26-09-2014، 22:49
خیلی پیش اومده...
روزها... بارها...
میرم جلوی آیینه..
چشمام گود رفته
پشت چشمم پف داره
پلکام زخمیه
لبام سرد و سفیده
...
کلا چهرم مثل مرده هاست
یکم وحشت می کنم
بعد به خودم میگم:
باید لبخند بزنی
تو می تونی
و... به همین شکل چند دقیقه ای سعی می کنم بخندم
سعی می کنم بخندم
و باز هم سعی می کنم
ولی نمیشه
نمی تونم بخندم
و خنده هایی که نیومدن
تبدیل میشه به اشک
اشک , روی گونه هام جاری میشه
و دوباره مثل قبل منم و گریه هام
و چشمام, صورتم,.. بدتر از قبل میشه
نمی تونم بخندم
حتی اگر به یه دلیلی یه لحظه بخندم
تمام وجودم به درد میاد
خنده هام تلخه
خنده هام درد داره
مگه خنده مال همه نیست
چرا واسه من این شکلیه
چرا نمی تونم بخندم
چرا خنده ام نمی گیره
چرا باید به خودم بگم بخند
چرا باید بگم:
بخند لعنتی بخند
ஐற£ℒἶ†дஐ