14-06-2014، 18:46
من« دوشيزه مکرمه» هستم
وقتي زن ها روي سرم قند مي سابند و همزمان قند توي دلم آب مي شود.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «مرحومه مغفوره» هستم
وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ خوابيده ام و احتمالاً هيچ خوابي نمي بينم .
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «والده مکرمه» هستم
وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرم براي خودشيريني 20 آگهي تسليت
در 20 روزنامه معتبر چاپ مي کنند …
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «همسري مهربان و مادري فداکار» هستم،
وقتي شوهرم براي اثبات وفاداري اش البته تا چهلم- آگهي وفات مرا در صفحه اول پرتيراژترين
روزنامه شهر به چاپ مي رساند…
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «زوجه» هستم،
وقتي شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضي دادگاه خانواده
قبول مي کندبه من و دختر شش ساله ام ماهيانه فقط بيست و پنج هزار تومان، بدهد!
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «سرپرست خانوار» هستم،
وقتي شوهرم چهار سال پيش با کاميون قراضه اش از گردنه حيران رد نشد
و براي هميشه در ته دره خوابيد.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «خوشگله» هستم،
وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق وقت شان را بيهوده مي گذرانند.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «مجيد» هستم،
وقتي در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد مي ايستد
و شوهرم مرا از پياده رو مقابل صدا مي زند…
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «ضعيفه» هستم،
وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگيرند…
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «بي بي» هستم،
وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شوم و نوه و نتيجه هايم
تيک تيک از من عکس مي گيرند…
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «مامي» هستم،
وقتي دختر نوجوانم در جشن تولد دوستشدروغ پردازي مي کند…
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «مادر» هستم،
وقتي مورد شماتت همسرم قرار مي گيرم چون آن روز به يک مهماني زنانه رفته بودم
و غذاي بچه ها را درست نکرده بودم…
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «زنيکه» هستم،
وقتي مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشت ماشينش
در پارکينگ مي شنود.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «ماماني» هستم،
وقتي بچه هايم خرم مي کنند تا خلاف هايشان را به پدرشان نگويم.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «ننه» هستم،
وقتي شليته مي پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم محکم مي کنم
و نوه ام خجالت مي کشد به دوستانش بگويد من مادربزرگش هستم...
به آنها مي گويد من خدمتکار پير مادرش هستم.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «بانو» هستم،
وقتي از مرز پنجاه سالگي گذشته ام
و هيچ مردي دلش نمي خواهد وقتش را با من تلف بکند.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من در ماه اول عروسي ام؛
«خانم کوچولو،عروسک، ملوسک، خانمي ،
عزيزم،عشق من، پيشي، قشنگم، عسلم، ويتامين و...» هستم.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من در محاوره ي ديرپاي اين کهن بوم ؛
«دليله محتاله، نفس محيله مکاره،مار، ابليس، شجره مثمره، اثيري، لکاته و....» هستم.
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفي صدا مي زند.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «مادر فولادزره» هستم، وقتي بر سر حقوقم با اين و آن مي جنگم.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
مادرم مرا به خان روستا «کنيز» شما معرفي مي کند...
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
... به اين فرهنگ نکبت !!!!
وقتي زن ها روي سرم قند مي سابند و همزمان قند توي دلم آب مي شود.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «مرحومه مغفوره» هستم
وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ خوابيده ام و احتمالاً هيچ خوابي نمي بينم .
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «والده مکرمه» هستم
وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرم براي خودشيريني 20 آگهي تسليت
در 20 روزنامه معتبر چاپ مي کنند …
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «همسري مهربان و مادري فداکار» هستم،
وقتي شوهرم براي اثبات وفاداري اش البته تا چهلم- آگهي وفات مرا در صفحه اول پرتيراژترين
روزنامه شهر به چاپ مي رساند…
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «زوجه» هستم،
وقتي شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضي دادگاه خانواده
قبول مي کندبه من و دختر شش ساله ام ماهيانه فقط بيست و پنج هزار تومان، بدهد!
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «سرپرست خانوار» هستم،
وقتي شوهرم چهار سال پيش با کاميون قراضه اش از گردنه حيران رد نشد
و براي هميشه در ته دره خوابيد.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «خوشگله» هستم،
وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق وقت شان را بيهوده مي گذرانند.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «مجيد» هستم،
وقتي در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد مي ايستد
و شوهرم مرا از پياده رو مقابل صدا مي زند…
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «ضعيفه» هستم،
وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگيرند…
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «بي بي» هستم،
وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شوم و نوه و نتيجه هايم
تيک تيک از من عکس مي گيرند…
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «مامي» هستم،
وقتي دختر نوجوانم در جشن تولد دوستشدروغ پردازي مي کند…
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «مادر» هستم،
وقتي مورد شماتت همسرم قرار مي گيرم چون آن روز به يک مهماني زنانه رفته بودم
و غذاي بچه ها را درست نکرده بودم…
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «زنيکه» هستم،
وقتي مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشت ماشينش
در پارکينگ مي شنود.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «ماماني» هستم،
وقتي بچه هايم خرم مي کنند تا خلاف هايشان را به پدرشان نگويم.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «ننه» هستم،
وقتي شليته مي پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم محکم مي کنم
و نوه ام خجالت مي کشد به دوستانش بگويد من مادربزرگش هستم...
به آنها مي گويد من خدمتکار پير مادرش هستم.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «بانو» هستم،
وقتي از مرز پنجاه سالگي گذشته ام
و هيچ مردي دلش نمي خواهد وقتش را با من تلف بکند.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من در ماه اول عروسي ام؛
«خانم کوچولو،عروسک، ملوسک، خانمي ،
عزيزم،عشق من، پيشي، قشنگم، عسلم، ويتامين و...» هستم.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من در محاوره ي ديرپاي اين کهن بوم ؛
«دليله محتاله، نفس محيله مکاره،مار، ابليس، شجره مثمره، اثيري، لکاته و....» هستم.
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفي صدا مي زند.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من «مادر فولادزره» هستم، وقتي بر سر حقوقم با اين و آن مي جنگم.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
مادرم مرا به خان روستا «کنيز» شما معرفي مي کند...
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
... به اين فرهنگ نکبت !!!!