بازی آنلاین
آپلود عکس
21-07-2014، 16:33
آروم آروم به نبودنت عادت میکنم...
چون هیچوقت داشتنت رو تجربه نکردم....
دیگه به داشتن چشمهای پر از حسرتم عادت کردم ...
سهم منم همینه تنهایی تنهایی تنهایی
انقدر این بغض گلومو سنگین کرده که حتی...
نمیتونم حرفامو اینجا بنویسم.
دیگه بی هوا خندیدن رو یاد گرفتم
دیگه تنهایی رو خیلی وقته یاد گرفتم .......
تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفتم ...
یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی ...
یاد گرفتم نفس بکشم...
بی تو...و بیاد تو
یاد گرفتم چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطراتت پر کنم....
بـغـض خیــــــس!!!
بعضی حرفها رو نمیشه گفت ؛
باید خورد !
ولی بعضی حرفارو نه میشه گفت،نه میشه خورد!
میمونه سر دلت !
میشه دلتنگی...
میشه بغض...
میشه سکوت...
میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چه مرگته!
نمیدونم باز امروز چه مرگمه!!!
گاهی به گذشته خیره می شویم و خاطرات را مرور می کنیم ...
می فهمیم خیلی چیزها را جا گذاشته ایم !
مهربانی را ... !
عشق را ... !
لبخند را ... !
شادی های بی دلیل را ... !
و یا حتی کسی را ... !
خسته، دلگیر، غمگین و پریشان از چیزهایی که دیگر نیست و هستیم ...
امـــا
هنوز هم خوب می دانیم،
خوب می دانیم
آخرش روزی می رسد که به این دلتنگی ها پایان دهد ...
روزی که دوباره عشق و شادی را به همراه دارد ...
بی خیال تمام هیاهوی اطراف
بر ساحل زندگی قدم می زنم
بی خیال فکر تو
دنیای خود را نقاشی می کنم
بی خیال تمام آنچه باید باشد
نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
بی خیال همه رفت ها
به داشته های خود دل می بندم
اما
بگذار قدم بزنم...
قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی
این روزها...
غروب عشق برای من
حیات دوباره خورشید
در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!
نسیم دریا بر لبانم می نشیند
با خود می اندیشم
گویا
عشق در همین حوالی ست...
و باز می گویم
شاید
تا غروب عشق
نیمروزی باقی ست...
می فهمیم خیلی چیزها را جا گذاشته ایم !
مهربانی را ... !
عشق را ... !
لبخند را ... !
شادی های بی دلیل را ... !
و یا حتی کسی را ... !
خسته، دلگیر، غمگین و پریشان از چیزهایی که دیگر نیست و هستیم ...
امـــا
هنوز هم خوب می دانیم،
خوب می دانیم
آخرش روزی می رسد که به این دلتنگی ها پایان دهد ...
روزی که دوباره عشق و شادی را به همراه دارد ...
بی خیال تمام هیاهوی اطراف
بر ساحل زندگی قدم می زنم
بی خیال فکر تو
دنیای خود را نقاشی می کنم
بی خیال تمام آنچه باید باشد
نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
بی خیال همه رفت ها
به داشته های خود دل می بندم
اما
بگذار قدم بزنم...
قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی
این روزها...
غروب عشق برای من
حیات دوباره خورشید
در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!
نسیم دریا بر لبانم می نشیند
با خود می اندیشم
گویا
عشق در همین حوالی ست...
و باز می گویم
شاید
تا غروب عشق
نیمروزی باقی ست...
هرگـــــز هرگــــــز هرگــــز
بی تو نمیخنـــــــــــدم
بی تو بر دل عشقــــــــــــــــی هرگــــــــــز نمیبنـــــدم
خدا خدا خدایـــا
اگر به کام مـــــــــــــن جهان نگردانــــــــــــی
جهان بسوزانـــــــــــــــــــــــــم
اگر خدا خدایـــــــــــــــــا مرا بگربانــــــــــــــی
من آسمانـــــــــــت را زغم بگریانـــــــم
منم که در دل زنامرادی فسانه ها دارم
منم که چون گل شکفته بر لب ترانه ها دارم
هرگز هرگز هرگز
بی تو نمیخندم
بی تو بر دل عشقی هرگز نمیبندم
تو بیــــــــــــــا فروغ آرزوهــــــــــــــــــام
که رنگ جستجـــــــــــــــــــو را پایان تویـــــــــــــی
تو بیـــــــــــــــــا که بی تو آه ســـــــــــــــردم
که بی تو موج دردم
درمان تویــــــــــــــــــــــــــی
منم که در دل زنامرادی فسانه ها دارم
منم که چون گل شکفته بر لب ترانه ها دارم
هرگز هرگز هرگز
بی تو نمیخندم
بی و بر دل عشقــــــــــــــی هرگز نمیبنـــــــدم
دلتنگیهایم باز هوای تو رامیخواد انگار حکم نفس داری برای قلبم
ناارام میزند بیچاره انگار خبر ندارد که دستم از تو دور است
باشد تو نگران نباش خودم ارامش میکنم ..
قلبم ارام بگیر او حالش خوب است مطمن باش همین که درتو جا دارد
برای من کافیست فاصله رابیخیال
عشق فقط هم اغوشی نیست لمس نفس نیست
همین که قلبها به یاد هم بزند اگر فرسنگها فاصله هم باشد حسش میکنم
میدانم برای ثانیه ی هم باشد یادم میافتد
اگر تمام دنیا راهم داشته باشد باز فراموشم نمیکند
این را از قسم امروزش فهمیدم پس ارام بگیر فراموشمان نمیکند قول داده...
![[-]](http://www.flashkhor.com/forum/images/collapse.gif "[-]")
