امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

عروسک...به قران میخونم قسم خوردی باید بیای اگه قشنگ نبود هر کاری دوست داشتی بکن

#1
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: “عمه جان…” اما زن با بی حوصلگی جواب داد: “جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!”
زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به ارامی از پسرک پرسیدم: “عروسک را برای کی می خواهی بخری؟” با بغض گفت: “برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.” پرسیدم: “مگر خواهرت کجاست؟” پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا، پدرم میگه مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا”
پسر ادامه داد: “من به پدرم گفتم که از مامان بخواهد که تا برگشتنم از فروشگاه منتظر بماند. “بعد عکس خودش را به من نشان داد و گفت: “این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجا فراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصه می خورد.”
پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد. طوری که پسر متوجه نشود، دست به جیبم بردم و یک مشت اسکناس بیرون آوردم. از او پرسیدم: “می خواهی یک بار دیگر پولهایت را بشماریم، شاید کافی باشد!” او با بی میلی پولهایش را به من داد و گفت: “فکر نمی کنم چند بار عمه آنها را شمرد ولی هنوز خیلی کم است ”
من شروع به شمردن پولهایش کردم. بعد به او گفتم: “این پولها که خیلی زیاد است،حتما می توانی عروسک را بخری!”
پسر با شادی گفت: “آه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی!”
بعد رو به من کرد وگفت: “من دلم می خواهد که برای مادرم هم یک گل رز سفید بخرم، چون مامان گل رز خیلی دوست دارد، آیا با این پول که خدا برایم فرستاده می توانم گل هم بخرم؟”
اشک از چشمانم سرازیر شد، بدون اینکه به او نگاه کنم، گفتم:” بله عزیزم، می توانی هر چقدر که دوست داری برای مادرت گل بخری.”
چند دقیقه بعد عمه اش بر گشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغی جمعیت خودم را پنهان کردم.
فکر آن پسر حتی یک لحظه هم از ذهنم دور نمی شد؛ ناگهان یاد خبری افتادم که هفته ی پیش در روزنامه خوانده بودم: “کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرد دختر در جا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است.”
فردای آن روز به بیمارستان رفتم تا خبری به دست آورم. پرستار بخش خبر نا گواری به من داد: “زن جوان دیشب از دنیا رفت.”
اصلانمی دانستم آیا این حادثه به پسر مربوط می شود یا نه، حس عجیبی داشتم. بی هیچ دلیلی به کلیسا رفتم. در مجلس ترحیم کلیسا، تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک، یک شاخه گل رز سفید و یک عکس بود.
پاسخ
 سپاس شده توسط -Edgar ، 11chelsea ، xman1994 ، جوجو خوشگله ، کلوپاترا ، دُخی شِیطون ، PISHY ، فاطمه خانم ، ♥ ایــــــــــــــــــــرآن ♥ ، چان دونگی ، Adl!g+ ، بیتا****** ، ✘Nina✘ ، Iran Girl ، S.P.M.M ، آرامش ، ♥ فرشته 87♥ ، ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ ، ._NeGiX_. ، parastoo81 ، ~Шоиďєгfůι G!яl~ ، ❤уαѕαмιη❤ ، Shervin_ST ، !...rana ، sev sevil ، ♕ρяιηcєѕѕღsαяαh♕ ، narges 021 ، آوا 2014 ، Meteorite ، L²evi ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، Sadaf 2014 ، D.I.Z.E.R.E ، ارواح شب ، ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛ ، s d17 ، سارا خوجله ، مبینا7 ، ѕтяong
آگهی
#2
قشنگ بود
ولی ناراحت کننده
تو ذات همه گرایش به شادی وجود داره نه ناراحتی
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘Nina✘ ، آرامش ، ★♕NIGHT STAR♕★
#3
خیلی غمناک بودcryingcryingcrying
عروسک...به قران میخونم قسم خوردی باید بیای اگه قشنگ نبود هر کاری دوست داشتی بکن 1
پاسخ
 سپاس شده توسط آرامش ، ★♕NIGHT STAR♕★
#4
عالی بود
ولی
خیلی غمگین بودcrying
پاسخ
 سپاس شده توسط آرامش ، ★♕NIGHT STAR♕★
#5
غمگین بودcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying
پاسخ
 سپاس شده توسط آرامش ، ★♕NIGHT STAR♕★
#6
عالی ولی غمگین بود
♥♥♥فقط یک
 مردادی 
   
میتونه بامعرفت باشه♥♥♥
پاسخ
 سپاس شده توسط آرامش ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، مهشید جیرجیرک
#7
خیلی داستان قشنگی بود دلم نمیاد بگم ولی تکراریهSad
?Isn't it lovely, all alone
...Heart made of glass, my mind of stone
پاسخ
 سپاس شده توسط آرامش ، ★♕NIGHT STAR♕★
#8
cryingcryingcryingcrying
دختر بودن یعنی  
.
.
.
.
.
.
.
.
.دنیایی پر از ظرافت دخترانگی 
پاسخ
 سپاس شده توسط ★♕NIGHT STAR♕★
#9
واقعا قشنگ بود و ناراحت کنندهSadSad

عروسک...به قران میخونم قسم خوردی باید بیای اگه قشنگ نبود هر کاری دوست داشتی بکن 1[img]file:///C:/Users/admin/Desktop/z5edslx8zhrfad9re7b4.png[/img]
پاسخ
 سپاس شده توسط ★♕NIGHT STAR♕★
#10
ماماااااااااااااااااااااااااااان.cryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying
پاسخ
 سپاس شده توسط ★♕NIGHT STAR♕★ ، ♥ فرشته 87♥


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  اسم رمانی که دوست دارید بگید تا براتون بذارم
  چه زمانی باید یک شخصیت را کشت؟ _ رمان و داستان نویسی
  برای نوشتن یک داستان، چه چیزهایی را باید دانست؟
  داستان|عشق و دوست داشتن|
Wink رمان ترسناک و عاشقانه خیلی قشنگ ویلای نفرین شده (به قلم اکیپ خودمونه)
  قشنک ترین داستان ازعشق خیلی قشنگ بخونید
Star رمان دنیاتم دنیامی یه رمان قشنگ عاشقانه.طنز.کلکلی
  یک داستان خیلی ترسناک...فکر نکنم جرعت داشته باشی بیای تو البته بعضی ها...
  رمان زیبا و پر رمز و راز هشت نفر جهنمی:پارت دو:قدر این خسته به شمشیر تو تغدیر نبود.

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان