتر پدرم رمید او را از پشت خود بر زمین افکند. پدرم میان دو سنگ واقع شد و از تصادم به آنها جان به حق تسلیم کرد. او را همان جا دفن کردم و می دانم این گرفتاری و بیچارگی من فقط به واسطه نفرین و نارضایتی اوست .
امیر المؤ منین (علیه السلام ) فرمود اینک فریادرس تو رسید. دعائی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) به من تعلیم کرده به تو می آموزم و هر کسی آن دعا که اسم اعظم الهی در آنست بخواند بیچارگی و اندوه و درد و مرض و فقر و تنگدستی از او برطرف می گردد و گناهانش آمرزیده می شود. طرفی چند از مزایای آن دعا را علی (علیه السلام ) شمرد که ابو عبدالله (علیه السلام ) گفت من از امتیازات آن دعا بیشتر از جوان بر سلامتی خویش مسرور شدم .
آنگاه فرمود در شب دهم ذیحجه دعا را بخوان و صبحگاه پیش من آی تا تو را ببینم و نسخه دعا را به او داد. صبح دهم جوان با شادی و شعف بسوی ما آمد و نسخه دعا را تسلیم کرد. وقتی که از او جستجو کردیم سالمش یافتیم . گفت به خدا این دعا اسم اعظم دارد. سوگند به پروردگار کعبه دعایم مستجاب شد و حاجتم برآورده گردید. حضرت فرمود قصه شفا یافتن خود را بگو:
گفت در شب دهم همین که دیده های مردم به خواب رفت دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا نالیده اشک ندامت ریختم . برای مرتبه دوم خواستم بخوانم آوازی آمد که ای جوان کافی است خدا را به اسم اعظم قسم دادی و مستجاب شد. پس از لحظه ای به خواب رفتم .
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) را دیدم که دست بر بدن من گذاشت و فرمود: احتفظ بالله العظیم فانک علی خیر؛ از خواب بیدار شدم و خود را سالم یافت. ۱
دعائی که به او دادند همان دعای مشلول معروف است که در مفاتیح ذکر شده است .۲