- یکی بود دوتا نبود زیرگنبد کبود که شایدم کبود نبود و ابی بود یه دخترزیبا ی بی پدر مادر بود که روم به دیوار بلا نسبت به دخترای امروزی خیلی خوشگل بود و اسمش سیندرلا بود سیندرلا با نامادریش که صغرا خانم نام داشت و دو تا ابجی نا تنیش که زری و پری نام داشتند زندگی میکرد سیندرلا همش کلفتی می کرد اخه صغرا خانم ظالم بود هی می گفت :سیندرلا پارکت ها رو طی کشیدی لوور دراپه هارو تمیز کردی میلک شیک توت فرنگی من رو اماده کردی؟ سیندرلا هم باخودش می گفت: ای بترکی کارد بخوره به اون شکمت که دو متر تو افسایده. بعد بلند داد میزد بله مامی صغی.القصه یه روز پسر پادشاه خاک به سرش میشه خرمی شه و تصمیم می گیره ازدواج کنه (احتمالا قرص روانگردان خورده بوده) میره به مامانش میگه. مامانش میگه:توغلط می کنی پسره ی الدنگ نونت کمه ابت کمه دیگه زن گرفتنت چیه؟پسره میگه:مامانترو خدا دارم پیر پسر میشم. مامانش در حالی که گریه میکنه می گه:باشه عسلم. فرداهمه ی دخترا رو دعوت می کنم هرکدوم خواستی با پس گردنی میگیرمش. پسر:حالا چرا با پس گردنی .مادر:هنوز مغزت اندازه مورچس خب معلومه واسه این که مهریه ندیم الاغ پس تو کی ادم می شی.بالاخره روز مهمونی فرا رسید زری و پری روم به دیوار شبیه میمون بودند اما سیندر لا ماه شده بود ماه که چه عرض کنم صغرا خانم نذاشت سیندرلا با اونها بره اونم نشست یه گوشه زارزارگریه کرد یهو یه فرشته ظاهرشد وگفت
زود باش یه ارزو کن غذام رو گازه سیندرلاگفت:فقط می خوام برم مهمونی
بقیشو وقتی می نویسم که سپاس ها بره بالای 20تا
زود زود زود خواهشا