23-08-2014، 14:47
پاکی برف
مرا به یاد تو انداخت
دل تو سبز
لبت سرخ
و روزهایت شیرین
تو دگر غصه نخور
دعایش با من
تو فقط شاد بمان
مرا به یاد تو انداخت
دل تو سبز
لبت سرخ
و روزهایت شیرین
تو دگر غصه نخور
دعایش با من
تو فقط شاد بمان
اغــــوش گرم
اغــــوش گرمم بـاش بگـذار فراموش کنم لــحــظـه هــایی
کــه در سـرمــای بـــیــکـسـی لرزیـــدم ...
باز تنهایی !
روزی میــرسَد.
بـــی هیــــچ خَبـــَـــری.
بــا کولـــــه بــــآر تَنهـــاییـَم.
دَـر جـــاده هــای بـی انتهــــای ایـن دنیــای عَجیـــــب.
راه خــــواهم افتـــــاد.
مَـــن کـــه غَریبـــــم.
چـــه فَــــرقی دارد کجـــــای ایـــن دنیــــــا بـاشــــم.
همــه جــــای جهــــان تنهـــــایی بــــا مَـــن است ..
بعد مدت ها
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست…
تقدیم به اونی که دوسش دارم!!
به اندازه زیبایی درختان پر شکوفه....
....دوستت دارم!
....قسم به حقیقت دنیا....
قسم به راز گل سرخ
قسم به زیبایی بنفشه ها
قسم به تنهایی هام
دوستت دارم!!!
مادر
ﭼــﻪ ﻗﺪﺭ ﺑــﻮﯼ ﺗﻮ ﺧﻮﺑﺴﺖ...ﺑﻮﯼ ﺁﻏﻮﺷﺖ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﺩﻭﺷﺖ
ﭼﻨﺎﻥ ﺯﻻﻝ ﻭ ﻟﻄﯿﻔﯽ ﮐﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻫﺴﺘﻢ
ﺩﻭ ﺑﺎﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﺩﻭﺷﺖ
ﻭﻟــﯽ ﺑــــﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺑﺎﻝ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﻭ ﺑﺎﻝ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ
ﺑــﻪ ﺟﺎﯼ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺑﺎﻟﻬﺎﯼ ﺧﺎﻣﻮﺷﺖ
ﮐـــﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩﺕ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺖ
ﺁﻫــــﺎﯼ ﺭﻭﺳﺮﯾﺖ ﺁﻓﺘــــﺎﺏ ﺗﺎﺑﺴﺘـﺎﻥ!
ﺷﮑﻮﻓﻪ ﺗﺎﺝ ﺳﺮ ﺗﻮ.ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺗﻦ ﭘﻮﺷﺖ-
ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕﯿﺴﺖ ﺟﺎﯼ ﺩﻭﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻬﺸﺖﺑــــــــﺎﻍﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ:ﺑـــــﺎﻍ
ﺁﻏـــﻮﺷﺖ
ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁﺧــــﺮ ﮔﻤﺎﻥ ﻧﮑﻦ ﺣﺘﯽ
بهشت هم بروم می کنم فراموشت!
چشمت دنبال منه...
دســـتـتـــــ مــال هــرکــی بــاشــه
چــشــمــتـــ دنـبـــال مــنــــه
هرنــگــاهــتـــ انــگــاری اســمــمــو فــریــاد مــیــزنـــه
امشب، آغوشت نیست، اما!خیالت را به آغوش میکشم
موهایت را میبویم؛
نوازش صورتت را
با گونه هایم
به هیچ نمیدهم.
امشب اینگونه است!
فردا شب و شبهای دگر را چه کنم !!!؟
من این زن غمگینو میشناسم!
اون گوشه داره اشک می ریزه
می دونه که رو گریه حسّاسم
بوی تنش تو خونه پیچیده
من، این زن ِ غمگینو میشناسم
می شینه پیشم مثل هر روز و
با قرص و بوسه فال می گیره!
می گم: نمی فهمی دوسِت دارم؟!
می گه: برای عاشقی دیره
میگه که دنیا جای خوبی نیست
هر کی که می فهمه غمی داره
می گم برای عشق، این خونه
دیوارهای محکمی داره
ترساشو می چینه توی ساکش
من مشت می کوبم به آینده
می گه: می دونی خیلی دیوونه م!
می بوسمش تو گریه و خنده
می بینمش که سمت در می ره
با چشم های قرمز ِ خونی
می گه تو حرفامو نمی فهمی
می گه تو دردامو نمی دونی
هر صبح که پا می شم از کابوس
خوابیده تو آغوش و احساسم
می ره که توی گریه برگردهمن این زن غمگینو میشناسم!
دوست داشتنت ...
دوست داشتنت
وقتی مرا نمی خواهی
سخت ترین آزمون زندگی است
تو
ــ تنها مونس زندگی ام! ــ
دوستت دارم و
اعتراف می کنم
رهایی از تو
ممکن نیست ...
ناگفته هایم را
جوی های بی انتهای خیابان ها برده اند و من
مشتاقم به همینهر از گاهی از دور دیدنت ...
بدون عنوان ......!!!
در کنار تو بودن زمان را بی معنا می کند
و در بی تو بودن زمان به کار نمی آید
حالا تنها سه سطر مانده تا لحظه ی خداحافظی
و من دارم با همین شعر لعنتی
آخرین فرصت بوسیدنت را
از دست ...
دادم !
حالا دیگر هر چه که شعر بگویم
از تو
دورتر می شوم
و هر چه شاعرتر باشم
بیچاره ترم ...
غروب سرد ...
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را
نمیدونم چرا رفتی
نمیدونم چرا رفتی
شاید اشتباه کردم و تو بدون اینکه به فکر غربت چشمانم باشی
رفتی
و بعد از رفتنت باران چقد معصومانه میباره
و تمام زندگیم از دست خواهد رفتو من بعد از تو هزاران بار در ثانیه خواهم مرد
نمی شود که.....
نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد
نمی شود که تو باشی ترانه هم باشد
نمی شود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد.....محبوبه های شب هم باشند
نمی شود که تو باشی.... من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی.....درست همینطور که هستی
و من هرار بار خوبتر از این باشم....و باز هزار بار عاشق تو باشم
نمی شود....می دانم....نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد...................
روبه راهم...
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﻪ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !
ﻋﺎﺷﻘﻢ ﯾﮏ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !
ﮔﺮﭼﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﺳﺖ ﺩﻟﻮﺍﭘﺲ ﻧﺒﺎﺵ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺎﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺩﻭﺭ ﺑﺮﺩ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ.. ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !
ﻟﺐ ﻣﺮﺑﺎ، ﭼﺸﻢ ﻋﺴﻞ، ﺧﺎﻣﻪ ﺑﻨﺎﮔﻮﺵ ﻣﻨﯽ
ﭼﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !
ﭼﺎﯼ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻡ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮔﺮﭼﻪ ﭘﯿﺸﻢ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !
ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩﻩ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺑﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !
ﮔﺎﻩ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻮﯾﯽ
ﻟﺮﺯ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !
ﮔﻞ ﭼﻨﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ
ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !
ﻧﻪ ! ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﮐﺴﯽ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ
ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻫﺴﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﺪﺍﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !
ﻋﺎﻗﺒﺖ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺍﺷﮏ ﺷﺎﯾﺪ.. ﺷﮑﻮﻩ ﺍﯼ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ، ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰ !
سیزده بدر (نخونی از دستت رفته)
وقتی تو نیستی ...
نفس میکشم نبودنت را
نیست...
هوای بوی تنت را کرده ام
میدانی؟
پیراهن جدایی ات بدجور بر قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنی ست
حتی آسمان پر ستاره و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم میریزد
تو نیستی و من چتر میخواهم
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد
در چشمانم لباس سیاه پوشیده
خودم را به هار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در...
ولی باز هم تو نیستی که نیستی
ای دل !
ای دل ! چرا بهاری و گلبو نمی شوی ؟
آبی است آسمان، تو پرستو نمی شوی ؟
در می زند بهار و تو در وا نمی کنی
گل می چکد ز باغ و تو گلبو نمی شوی
در آرزوی گل شدن و دیدن ِ بهار
مانند غنچه گرم تکاپو نمی شوی
چشم از جمال شرقی گل بسته ای، دریغ
خواهان وصل خال لب او نمی شوی
مثل جوانه، دل به شکفتن نمی دهی
مثل درخت، سلسله گیسو نمی شوی
یک جرعه از طراوت شبنم نمی خوری
همسفره تبسم شب بو نمی شوی
از کوچه باغ لاله گذر می کنی، ولی
مست از شمیم آن گل مینو نمی شوی
یادی تو از شقایق عاشق نمی کنی
سنگ صبور داغ دل او نمی شوی
با مرغ حق، صلای «اناالحق» نمی زنی
چون «یاکریم»، عارف «یاهو» نمی شوی
تا با غریزه همسفری در شب پلنگ
هرگز اسیر جلوۀ آهو نمی شوی
فیضی ز ناز ِ شرقی ِ آهو نمی بری
مجذوب آن دو چشم و دو ابرو نمی شوی
وقتی که مست می شوی از خواندن کلاغ
با نغمه های چلچله، جادو نمی شوی
تا آن زمان که زاغ و زغن همنشین توست
تو بلبل ادیب و سخنگو نمی شوی
وقتی که ارتفاع قفس آسمان توست
هرگز در آسمان تو پرستو نمی شوی
القصه، شرط سبز بهاران شکفتن است
تا نشکفی ، بهاری و گلبو نمی شوی
پنهان ...
هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند
می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟
عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز
کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!
در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر
ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!
هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید!
هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند...
آه!، مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست
حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!!
خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها
باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند..."
مرا غمِ تو میکِشد در آتش بهانهها
چگونه رود میرود به سمت بیکرانهها
که ابر گریه میکند برای رودخانهها
پرنده غافل است از اینکه تندباد میرسد
وگرنه باز هم بنا نمیشد آشیانهها
و اینچنین که اینهمه زِ عشق رنج میبرند
مرا غمِ تو میکِشد در آتش بهانهها
چراغ و چشمِ آسمان! ستارهها تو، ماه، تو
پس از تو تار میشود شبِ تمامِ خانهها
اگرچه زخم میزنی ولی ترا نوشتهاند
به روی صفحهی دلم خطوطِ تازیانهها
خلاصه بر درختِ دل تو باید آشیان کنی
وگرنه میسپارمش به دست موریانهها
شکست…
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست…
عشقمی ای همسفر ...
باتوآغاز نکردم که روزی به پایان برسانم.
عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم.
با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم.
همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم.
همنفست نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم.
و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم.
با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم.
عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم.
با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم.
همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم.
همنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم.
و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست
همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،
از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی.
اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ،
آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیبایت زنده ام.ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ،
عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است.
با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ،
طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.
و همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،
لحظه هایی سرشار از عشق و محبت.
با تو بودن را میخواهم نه برای فرداهای بی تو بودن.
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای در کنار تو بودن.
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز
پس ای عزیزراه دورم بامن باش
در کنارم باش و تا ابد همسفرم باش.
پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست
دو ساعت ...
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
تمام عمرِ من انگار در خیال گذشت
-ببند پنجرهها را که کوچه ناامن است...
نسیم آمد و نشنید و بیخیال گذشت
درست روی همین صندلی تو را دیدم
نگاه خیرهی تو... لحظهای که لال گذشت
- چه ساعتیست ببخشید؟... ساده بود اما
چهها که از دل تو با همین سؤال گذشت
...
گذشت و رفت و به تو فکر میکنم ـ تنها ـ
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
همچنان با یاد تو.......
هوا سرد است..... من از عشق لبریزم
چنان گرمم ...
...
چنان با یاد تو در خویش سر گرمم ....
که رفت روزها و لحظه ها از خاطرم رفته ست!
هوا سردست اما من ...
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است!
تو را هر شب درون خواب میبینم
تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی ...
و وقتی
قامتت را در زلال اشک میبینم ...
به خود آرام میگویم :دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا... من دسته های نرگس دی ماه را
در راه می چینم !!
شیشه عمر من ...
بیستون یار من آنجاست حواست باشد
او نشان کرده ی اینجاست حواست باشد
یار من موی سرش قیمت صد شیرین است
قصه اش قصه ی لیلاست حواست باشد
گر چه بدجور شکسته ست دل تنگ مرا
همچنان شاه غزل هاست حواست باشد
حرف یک عشق قدیمیست که برعکس شده
درد من درد زلیخاست حواست باشد
آنچه فرهاد نوشته ست به روی تن تو....
شرح یک روز غم ماست حواست باشد
همه ی دلخوشی و زندگی ام بودن اوست
برود آخر دنیاست حواست باشد
نگذاری احدی تیشه به رویت بزند!!!
شیشه عمر من آنجاست حواست باشد.
حال و هوای چشمانت
آخرین حرف هام ...
از غم رفتنت دیگه پاره شده بند دلم
خونه ی نو یار جدید مباركت باشه گلم
چه بی خبر، جشن تو شد ، نگفتی كه منم بیام
باشه ولی من از خدا خوشبختیتو فقط می خوام
غم منو نخور دیگه ، قسمته و بازیچه هاش
اگه دوسم داری ، زندگیتو كن و دیگه به فكر من نباش
تو دفتر خاطرهام هنوزم اسمه تو تكه
حلقه ، عسل ، سفره ی عقد، مباركه مباركه
می خوام تو رو دعا كنم سنگامو با تو وا كنم
برای آخرین دفه تو چشم تو نگاه كنم
دلم می خواد تو روزگار، تو خوشی ها پر بزنی
تو نازو نعمت بمونی تا زیر غصه نشكنی
الهی دروازه ی عشق به روت همیشه وا باشه
به خاك و سنك دست بزنی الهی كه طلا باشه