امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شاه:به هیچ‌كس اعتماد ندارم

#1
جعفرشریف امامی از آخرین نخست وزیران ایران قبل از پیروزی انقلاب اخیراً در كتاب خاطرات خود نكاتی را درباره خود محوری‌های شاه مطرح كرده است. در بخشی از این كتاب می‌خوانیم:

یكی از مسائلی كه جالب است و بد نیست كه اظهاری در آن خصوص بشود این است كه اعلیحضرت راجع به بعضی از مسائل فوق‌العاده اصرار داشتند و مقید بودند. من جمله این كه اختیاری نمی‌خواستند به كسی داده بشود و مخصوصاً در مسائل خارجی هر اقدام كوچكی بایستی كه با نظر و اطلاع خودشان باشد و همچنین در مورد وزارت جنگ.
شاه:به هیچ‌كس اعتماد ندارم 1

خوب یادم هست كه یك موقعی آقای دكتر وكیل نماینده ما در سازمان ملل بود. تلگرافی فرستاد به نخست‌وزیری مشعر بر این كه مسئله‌ای آن‌جا مطرح بود (حالا موضوع آن یادم نیست كه موضوع چه بود) و اجازه خواسته بود ـ یعنی پرسیده بودكه چه جور رأی بدهد.مثبت رأی بدهد یا منفی؟ من بلافاصله به او تلگراف كردم كه تعجب می‌كنم شما یك چنین مطلبی را سۆال می‌كنید. پرواضح است كه باید شما در این امر مثبت رأی بدهید.

بعد از ظهر همان روز تیمسار سرلشكر انصاری كه وزیر راه بود دعوتی كرده بود برای بازدید كارخانجاتی كه لوكوموتیوهای جدید آمریكایی را تعمیر می‌كردند. اعلیحضرت تشریف فرما می‌شدند آن جا. من هم البته در خدمتشان بودم. بعد از این كه بازدید تمام شد، از كارخانجات كه می‌آمدم به سمت ایستگاه كه اعلیحضرت از آن جا تشریف ببرند به كاخ، به ایشان عرض كردم امروز وكیل یك چنین تلگرافی كرده بود و من این جور به او جواب دادم. یك مرتبه اعلیحضرت ناراحت شدندو عصبانی و متغیر گفتند، «چه طور شما قبل از این كه به من بگویید، یك چنین تلگرافی به او كردید؟» گفتم، «قربان، اگر به عرض می‌رساندم چه می‌فرمودید كه تلگراف بشود؟» فرمودند، «خوب درست است. من همان را می‌گفتم كه شما به او گفتید.» عرض كردم، «من چون می‌دانستم و محرز بود برایم كه باید این جور رأی داده بشود، این بود كه دیگر مزاحم اعلیحضرت نشدم. حالا به عرض می‌رسانم كه مستحضر بشوید.» گفتند، «نه.نه.نه. بایستی كه حتماً وقتی كه یك چنین مطلبی پیش می‌آید، قبلاً به خود من گفته بشود تا بگویم چه كار بكنند.» این گذشت. آن جا جای بحث بیشتری نبود.

یكی از مسائلی كه جالب است و بد نیست كه اظهاری در آن خصوص بشود این است كه اعلیحضرت راجع به بعضی از مسائل فوق‌العاده اصرار داشتند و مقید بودند. من جمله این كه اختیاری نمی‌خواستند به كسی داده بشود و مخصوصاً در مسائل خارجی هر اقدام كوچكی بایستی كه با نظر و اطلاع خودشان باشد و همچنین در مورد وزارت جنگ

دفعه بعد كه شرفیابی داشتم، به عرضشان رساندم، قربان، اعلیحضرت. چرا این قدر خودتان را ناراحت می‌كنید. بالاخره شما یك عده زیادی را انتخاب كرده‌ ایدو انتصاب كرده‌اید به كارها و سمت‌های مختلف. خوب، هر كس در حدود وظیفه خودش بایستی اختیار داشته باشد كه تصمیم بگیرد و عمل بكند و كار بكند.» گفتم، «قربان، اگر این جور باشد كه خیلی اعلیحضرت ناراحت خواهید بود. بهتر این است كه كسانی را انتخاب بكنید كه مورد اعتمادتان باشند. اگر به بنده اعتماد ندارید، خوب، من استعفا بدهم یك كس دیگری بیاید كه به او اعتماد دارید و بگذارید وقتی كه آمد كارش را بكند كه بار اعلیحضرت سبك بشود و به كارهای اساسی و مهم‌‌تر برسید. اگر قرار باشد برای یك رأی در سازمان ملل حتماً به اعلیحضرت عرض شود، خوب، دیگر اعلیحضرت وقتی برای این كه كارهای اساسی مملكت را بررسی بفرمایید نخواهید داشت.» فرمودند، «نه. نه. من این تجربه را دارم كه به هیچ كس اعتماد نمی‌كنم. من به هیچ كس به طور مطلق اعتماد نمی‌كنم. باید این كارها همه به خودم گفته بشود.» گفتم، «خیلی اسباب تأسف است كه اعلیحضرت این جور به این نتیجه رسیده‌اید كه به هیچ كس اعتماد نكنید. ولی به نظر بنده ضرر این كه اگر یكی از آنهایی كه به او اعتماد كرده‌اید اشتباهی بكند، خبطی بكند، كمتر از این است كه همیشه، همه جزئیات را بیاورندپیش خود اعلیحضرت.» این مطلب را بنده آن جا برایشان توضیح دادم و بالاخره هم قانع شدند.

شاه:به هیچ‌كس اعتماد ندارم 1

ـ یك فرد هر چه هم پرظرفیت، باهوش، قوی، كاردان و غیره باشد عملاً چه گونه می‌تواند همه مسائل را هر روز حل و فصل كند. این همیشه برای من معما بوده كه با توجه به خصوصیات اداری شاه، چه گونه ایشان به كارهای مملكت رسیدگی می‌نمودند؟ مگر روزی چند ساعت كار می‌كردند؟

ج: آخر ملاحظه بكنید، اعلیحضرت سی‌و چند سال سلطنت كردند، تجربه پیدا كردند. افراد را می‌شناختند و با تجربه ممتدی كه پیدا كردند، خوب، به كارها آشنا شده بودند. ولی تردیدی نیست كه در خیلی از مسائل ایشان نمی‌توانستند صاحب نظر باشند. ولی اخیراً كار به جایی رسیده بودكه دیگر هیچ كس را قبول نداشتند و نظر خودشان را صائب‌‌ترین نظر می‌دانستند. بدیهی است كه روی تجربه زیادی كه داشتند در خیلی از مسائل بهترین نظر را اتخاذ می‌كردند، اما این طور نبود كه یك نفر به همه مسائل طوری تسلط داشته باشد كه همه چیز را بهتر از همه بداند. ایشان دیگر معتقد به مشورت نبودند. اواخر اصلاً مشورت نمی‌كردند. كسی هم اگر به ایشان مشورت می‌داد بخصوص اگر كه آشنا هم نبود به این كه به یك نحوی این مشورت را بیان بكند كه قابل ه ‍ ضم و قابل قبول باشد ـ اصلاً ناراحت می‌شدند و نمی‌پذیرفتند.

ـ حالا فرض كنیم كه این شخص متخصص باشد، ولی تعداد سۆالاتی كه ظاهراً هر روز از ایشان می‌شده ـ از مسائل نظامی گرفته تا كشاورزی تا نمی‌دانم [قطع كلام]

ج: كارهای سیاست خارجی، نمی‌دانم.

اینها خیلی اسباب تأسف و تعجب هم بود برای این كه ایشان این همه كار می‌كردند و زحمت می‌كشیدند و، خوب، بیشتر ‍ ]هم] برای این [بود] كه اطمینان حاصل بكنند كه ‌آن چه كه خودشان می‌خواهند، همان طوری كه خواستند عمل شده. حالا آن كه اگر یك قدری بیشتر اختیار به اشخاصی كه متصدی كار بودند می‌دادند، آن وقت اگر آن اشخاص خبطی می‌كردند، از آنها بازخواست می‌كردند، كنارشان می‌گذاشتند، حل می‌شد به همین دلیل هم كنترل ایشان روی كارها كم می‌شد. تقریباً از بین رفت. برای این كه اگر قرار باشد انسان به تمام جزئیات برسد،‌ آن وقت كلیات از دستش می‌رود. این اشتباه را متأسفانه اعلیجضرت می‌كردند. خیلی اشخاص كه می‌توانستند بعضی مواقع نصیحت بكنند یا مشورت بدهند، یادآوری می‌كردند، «اعلیحضرت، خوب است كه شما همه وزرا را نخواهید. همه را نپذیرید. به همه جزئیات نرسید. به كارهای اساسی رسیدگی بكنید.» یك قدری هم اواخر این نكته مراعات می‌شد ـ یعنی كار یك وقتی به جایی رسیده بود كه روزی، سه چهار تا وزیر حتماً شرفیابی داشتند.

نه. نه. من این تجربه را دارم كه به هیچ كس اعتماد نمی‌كنم. من به هیچ كس به طور مطلق اعتماد نمی‌كنم. باید این كارها همه به خودم گفته بشود.

مرحوم هویدا هم خوشش می‌آمد كه اینها را بفرستد پیش اعلیحضرت كه اطمینان پیدا بشود كه او هیچ نظری در كار ندارد. به این كار معتقد بود. ولی كار به جایی رسید كه اعلیحضرت از كارهای دیگرشان ماندند. دستور دادند كه وزرا دیگر شرفیابی مرتب نداشته باشند، مگر وقتی كه لازم باشد كه آنها را بخواهند. این بود كه اواخر وزیران دیگر تقاضا هم نمی‌توانستند بكنند، مگر خود اعلیحضرت آنها را بخواهند. اما مع‌ذلك گاهی اوقات به یك كارهایی رسیدگی می‌كردند كه مثلاً یك مدیر كل باید رسیدگی بكند ـ نه حتی وزیر. این اندازه به جزئیات وارد می‌شدند، صرف وقت می‌كردند كه البته صحیح نبود. ولی، خوب، متأسفانه این عادت شده بود. دیگر روال روزانه بود.
شاه:به هیچ‌كس اعتماد ندارم 1


پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رای اعتماد به شیوه رضا خان!

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان