نامه ای به کودکان مظلوم فلسطین......
می خواهم از روزگاری، از سرزمینی، از خانه ای و از مردمانی صحبت كنم كه سرزمینش سرسبز، خانه هایش گرم و صمیمی و مردمانش شاد و خندان بودند. اما آن همه خوشی، آن همه خوبی رویایی بیش نبود و دیو سیاه و پلیدی آسمان آبی آن سرزمین را تیره و تار كرد و مردمانش را در چنگال خود به اسارت گرفت و آن همه آبادانی، سرسبزی و طراوت را از مردمان آن سرزمین گرفت. كودكانش را یتیم و مادرانش را سیاه پوش كرد.
دیگر از چشم كودكان فلسطینی هیچ اشكی نمی چكد، دیگر خوابی خوش ندارند و دیگر سقفی بر خانه های آنها نمانده است.
ای كودك فلسطینی اگرچه فرسنگ ها با تو فاصله دارم، اما بدان كه قلبم همیشه در كنار قلبت می تپد، بدان كه همیشه به یادت هستم و خواهم ماند و هر كجا كه ظلمی ببینم به یاد مظلومیت شما فلسطینی ها می گریم. ای كودك استوار فلسطینی بدان كه همیشه قهرمان میدان شما هستید. بدانید كه در نگاه مهربان شما را حس می كنم. می دانم كه در سختی و درد و رنج زندگی می كنید. دست های كوچكم را سقف خانه ات قرار خواهم داد. اگر چه می دانم نمی توانم مرحمی بر زخم های تو باشم اما من با تمام وجودم تو را فریاد می زنم و از درگاه خداوند متعال می خواهم كه روزی لبخند را بر لب های تو بنشاند. دلم می خواهد آن روزی را ببینم كه سیاه، از سر مادران فلسطینی برداشته شود و سفیدی نور را در قلب شكسته شما ببینم.
آی آدم ها چشمانتان را باز كنید و ببینید كه چگونه ظلم و پلیدی زیبایی عشق را از سرزمین فلسطین دور كرد.
سرزمینت گریان و آسمانت بارانی است. به امید روزی كه شما را بر فراز قله پیروزی ببینم.
سپاس لطفاً