13-07-2014، 11:09
اریخ ایرانی: «وقتی تنها دلخوشی آدم، تنها همزبان آدم، تنها دوست آدم، تنها زن محبوب آدم، تنها عمر آدم، و اصلا همه وجود آدم را ببرند آن طرف دنیا، دیگر نمیشود تحمل کرد. آخ که تصدقت میروم. مبادا از نوشتن این مطالب ناراحت شوی، چون من خودم پس از این گریه، و حالا آسودهتر شدهام. راحتتر شدهام، و چه کمک بزرگی است این گریه، و مردها چه سنگدل میشوند وقتی گریهشان بند میآید. ای خدایی که سیمین من تو را قبول دارد، من کم کم از همین لحاظ و تنها به خاطر او هم شده میخواهم به تو عقیده پیدا کنم...»
از نامههای جلال به سیمین، یکشنبه ۴ آبان ۱۳۳۱
این بخشی از یکی از نامههای جلال آلاحمد، نویسنده و روشنفکر دهههای ۳۰ و ۴۰ به همسرش سیمین دانشور است؛ متنی سرشار از واژگان و عبارات عاشقانه و اظهار دلتنگی برای محبوبی که از او دور شده، که با نثری ساده اما منحصربهفرد نوشته شده است. جلال آلاحمد که از دل این نوشتههای عاشقانه [که برای تنها یک مخاطب خلق شدهاند] بیرون میآید، یکی از دهها جلالی است که ما میشناسیم.
جلال آلاحمد فرزند آسید احمد طالقانی از روحانیون محله پاچنار و ادارهکننده مسجد این محل و امینه بیگم اسلامبولچی خواهرزاده شیخ آقابزرگ تهرانی بود. پدربزرگش سید محمدتقی طالقانی نیز از دانشآموختگان حوزه نجف بود و از علمای آن دیار جواز اجتهاد داشت. جلالالدین سادات در روز دوم آذرماه ۱۳۰۲ در چنین خانوادهای به دنیا آمد، خانوادهای که با دین و حوزه پیوندی ناگسستنی داشت. اینچنین بود که پدرش اجازه تحصیل در دبیرستان را از او سلب کرد و در عوض به حوزه مروی فرستادش تا در عرصه اندیشه، راه خانواده را ادامه دهد و راهی بازارش کرد تا راه کسب و کار را بیاموزد. اما او زیرکتر بود. شبانه به مدرسه دارالفنون رفت و دوره دبیرستان را دور از چشم پدر گذراند: «و من بازار را رفتم؛ اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم... با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم.»
پدرش اما همچنان مصر بود از او نیز یک روحانی همچون خود و پدرش بسازد، اینچنین بود که او را در سال ۱۳۲۲ به اصرار راهی نجف کرد. سفری که جلال میلی به آن نداشت و اندک زمانی بعد با دلزدگی ناتمامش گذاشت و به ایران بازگشت. ورودش به ایران با اوجگیری اندیشههای احمد کسروی همزمان شد و او را شیفته خود کرد.
همان سال تحصیل در رشته ادبیات فارسی در دانشسرای عالی تهران را آغاز کرد و آنجا با امیرحسین جهانبگلو، رضا زنجانی، علینقی منزوی، داراب زند و هوشیدر آشنا شد و «انجمن اصلاح» را بنیان نهاد. اوایل سال ۱۳۲۳ بود که مهرههای اصلی انجمن اصلاح به اتفاق، جذب حزب توده شدند.
جلال که جوانی خوش سخن، خطیبی توانا و آشنا به زبان و ادبیات عرب و فرانسه بود به سرعت جای خود را در حزب باز کرد و تا آذرماه ۱۳۲۶ که از حزب توده سرخورده و از تشکیلات جدا شد، ردههای تشکیلاتی را به سرعت طی کرد: «در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در «بشر» برای دانشجویان، که گردانندهاش بودم و در مجله ماهانه «مردم» که مدیر داخلیاش بودم...از اوایل سال ۲۵ مامور شدم که زیر نظر طبری «ماهانه مردم» را راه بیندازم که تا هنگام انشعاب، ۱۸ شمارهاش را درآوردم. حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم.»
جلال آلاحمد از جمله جوانانی بود که تحت تاثیر خلیل ملکی، اپریم اسحاق و به اتفاق انور خامهای و تعدادی دیگر از دوستانش در آذر ۱۳۲۶ از حزب توده انشعاب کرد و «حزب سوسیالیست توده ایران» مرکب از انشعابیون را بنیان گذاشت: «به دنبال اختلاف نظر جماعتی که ما بودیم – به رهبری خلیل ملکی – و رهبران حزب که به علت شکست قضیه آذربایجان، زمینه افکار عمومی حزب دیگر زیر پایشان نبود و به همین علت سخت دنبالهرو سیاست استالینی بودند که میدیدیم که به چه میانجامید. پس از انشعاب، یک حزب سوسیالیست ساختیم که زیر بار اتهامات مطبوعات حزبی که حتی کمک رادیو مسکو را در پس پشت داشتند، تاب چندانی نیاورد و منحل شد و ما ناچار شدیم به سکوت.» او با اوجگیری مبارزات جبهه ملی، بار دیگر به عرصه سیاست بازگشت و فعالیتهایش را در نشریات ملیگرا پی گرفت تا اردیبهشت ۱۳۳۲ که به علت اختلاف با دیگر رهبران نیروی سوم، از این تشکل جدا شد.
بازگشت به خویشتن و غربزدگی
با وقوع کودتای ۲۸ مرداد، جلال آلاحمد به درون خود خزید و سفر به اقصی نقاط کشور و نوشتن تکنگاریهایی درباره شرایط کشور را به عنوان کار ویژه خود تعریف کرد: «سکوت اجباری محدودی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جست و جوی علت آن شکستها، به پیرامون خویش دقیق شدن. و سفر به دور مملکت و حاصلش اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا و جزیره خارک.»
این سفرها و نوشتنها او را به «بازگشت به خویشتن» سوق داد و اینچنین شد که به قول خودش «جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاستبازیها سر سالم به در برده، متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایرانیها شد، با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع به صورت دنبالهروی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن میبرد و بدلش میکند به مصرفکننده تنهای کمپانیها و چه بیاراده هم. و هم اینها بود که شد محرک «غربزدگی» - سال ۱۳۴۱- که پیش از آن در «سه مقاله دیگر» تمرینش را کرده بودم...»
کتاب «غربزدگی» جلال اجازه انتشار نگرفت اما در نسخههای محدود و «مخفیانه» به چاپ رسید: «انتشار «غربزدگی» که مخفیانه انجام گرفت، نوعی نقطه عطف بود در کار صاحب این قلم. و یکی از عوارضش اینکه «کیهان ماه» را به توقیف افکند...»
جلال پس از انتشار این کتاب به اروپا رفت و در چند جلسه دانشجویی سخنرانی کرد و به تبیین نظراتش پرداخت. نظراتی که آن زمان موافقان و مخالفان بسیاری داشت و سر و صدای فراوانی برپا کرده بود. دکتر همایون کاتوزیان، نویسنده و تاریخپژوه و از دوستان جلال آلاحمد درباره این کتاب و گفتوگوی خود با جلال پس از انتشار آن میگوید: «به او گفتم که تو یک کار بزرگ کردهای و بدعتی گذاشتهای و دریچه جدیدی را گشودهای اما در جزئیات کار و ارائه خراب کردهای. گفتم که مثلا این تئوری توطئه که در این کتاب مدام به چشم میخورد و این مزخرفات که تقریبا گفتهای مارکوپولو را انگلیسیها به چین فرستادند تا به آنها بگوید هلاکوخان را به ایران بفرستند، چه معنی دارد؟ او هم انصافا حالت دفاعی داشت و گفت که اونهایی که مورخ هستند درست کار نمیکنند، من چه کار کنم که به جای اونها هم باید کار کنم.»
جلال آلاحمد پس از بازگشت به ایران مقالهای نوشت و به انتقادات مطرح شده درباره این کتاب پاسخ داد. او در این مقاله که تحت عنوان «سرکه نقد یا حلوای تاریخ» منتشر شد، ضمن بیان نظر مرحوم عباس اقبال مبنی بر لزوم گذر زمان بر حادثهای تاریخی و سپس نگارش آن (نوشتن تاریخ یک حادثه بعد از گذشت صد سال از آن)، دیدگاه خود را مبنی بر رجحان نگارش تاریخ در زمان وقوع حوادث مطرح کرد. او در مقاله خود نوشت: «من فکرش را که میکنم میبینم به انتظار گذر چنین صد سالی نشستن یعنی حق قضاوت را از تو که یکی از چشندگان این دستپخت روزگاری، گرفتن و همین حق را به نازپرورده سال زیر لحاف گرم تاریخ خوابیده، دادن!»
همایون کاتوزیان میگوید: «به او گفتم که چرا اینقدر از ماشین بد میگوید و همه چیز را به گردن ماشین میاندازد... گفت که من مخالف ماشین نیستم و وقتی سوار هیلمن میشوم و سربالایی شمرون رو بالا میرم و ماشین دنده سه نمیکشه و میزنم تو دنده دو و صدای ماشین درمیاد، میگم آخ جون؛ مشکلی ندارم با ماشین. گفتم که شما باید راه بیفتی دنبال کتابت و این توضیح را به هر کس که کتاب را میخواند بدهی...او میخواست ما نوکر غرب نباشیم، اما در مقابل یادم هست کار به جایی رسیده بود که هر کس ذرهای متفاوت از فکر چپ میاندیشید متهم به غربزدگی میشد.»
سفر حج جلال آلاحمد در سال ۱۳۴۳ و نوشتن کتاب «خسی در میقات» دورانی تازه در زندگی اوست. دورانی که او بعد از گذر از دین سنتی خانوادگی که از آن دلزده بود و لامذهبی دوران حزب توده به معنویتی بدون تعصب و خودشناخته گروید و تا پایان عمر در آن مسیر قدم و قلم زد. جلال میگوید: «امروز حقایق دینی چون زیر حجاب باطل مستور مانده است، از آنجا که ابرهای متراکم تحجر و تعصب اکنون پردهگستر بر آیین راستین گردیده دیگر ستاره گوهر شب چراغ را از زیر انبوه نجات بخشید و با شکاندن پوستهها به مغز رسید...انسان چه بخواهد چه نخواهد خداپرست است و خداجویی ذاتی آدمی است و ذاتی لایتغیر است.»
این تغییرات چندباره که زندگی شخصی و اجتماعی جلال را دستخوش تغییر کرده بود، پس از مرگ مشکوکش در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ بیشتر مورد توجه قرار گرفت. آنچنان که حتی برخی، همین تغییرات را عامل مرگ زودهنگامش [قتلش] دانستند. روایتی که اختلاف نظر بر سر آن به خانواده جلال نیز کشیده شد. شمس [برادرش] قائل به ترور او توسط ساواک بود، در حالی که سیمین [همسرش] این نظریه را رد میکرد. اختلاف نظر درباره جلال اما به همین جا ختم نشد. بازخوانی تغییر بینش جلال به زندگی، هنوز هم روایتها و تفاسیر متفاوتی را در جامعه فرهنگی ایران به همراه دارد. آنچنان که با وقوع انقلاب و مورد توجه قرار گرفتن عقاید جلال [در سالهای آخر] از سوی مسئولان فرهنگی کشور، حتی تنها مراسم رسمی که چندسالی است به یاد او برگزار میشود نیز از این روایتها و تفاسیر بی نصیب نماند و به عرصهای برای تبلیغ تفسیر و تصویری خاص از جلال آلاحمد تبدیل شد.
جایزه ادبی جلال از کجا آمد؟
آذر ۱۳۸۵ بود که سهراب هادی، مشاور فرهنگی - هنری مؤسسهٔ صبای فرهنگستان هنر، با انتقاد از بر زمین ماندن «طرح تاسیس بنیاد جلال آلاحمد» اعلام کرد «از سال ۷۶ طرح تشکیل بنیاد آلاحمد را ارایه کرده و پیگیر کارهای آن بوده است.» او با اشاره به یکی از وصایای جلال گفته بود: «وقتی کتاب «فرهنگ جلال آلاحمد» تدوین مصطفی زمانینیا را مطالعه میکردم، دیدم که آلاحمد در وصیتنامهٔ ادبیاش اشاره کرده که خوب است مرکز و بنیادی از عواید حاصل از چاپ آثار او تشکیل شود و نوعی فضای حمایتی و کمک به دانشآموزان بیبضاعت برای تحصیل داشته باشد و همچنین جایزههایی را در زمینهٔ ادبی اهدا کند. این موضوع برایم جالب بود و این خواست آلاحمد را پیگیر شدم.»
او پیشنهاد داده بود هیات مؤسسی متشکل از محمود گلابدرهای، اکبر خلیلی، مصطفی زمانینیا، شمس آلاحمد، حسن خادم، نمایندهٔ وقت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین سیمین دانشور به عنوان میراثدار او تشکیل شود و مسئولیت چاپ منقح آثار آلاحمد، برگزاری مسابقهٔ سالیانه، ترجمهٔ آثار او و تحلیل و تفسیر آنها را برعهده بگیرد.»
بررسی آییننامه جایزهٔ جلال آلاحمد تیرماه ۸۴ در شورای عالی انقلاب فرهنگی آغاز و در سال ۸۵ تصویب شد. این طرح ماند تا سال ۱۳۸۶ که همزمان با سالروز درگذشت جلال آلاحمد اعلام شد که قرار است مراسمی با عنوان «جایزه جلال آلاحمد» آغاز به کار کند. طرح اهدای این جایزه ادبی اما طبق مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی نه در اختیار خانواده و میراثداران که به معاونت امور فرهنگی وزارت ارشاد محول شد و نخستین جایزه ادبی جلال آلاحمد، دوم آذرماه ۱۳۸۷ در آستانه هشتاد و پنجمین سالروز تولد جلال آلاحمد در تالار وحدت تهران برگزار شد.
از روح به ملکوت پیوسته تا آبروی روشنفکری
جلال آلاحمد حالا چهار، پنج سالی است که جایزهای ادبی به نام خود دارد اما سخنرانان مراسم اهدای جایزه جلال، همواره از میان مسئولان کشوری و نویسندگان مورد تایید برگزیده شدهاند که تصویری بدیع از او ارائه میکنند. تصویری که سال به سال به آنچه از او میخواهند نزدیکتر و از کلیت چهره جلال به عنوان روشنفکری پیشرو دور میشود. مروری بر سخنان مسئولان در این مراسم سیر گفتهها و شنیدهها درباره او طی سالیان اخیر را آشکار میکند.
حسین صفارهرندی، وزیر پیشین ارشاد با بیان اینکه «جایزهٔ جلال آلاحمد به این معنا نیست که ما فقط دربارهٔ جلال سخن بگوییم»، گفته بود: «البته باید حتما در هر موسمی که این جایزۀ ادبی برگزار میشود، به آن «روح به ملکوت پیوسته» ادای دین داشت و از تحولات طبیعی زندگی او الهام گرفت.»
غلامعلی حدادعادل، رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی هم با بیان اینکه «نسلی که من به آن تعلق دارم، نسلی است که جلال را در دههٔ ۴۰ شناخته است و "غربزدگی" او برای ما اکسیر بود»، معتقد است: «راجع به جلال، حرفهای بسیاری میتوان زد، که بیان این حرفها، دینی است برای امثال ماها که مدیون او هستیم.» او میگوید: «روشنفکران دیروز مارکسیست و امروز لیبرال از جلال خوششان نمیآید، زیرا او به مرجعیت و روحانیت و امام(ره) و انقلاب نظر خوشی داشت و دنبالهرو آنها نبود.»
حسن رحیمپور ازغدی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی هم معتقد است «این مراسم [جایزه ادبی جلال] یک معنای سمبولیک برای آینده خواهد داشت؛ اینکه هنر اعتقادی چگونه هنر بماند و چگونه اعتقادی بماند؛ آنطور که هنر جلال بود. این جایزه میخواهد بگوید موجی که در داستاننویسی، تاریخنگاری و نقد ادبی با جلال آلاحمد شروع شده است، میخواهد جدی بماند و ادامه یابد.»
علی لاریجانی، رییس مجلس شورای اسلامی از جلال آلاحمد با عنوان «تاثیرگذارترین شخصیت در تاریخ ادبیات معاصر ایران» یاد کرده و گفته: «همهٔ فراز و فرود زندگیاش پندآموز است و نشان از روحیهٔ آزادگی او دارد.»
بهمن دری، معاون فرهنگی پیشین وزیر ارشاد هم در جریان چهارمین دوره اهدای جایزه جلال آلاحمد گفته بود: «بنده اثری از آلاحمد را نیست که نخوانده باشم؛ تمام آثار این نویسنده تأثیرگذار را خواندهام...آلاحمد در تمام زندگیاش حتی در بدترین دوران از حیاتش هم به مذهب گرایش داشت و همواره در آثارش از اسلام و دیانت دفاع میکند و اینطور نیست که فقط در یک وعده و مجال به این مساله بپردازد.»
سید محمد حسینی وزیر ارشاد هم درباره جلال گفته، او «تحت تأثیر حوادث ۱۵ خرداد» بوده، «چون حزب توده را ناجی طبقات محروم میدانست به آن پیوسته» و چون تجربهاش خلاف این را ثابت کرد، از آنها جدا شد. او اخیراً نیز جلال آلاحمد را «حرّی» خوانده است که «تحمل دیدن تنهایی حسینیان را نداشت» و نگاه جامعهشناسانه و مردممدارانهاش راه فلاح را بر او هموار کرد.
داستان جایزه «ادبی» جلال؛ روشنفکر یا نویسنده؟
جلال سالهاست پرچمی برای قافلهای دیگر شده است. قافلهای که او را در برابر اندیشههای جوانیاش قرار میدهد و نویسندهای که عضو حزب توده و نیروی سوم بوده، شیفته خلیل ملکی بوده و به خاطر شکست جبهه ملی به راه آسیبشناسی رفته و روشنفکران را توصیه به «استقلالطلبی» کرده، را «روح به ملکوت پیوسته» لقب میدهد تا بتواند با «تقدیس» جلال و بیان برداشت خود از سیر تحولات فکری او، توجیهی برای برگزاری مراسم بزرگداشت و یادآوری نامش دست و پا کند. حاملان این اندیشه حتی به فراخور برگزاری مراسمی که نام «جایزه ادبی» بر آن نهادهاند، کمتر به شخصیت «ادبی» جلال پرداخته و بیشتر به سیر تطور فکری او در جایگاه یک «روشنفکر» و نه «نویسنده» پرداختهاند که این خود شاید «نقض غرض» باشد.
جلال آلاحمد اما همۀ اینها هست و هیچ یک نیست. او همچنان که «غربزدگی» را به چالش میکشد، به دینی «خارج از تعصب، مقدسمآبی و تحجراندیشی» باور دارد و همان قدر به یک دولت کاملا دموکراتیک معتقد است که به شایستهسالاری اهمیت دهد. او مخالف سانسور هم هست و آزادی اندیشه را ارج مینهد و به همان اندازه دغدغه منزلت اجتماعی انسان را دارد و با الیگارشی قدرتهای بزرگ محلی و مالکان اراضی مخالف است. آزادی احزاب را به رسمیت میشناسد، جامعه دموکراتیک را جامعهای میداند که در آن «احزاب به صورت واقعی قدرت عمل پیدا کرده باشند» و «از دخالت قوای تامینی و سازمان امنیت در کارهای کشوری جلوگیری شده باشد».
او اگر جایی به غربزدگی تاخته، خود پیگیر پروپا قرص آخرین آثار اندیشهگی غربیان بوده است. او در حزب توده تا بالاترین سطوح پیشرفت کرد، در اندیشههای خلیل ملکی ذوب شد، در داستاننویسی به مراتب بالایی رسید، دورانی به غربزدگی تاخت و دورهای [پس از حج] به خودسازی فردی پرداخت و خسی در میقات را نوشت. جلال آلاحمد شخصیت پیچیدهای دارد. دوران مختلف زندگی او حامل پیامهایی متفاوت برای خوانندگان آثارش بوده و هست و نمیتوان او را در یکی از ابعادی که از خود ارائه داده منحصر دانست. او همانقدر که متنوع اندیشیده و متنوع عمل کرده باید بازخوانی شود و این در تصاویری که این روزها از او ارائه میشود کمتر و کمتر به چشم میخورد.
منابع:
۱. تکاپو در یاس: بررسی اندیشههای جلال آلاحمد در قیاس با دیگر روشنفکران، محمدرضا کمالی بانیانی، نشر نوید شیراز
۲. نامههای سیمین دانشور و جلال آلاحمد، مسعود جعفری جزی، انتشارات نیلوفر
۳. یک چاه و دو چاله و مثلا شرح احوالات، جلال آلاحمد، انتشارات فردوس
۴. گفتوگو با دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان درباره زندگی سیاسی و فرهنگیاش، هفتهنامه شهروند امروز، ۲۵ تیر ۹۰
۵. زندگینامه جلال آلاحمد، فاطمه پهلوانپور، پژوهشکده باقرالعلوم
۶. از چشم برادر، شمس آلاحمد، انتشارات کتاب سعدی
۷. یادنامه جلال آلاحمد، به کوشش علی دهباشی، نشر شهاب
۸. گزارش برگزاری ۵ دوره مراسم اهدای جایزه ادبی جلال، آرشیو خبرگزاری ایسنا، ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۱
از نامههای جلال به سیمین، یکشنبه ۴ آبان ۱۳۳۱
این بخشی از یکی از نامههای جلال آلاحمد، نویسنده و روشنفکر دهههای ۳۰ و ۴۰ به همسرش سیمین دانشور است؛ متنی سرشار از واژگان و عبارات عاشقانه و اظهار دلتنگی برای محبوبی که از او دور شده، که با نثری ساده اما منحصربهفرد نوشته شده است. جلال آلاحمد که از دل این نوشتههای عاشقانه [که برای تنها یک مخاطب خلق شدهاند] بیرون میآید، یکی از دهها جلالی است که ما میشناسیم.
جلال آلاحمد فرزند آسید احمد طالقانی از روحانیون محله پاچنار و ادارهکننده مسجد این محل و امینه بیگم اسلامبولچی خواهرزاده شیخ آقابزرگ تهرانی بود. پدربزرگش سید محمدتقی طالقانی نیز از دانشآموختگان حوزه نجف بود و از علمای آن دیار جواز اجتهاد داشت. جلالالدین سادات در روز دوم آذرماه ۱۳۰۲ در چنین خانوادهای به دنیا آمد، خانوادهای که با دین و حوزه پیوندی ناگسستنی داشت. اینچنین بود که پدرش اجازه تحصیل در دبیرستان را از او سلب کرد و در عوض به حوزه مروی فرستادش تا در عرصه اندیشه، راه خانواده را ادامه دهد و راهی بازارش کرد تا راه کسب و کار را بیاموزد. اما او زیرکتر بود. شبانه به مدرسه دارالفنون رفت و دوره دبیرستان را دور از چشم پدر گذراند: «و من بازار را رفتم؛ اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم... با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم.»
پدرش اما همچنان مصر بود از او نیز یک روحانی همچون خود و پدرش بسازد، اینچنین بود که او را در سال ۱۳۲۲ به اصرار راهی نجف کرد. سفری که جلال میلی به آن نداشت و اندک زمانی بعد با دلزدگی ناتمامش گذاشت و به ایران بازگشت. ورودش به ایران با اوجگیری اندیشههای احمد کسروی همزمان شد و او را شیفته خود کرد.
همان سال تحصیل در رشته ادبیات فارسی در دانشسرای عالی تهران را آغاز کرد و آنجا با امیرحسین جهانبگلو، رضا زنجانی، علینقی منزوی، داراب زند و هوشیدر آشنا شد و «انجمن اصلاح» را بنیان نهاد. اوایل سال ۱۳۲۳ بود که مهرههای اصلی انجمن اصلاح به اتفاق، جذب حزب توده شدند.
جلال که جوانی خوش سخن، خطیبی توانا و آشنا به زبان و ادبیات عرب و فرانسه بود به سرعت جای خود را در حزب باز کرد و تا آذرماه ۱۳۲۶ که از حزب توده سرخورده و از تشکیلات جدا شد، ردههای تشکیلاتی را به سرعت طی کرد: «در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در «بشر» برای دانشجویان، که گردانندهاش بودم و در مجله ماهانه «مردم» که مدیر داخلیاش بودم...از اوایل سال ۲۵ مامور شدم که زیر نظر طبری «ماهانه مردم» را راه بیندازم که تا هنگام انشعاب، ۱۸ شمارهاش را درآوردم. حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم.»
جلال آلاحمد از جمله جوانانی بود که تحت تاثیر خلیل ملکی، اپریم اسحاق و به اتفاق انور خامهای و تعدادی دیگر از دوستانش در آذر ۱۳۲۶ از حزب توده انشعاب کرد و «حزب سوسیالیست توده ایران» مرکب از انشعابیون را بنیان گذاشت: «به دنبال اختلاف نظر جماعتی که ما بودیم – به رهبری خلیل ملکی – و رهبران حزب که به علت شکست قضیه آذربایجان، زمینه افکار عمومی حزب دیگر زیر پایشان نبود و به همین علت سخت دنبالهرو سیاست استالینی بودند که میدیدیم که به چه میانجامید. پس از انشعاب، یک حزب سوسیالیست ساختیم که زیر بار اتهامات مطبوعات حزبی که حتی کمک رادیو مسکو را در پس پشت داشتند، تاب چندانی نیاورد و منحل شد و ما ناچار شدیم به سکوت.» او با اوجگیری مبارزات جبهه ملی، بار دیگر به عرصه سیاست بازگشت و فعالیتهایش را در نشریات ملیگرا پی گرفت تا اردیبهشت ۱۳۳۲ که به علت اختلاف با دیگر رهبران نیروی سوم، از این تشکل جدا شد.
بازگشت به خویشتن و غربزدگی
با وقوع کودتای ۲۸ مرداد، جلال آلاحمد به درون خود خزید و سفر به اقصی نقاط کشور و نوشتن تکنگاریهایی درباره شرایط کشور را به عنوان کار ویژه خود تعریف کرد: «سکوت اجباری محدودی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جست و جوی علت آن شکستها، به پیرامون خویش دقیق شدن. و سفر به دور مملکت و حاصلش اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا و جزیره خارک.»
این سفرها و نوشتنها او را به «بازگشت به خویشتن» سوق داد و اینچنین شد که به قول خودش «جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاستبازیها سر سالم به در برده، متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایرانیها شد، با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع به صورت دنبالهروی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن میبرد و بدلش میکند به مصرفکننده تنهای کمپانیها و چه بیاراده هم. و هم اینها بود که شد محرک «غربزدگی» - سال ۱۳۴۱- که پیش از آن در «سه مقاله دیگر» تمرینش را کرده بودم...»
کتاب «غربزدگی» جلال اجازه انتشار نگرفت اما در نسخههای محدود و «مخفیانه» به چاپ رسید: «انتشار «غربزدگی» که مخفیانه انجام گرفت، نوعی نقطه عطف بود در کار صاحب این قلم. و یکی از عوارضش اینکه «کیهان ماه» را به توقیف افکند...»
جلال پس از انتشار این کتاب به اروپا رفت و در چند جلسه دانشجویی سخنرانی کرد و به تبیین نظراتش پرداخت. نظراتی که آن زمان موافقان و مخالفان بسیاری داشت و سر و صدای فراوانی برپا کرده بود. دکتر همایون کاتوزیان، نویسنده و تاریخپژوه و از دوستان جلال آلاحمد درباره این کتاب و گفتوگوی خود با جلال پس از انتشار آن میگوید: «به او گفتم که تو یک کار بزرگ کردهای و بدعتی گذاشتهای و دریچه جدیدی را گشودهای اما در جزئیات کار و ارائه خراب کردهای. گفتم که مثلا این تئوری توطئه که در این کتاب مدام به چشم میخورد و این مزخرفات که تقریبا گفتهای مارکوپولو را انگلیسیها به چین فرستادند تا به آنها بگوید هلاکوخان را به ایران بفرستند، چه معنی دارد؟ او هم انصافا حالت دفاعی داشت و گفت که اونهایی که مورخ هستند درست کار نمیکنند، من چه کار کنم که به جای اونها هم باید کار کنم.»
جلال آلاحمد پس از بازگشت به ایران مقالهای نوشت و به انتقادات مطرح شده درباره این کتاب پاسخ داد. او در این مقاله که تحت عنوان «سرکه نقد یا حلوای تاریخ» منتشر شد، ضمن بیان نظر مرحوم عباس اقبال مبنی بر لزوم گذر زمان بر حادثهای تاریخی و سپس نگارش آن (نوشتن تاریخ یک حادثه بعد از گذشت صد سال از آن)، دیدگاه خود را مبنی بر رجحان نگارش تاریخ در زمان وقوع حوادث مطرح کرد. او در مقاله خود نوشت: «من فکرش را که میکنم میبینم به انتظار گذر چنین صد سالی نشستن یعنی حق قضاوت را از تو که یکی از چشندگان این دستپخت روزگاری، گرفتن و همین حق را به نازپرورده سال زیر لحاف گرم تاریخ خوابیده، دادن!»
همایون کاتوزیان میگوید: «به او گفتم که چرا اینقدر از ماشین بد میگوید و همه چیز را به گردن ماشین میاندازد... گفت که من مخالف ماشین نیستم و وقتی سوار هیلمن میشوم و سربالایی شمرون رو بالا میرم و ماشین دنده سه نمیکشه و میزنم تو دنده دو و صدای ماشین درمیاد، میگم آخ جون؛ مشکلی ندارم با ماشین. گفتم که شما باید راه بیفتی دنبال کتابت و این توضیح را به هر کس که کتاب را میخواند بدهی...او میخواست ما نوکر غرب نباشیم، اما در مقابل یادم هست کار به جایی رسیده بود که هر کس ذرهای متفاوت از فکر چپ میاندیشید متهم به غربزدگی میشد.»
سفر حج جلال آلاحمد در سال ۱۳۴۳ و نوشتن کتاب «خسی در میقات» دورانی تازه در زندگی اوست. دورانی که او بعد از گذر از دین سنتی خانوادگی که از آن دلزده بود و لامذهبی دوران حزب توده به معنویتی بدون تعصب و خودشناخته گروید و تا پایان عمر در آن مسیر قدم و قلم زد. جلال میگوید: «امروز حقایق دینی چون زیر حجاب باطل مستور مانده است، از آنجا که ابرهای متراکم تحجر و تعصب اکنون پردهگستر بر آیین راستین گردیده دیگر ستاره گوهر شب چراغ را از زیر انبوه نجات بخشید و با شکاندن پوستهها به مغز رسید...انسان چه بخواهد چه نخواهد خداپرست است و خداجویی ذاتی آدمی است و ذاتی لایتغیر است.»
این تغییرات چندباره که زندگی شخصی و اجتماعی جلال را دستخوش تغییر کرده بود، پس از مرگ مشکوکش در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ بیشتر مورد توجه قرار گرفت. آنچنان که حتی برخی، همین تغییرات را عامل مرگ زودهنگامش [قتلش] دانستند. روایتی که اختلاف نظر بر سر آن به خانواده جلال نیز کشیده شد. شمس [برادرش] قائل به ترور او توسط ساواک بود، در حالی که سیمین [همسرش] این نظریه را رد میکرد. اختلاف نظر درباره جلال اما به همین جا ختم نشد. بازخوانی تغییر بینش جلال به زندگی، هنوز هم روایتها و تفاسیر متفاوتی را در جامعه فرهنگی ایران به همراه دارد. آنچنان که با وقوع انقلاب و مورد توجه قرار گرفتن عقاید جلال [در سالهای آخر] از سوی مسئولان فرهنگی کشور، حتی تنها مراسم رسمی که چندسالی است به یاد او برگزار میشود نیز از این روایتها و تفاسیر بی نصیب نماند و به عرصهای برای تبلیغ تفسیر و تصویری خاص از جلال آلاحمد تبدیل شد.
جایزه ادبی جلال از کجا آمد؟
آذر ۱۳۸۵ بود که سهراب هادی، مشاور فرهنگی - هنری مؤسسهٔ صبای فرهنگستان هنر، با انتقاد از بر زمین ماندن «طرح تاسیس بنیاد جلال آلاحمد» اعلام کرد «از سال ۷۶ طرح تشکیل بنیاد آلاحمد را ارایه کرده و پیگیر کارهای آن بوده است.» او با اشاره به یکی از وصایای جلال گفته بود: «وقتی کتاب «فرهنگ جلال آلاحمد» تدوین مصطفی زمانینیا را مطالعه میکردم، دیدم که آلاحمد در وصیتنامهٔ ادبیاش اشاره کرده که خوب است مرکز و بنیادی از عواید حاصل از چاپ آثار او تشکیل شود و نوعی فضای حمایتی و کمک به دانشآموزان بیبضاعت برای تحصیل داشته باشد و همچنین جایزههایی را در زمینهٔ ادبی اهدا کند. این موضوع برایم جالب بود و این خواست آلاحمد را پیگیر شدم.»
او پیشنهاد داده بود هیات مؤسسی متشکل از محمود گلابدرهای، اکبر خلیلی، مصطفی زمانینیا، شمس آلاحمد، حسن خادم، نمایندهٔ وقت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین سیمین دانشور به عنوان میراثدار او تشکیل شود و مسئولیت چاپ منقح آثار آلاحمد، برگزاری مسابقهٔ سالیانه، ترجمهٔ آثار او و تحلیل و تفسیر آنها را برعهده بگیرد.»
بررسی آییننامه جایزهٔ جلال آلاحمد تیرماه ۸۴ در شورای عالی انقلاب فرهنگی آغاز و در سال ۸۵ تصویب شد. این طرح ماند تا سال ۱۳۸۶ که همزمان با سالروز درگذشت جلال آلاحمد اعلام شد که قرار است مراسمی با عنوان «جایزه جلال آلاحمد» آغاز به کار کند. طرح اهدای این جایزه ادبی اما طبق مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی نه در اختیار خانواده و میراثداران که به معاونت امور فرهنگی وزارت ارشاد محول شد و نخستین جایزه ادبی جلال آلاحمد، دوم آذرماه ۱۳۸۷ در آستانه هشتاد و پنجمین سالروز تولد جلال آلاحمد در تالار وحدت تهران برگزار شد.
از روح به ملکوت پیوسته تا آبروی روشنفکری
جلال آلاحمد حالا چهار، پنج سالی است که جایزهای ادبی به نام خود دارد اما سخنرانان مراسم اهدای جایزه جلال، همواره از میان مسئولان کشوری و نویسندگان مورد تایید برگزیده شدهاند که تصویری بدیع از او ارائه میکنند. تصویری که سال به سال به آنچه از او میخواهند نزدیکتر و از کلیت چهره جلال به عنوان روشنفکری پیشرو دور میشود. مروری بر سخنان مسئولان در این مراسم سیر گفتهها و شنیدهها درباره او طی سالیان اخیر را آشکار میکند.
حسین صفارهرندی، وزیر پیشین ارشاد با بیان اینکه «جایزهٔ جلال آلاحمد به این معنا نیست که ما فقط دربارهٔ جلال سخن بگوییم»، گفته بود: «البته باید حتما در هر موسمی که این جایزۀ ادبی برگزار میشود، به آن «روح به ملکوت پیوسته» ادای دین داشت و از تحولات طبیعی زندگی او الهام گرفت.»
غلامعلی حدادعادل، رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی هم با بیان اینکه «نسلی که من به آن تعلق دارم، نسلی است که جلال را در دههٔ ۴۰ شناخته است و "غربزدگی" او برای ما اکسیر بود»، معتقد است: «راجع به جلال، حرفهای بسیاری میتوان زد، که بیان این حرفها، دینی است برای امثال ماها که مدیون او هستیم.» او میگوید: «روشنفکران دیروز مارکسیست و امروز لیبرال از جلال خوششان نمیآید، زیرا او به مرجعیت و روحانیت و امام(ره) و انقلاب نظر خوشی داشت و دنبالهرو آنها نبود.»
حسن رحیمپور ازغدی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی هم معتقد است «این مراسم [جایزه ادبی جلال] یک معنای سمبولیک برای آینده خواهد داشت؛ اینکه هنر اعتقادی چگونه هنر بماند و چگونه اعتقادی بماند؛ آنطور که هنر جلال بود. این جایزه میخواهد بگوید موجی که در داستاننویسی، تاریخنگاری و نقد ادبی با جلال آلاحمد شروع شده است، میخواهد جدی بماند و ادامه یابد.»
علی لاریجانی، رییس مجلس شورای اسلامی از جلال آلاحمد با عنوان «تاثیرگذارترین شخصیت در تاریخ ادبیات معاصر ایران» یاد کرده و گفته: «همهٔ فراز و فرود زندگیاش پندآموز است و نشان از روحیهٔ آزادگی او دارد.»
بهمن دری، معاون فرهنگی پیشین وزیر ارشاد هم در جریان چهارمین دوره اهدای جایزه جلال آلاحمد گفته بود: «بنده اثری از آلاحمد را نیست که نخوانده باشم؛ تمام آثار این نویسنده تأثیرگذار را خواندهام...آلاحمد در تمام زندگیاش حتی در بدترین دوران از حیاتش هم به مذهب گرایش داشت و همواره در آثارش از اسلام و دیانت دفاع میکند و اینطور نیست که فقط در یک وعده و مجال به این مساله بپردازد.»
سید محمد حسینی وزیر ارشاد هم درباره جلال گفته، او «تحت تأثیر حوادث ۱۵ خرداد» بوده، «چون حزب توده را ناجی طبقات محروم میدانست به آن پیوسته» و چون تجربهاش خلاف این را ثابت کرد، از آنها جدا شد. او اخیراً نیز جلال آلاحمد را «حرّی» خوانده است که «تحمل دیدن تنهایی حسینیان را نداشت» و نگاه جامعهشناسانه و مردممدارانهاش راه فلاح را بر او هموار کرد.
داستان جایزه «ادبی» جلال؛ روشنفکر یا نویسنده؟
جلال سالهاست پرچمی برای قافلهای دیگر شده است. قافلهای که او را در برابر اندیشههای جوانیاش قرار میدهد و نویسندهای که عضو حزب توده و نیروی سوم بوده، شیفته خلیل ملکی بوده و به خاطر شکست جبهه ملی به راه آسیبشناسی رفته و روشنفکران را توصیه به «استقلالطلبی» کرده، را «روح به ملکوت پیوسته» لقب میدهد تا بتواند با «تقدیس» جلال و بیان برداشت خود از سیر تحولات فکری او، توجیهی برای برگزاری مراسم بزرگداشت و یادآوری نامش دست و پا کند. حاملان این اندیشه حتی به فراخور برگزاری مراسمی که نام «جایزه ادبی» بر آن نهادهاند، کمتر به شخصیت «ادبی» جلال پرداخته و بیشتر به سیر تطور فکری او در جایگاه یک «روشنفکر» و نه «نویسنده» پرداختهاند که این خود شاید «نقض غرض» باشد.
جلال آلاحمد اما همۀ اینها هست و هیچ یک نیست. او همچنان که «غربزدگی» را به چالش میکشد، به دینی «خارج از تعصب، مقدسمآبی و تحجراندیشی» باور دارد و همان قدر به یک دولت کاملا دموکراتیک معتقد است که به شایستهسالاری اهمیت دهد. او مخالف سانسور هم هست و آزادی اندیشه را ارج مینهد و به همان اندازه دغدغه منزلت اجتماعی انسان را دارد و با الیگارشی قدرتهای بزرگ محلی و مالکان اراضی مخالف است. آزادی احزاب را به رسمیت میشناسد، جامعه دموکراتیک را جامعهای میداند که در آن «احزاب به صورت واقعی قدرت عمل پیدا کرده باشند» و «از دخالت قوای تامینی و سازمان امنیت در کارهای کشوری جلوگیری شده باشد».
او اگر جایی به غربزدگی تاخته، خود پیگیر پروپا قرص آخرین آثار اندیشهگی غربیان بوده است. او در حزب توده تا بالاترین سطوح پیشرفت کرد، در اندیشههای خلیل ملکی ذوب شد، در داستاننویسی به مراتب بالایی رسید، دورانی به غربزدگی تاخت و دورهای [پس از حج] به خودسازی فردی پرداخت و خسی در میقات را نوشت. جلال آلاحمد شخصیت پیچیدهای دارد. دوران مختلف زندگی او حامل پیامهایی متفاوت برای خوانندگان آثارش بوده و هست و نمیتوان او را در یکی از ابعادی که از خود ارائه داده منحصر دانست. او همانقدر که متنوع اندیشیده و متنوع عمل کرده باید بازخوانی شود و این در تصاویری که این روزها از او ارائه میشود کمتر و کمتر به چشم میخورد.
منابع:
۱. تکاپو در یاس: بررسی اندیشههای جلال آلاحمد در قیاس با دیگر روشنفکران، محمدرضا کمالی بانیانی، نشر نوید شیراز
۲. نامههای سیمین دانشور و جلال آلاحمد، مسعود جعفری جزی، انتشارات نیلوفر
۳. یک چاه و دو چاله و مثلا شرح احوالات، جلال آلاحمد، انتشارات فردوس
۴. گفتوگو با دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان درباره زندگی سیاسی و فرهنگیاش، هفتهنامه شهروند امروز، ۲۵ تیر ۹۰
۵. زندگینامه جلال آلاحمد، فاطمه پهلوانپور، پژوهشکده باقرالعلوم
۶. از چشم برادر، شمس آلاحمد، انتشارات کتاب سعدی
۷. یادنامه جلال آلاحمد، به کوشش علی دهباشی، نشر شهاب
۸. گزارش برگزاری ۵ دوره مراسم اهدای جایزه ادبی جلال، آرشیو خبرگزاری ایسنا، ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۱