28-12-2011، 23:18
(آخرین ویرایش در این ارسال: 28-12-2011، 23:52، توسط mahtab jo0on.)
پیرمرد نارنجی پوش در حالی که دختر
را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان
شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد
این دختر برسید.دختر ماشین بهش زد و فرار کرد...
پرستار:این دختر نیاز به عمل داره باید پولشو
پرداخت کنید.
پیرمرد:اما من پولی ندارم پدر و مادر این دختر رو
هم نمی شناسم.خواهش می کنم عملش کنید
من پول و تا شب براتون میارم...
پرستار:با دکتری که قراره دختر رو عمل کنه
صحبت کنید.
...اما دکتر بدون اینکه نگاهی به دختر بیندازد
گفت:این قانون بیمارستانه.باید پول قبل از عمل
پرداخت بشه.
اما صبح روز بعد..
دکتر بر سر مزار دختر کوچکش اشک می ریخت...
آبجي کوچيکه گفت: زودي يه آرزو کن، زودي يه آرزو کن
آبجي بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد
آبجي کوچيکه گفت: چپ يا راست؟ چپ يا راست؟
آبجي بزرگه گفت: م م م راست
آبجي کوچيکه گفت: درسته، درسته، آرزوت برآورده ميشه، هورا
بعد دستشو دراز کرد و از زير چشم چپ آبجي مژه رو برداشت!
آبجي بزرگه گفت: تو که از زير چشم چپ ورداشتي که
آبجي کوچيکه چپ و راست رو مرور کرد و گفت : خوب اشکال نداره
دستشو دراز کرد و يه مژه ديگه از زير چشم راست آبجي برداشت
ديدي؟ آرزوت مي خواد برآورده شه، ديدي؟ حالا چي آرزو کردي
آبجي بزرگه گفت: آرزو کردم ديگه مژه هام نريزه
بعد سه تايي زدن زير خنده
آبجي کوچيکه، آبجي بزرگه و پرستار بخش شيمي درماني
يارو خيلي گشنش بود از پشت شيشه رستوران نگاه ميكنه يكي داره كباب ميخوره با انگشت ميزنه به شيشه ! يارو ميگه چته ؟ ميگه پيازهم بخور