13-05-2014، 14:42
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
در ادامه ...
پیشتر نیز گفتیم كه طرح داستانی بعضی از حكایتهای عرفانی را میتوان گرفت و بر اساس آن، طرحی گستردهتر و متناسب با پیامی كه خود در نظر داریم، بازسازی كرد.
فیالمثل میدانیم كه شكستن نَفْس یا خودشكنی از مشهورات عرفانی و مفهومی مشاع در اغلب وصایای پیران راهنما و مرشدان طریق به مریدان و نوسفران عرصة سلوك است. عطار در مصیبتنامة خود برای تفهیم این مهم به مخاطبان خود و به منظور هر چه حسیتر كردن آن، طرح داستانی پرتحرك و جذاب را ترسیم میكند. وی طرح خود را با نهایت ایجاز در دو بیت بیان كرده و مابقی ابیات را به تفسیر و تشریح مفهوم مزبور اختصاص میدهد:
با مریدان شیخی از راه دراز
آسیا سنگی همیآورد باز
از قضا بشكست آن سنگ گران
شیخ را حالت پدید آمد بر آن
فیالواقع در سه مصراع نخست طرح داستانی ـ كه به لحاظ سینمایی سخت درخور گسترش است ـ به پایان میرسد و در مصراع چهارم تأثیر شكستن سنگ بر شیخ به شكل «پدید آمدن حالت» بیان میشود و در ابیات بعدی علت پیدایی حالت در ضمیر شیخ از زبان وی برای مریدان، بیان میگردد:
جملة اصحاب گفتند ای عجب
جان ازین كندیم ما در روز و شب
هم زر و هم رنج ما ضایع بماند
خود مگر این آسیا ضایع بماند
این چه جای حالت است آخر بگوی
ما نمیدانیم این ظاهر بگوی
شیخ گفت: این سنگ از آن اینجا شكست
تا ز سرگردانی بسیار رست
گر نبودی این شكستن اندكی
روز و شب سرگشته بودی بی شكی
چون شكستی آمد او را آشكار
دائماً آرام یافت آن بیقرار
چون ز سنگ این حالتم معلوم گشت
حالی از سنگی دلم چون موم گشت
چون به گوش دل شنیدم راز از او
اوفتاد این حالتم آغاز از او
هر كرا سرگشتگی پیوسته شد
چون شكست آورد كلی رسته شد
هر كه او سرگشته و حیران بماند
درد او جاوید بیدرمان بماند
از همه كار جهان نومید شد
كار او خون خوردن جاوید شد
تمام توضیحاتی كه بعد از شكستن سنگ در توجیه و تبیین یك اصل و دستور عمل عرفانی آمده فاقد ارزش تصویری است. زیرا با شكستن و توقف سنگ، در واقع حركت در طرح داستانی نیز متوقف میشود. اما نویسندهای كه دغدغه و شمّ داستانی دارد با الهام گرفتن از همان سه مصرع نخست این حكایت میتواند فیلمنامهای متناسب با خواستههای امروزی جامعه و منطق بر دیدگاههای خویش همچون فیلمنامه «سفر سنگ»، كار مسعود كیمیایی، ساخته و پرداخته كند.
چند سال پیش از تلویزیون خودمان فیلمی داستانی پخش شد كه شناسنامه پایانیاش حكایت از آن داشت كه فیلم، تولید تلویزیون اسپانیاست. داستان این فیلم عیناً در مصیبتنامه عطار در قالب حكایتی نیمهبلند آمده است:
.... حضرت عیسی(ع) غرق در نور نبوت در راهی میرود. از قضا مردی نیز با او همسفر میشود. در طول راه حضرت كه سه قرص نان همراه دارد، یك قرص از نانها را به همسفر خود میدهد و دیگری را خود میخورد:
پس، از آن سه گرده یك گرده بماند
در میان هر دو ناخورده بماند
وقتی حضرت عیسی(ع) برای آوردن آب به سمت روخانهای میرود، همسفر او سومین قرص نان را هم میخورد. حضرت چون بازمیگردد سراغ آن قرص نان را میگیرد. همسفر اظهار بیاطلاعی میكند. آن دو به راه خود ادامه میدهند تا به «دریا»یی میرسند.
حضرت دست همسفر خود را میگیرد و او را به نیروی معجزه خویش قدمزنان از روی آب عبور میدهد. وقتی به ساحل میرسند حضرت عیسی(ع) همسفر خود را به خدایی كه به یمن قدرت او این معجزه صورت گرفته، قسم میدهد كه بگوید نان آخرین را كه خورده است! همسفر باز هم اظهار بیاطلاعی میكند. حضرت به رغم نفرتی كه در دلش پدید آمده همچنان به راه ادامه میدهد. ناگاه از دور آهویی دیده میشود:
همچنان میرفت عیسی زو نفور
تا پدید آمد یكی آهو ز دور
حضرت آهو را صدا میكند. عطار این قسمت از داستان را كاملاً با شگردی سینمایی بیان میكند تا ذبح آهو ـ كه علیالظاهر عملی خشونتبار است ـ لطف و مهربانی و رأفت ذاتی حضرت عیسی(ع) را مخدوش نسازد. به بیان عطار، در یك نمای كوتاه آهو در كنار حضرت دیده میشود و در نمای بعد فقط خون آهو بر زمین دیده میشود. در بیت زیر این مونتاژ قریحی دورنما كه در ذهن عطار صورت گرفته به بهترین شكل نمایان است:
خواند عیسی آهوی چالاك را
سرخ كرد از خون آهو خاك را
حضرت، آهو را كباب كرده اند و كمی میخورد ولی همسفر شكم خود را تا خرخره از گوشت آهو پر میكند:
كرد بریان اندكی هم خورد نیز
تا به گردن سیر شد آن مرد نیز!
سپس حضرت استخوانهای آهو را جمع میكند و با دمیدن بر استخوانها، آهو دیگر بار زنده شده به پیامبر حق ادای احترامی كرده دوان دوان راه صحرا پیش میگیرد:
هم در آن ساعت مسیح رهنمای
گفت ای همره به حق آن خدای
كاین چنین حجت نمودت این زمان
كآگهم كن تو از آن یك گرده نان!
همسفر این بار هم با لحن توهینآمیزی اظهار بیخبری میكند. حضرت به راه خود ادامه میدهد و همچنان مرد را هم به همراه میبرد:
همچنان آن مرد را با خویش برد
تا پدید آمد سه كوه خاكِ خُرد
كرد آن ساعت دعا عیسی پاك
تا زر صامت شد آن سه پاره خاك
حضرت بعد از اظهار این معجزه به همسفر خود میگوید كه از این سه كپه طلا یكی از آن توست و دیگری از آن من و سومی از آنِ كسی كه سومین قرص نان را خورده است!
مرد را رگِ طمع میجنبد و به انگیزه تصاحب طلا دست از كذب برداشته و برای اولین بار «راست» میگوید:
مرد را چون نام زر آمد پدید
ای عجب حالی دگر آمد پدید
گفت پس آن گِرده نان من خوردهام
گرسنه بودم نهان من خوردهام!
حضرت با شنیدن این پاسخ میگوید كه من از طلا بیزارم، هر سه كپه از آن تو! گفتنی است كه فیلم داستانی تولیدشده در تلویزیون اسپانیا از این نقطه آغاز میشود. یعنی مردی به سه كیسه طلا میرسد و...
شاید حذف ابتدا و انتهای این حكایت كه در آن شخصیت پیامبر خدا دارای نقش كلیدی است به دلیل پرهیز از «شعاع تقدس» یا پرهیز از سختیهای به تصویر درآوردن معجزاتی چون عبور از روی آب و زنده كردن اسكلت آهو و یا به هر دو دلیل ذكرشده، صورت گرفته باشد.
در ادامة حكایت حضرت عیسی كه مرد را لایق همسفری با خود نمیداند از او جدا میشود:
این بگفت و زین سبب رنجور شد
مرد را بگذاشت وز وی دور شد
در اینجا مرد طماع كه از همراهی با پیامبر خدا بازمانده با سه كپه طلا در «جلو صحنة حكایت» باقی میماند. چیزی نمیگذرد كه دو تن از راه میرسند و برق طلا آنها را نیز مبتلا میكند:
یك زمان بگذشت دو تن آمدند
هر دو زر دیدند دشمن آمدند
آن نخستین گفت: جمله زر مراست!
وان دو تن گفتند: این زر آنِ ماست!
گفتوگوی و جنگشان بسیار شد
هم زبان هم دستشان از كار شد
عاقب راضی شدند آن هر سه خام
تا به سه حِصّه كنند آن زر تمام
گرسنه بودند آنجا هر سه كس
برنیامدشان ز گرسنگی نَفَس
آن یكی گفتا كه: جان به از زرم
رفتم اینك سوی شهر و نان خَرَم!
هر دو تن گفتند: اگر نان آوری
در تن رنجور ما جان آوری
تو به نان رو! چون رسی از ره فراز
زر كنیم آن وقت از سه حصّه باز
مرد حالی زر به یار خود سپرد
ره گرفت و دل به كار خود سپرد!
این «دل به كار خود سپردن!» گزارشی از درون پرغوغای مرد است و تمهیدی برای ظهور نقشهای كه او در سر میپرورد: كشتن دو رقیب دیگر با زهری كه در طعامشان میكند...
شد به شهر و نان خرید و خورد نیز
پس به حیلت زهر در نان كرد نیز
تا بمیرند آن دو تن از نان او
او بماند وان همه زر زانِ او
دو گرسنه باقیمانده نیز در غیاب مردی كه به شهر رفته نقشه قتل او را میكشند تا سهم او را تصاحب كرده بین خویش تقسیم كنند:
وین دو تن كردند عهد آن جایگاه
كان دو برگیرند آن یك را ز راه
پس كنند آن هر سه حصّه از دو باز
چون قرار افتاد، مرد آمد فراز
هر دو تن كشتند او را در زمان
بعد از آن مردند چون خوردند نان!
فیلم مورد اشاره در همین نقطه كه محل ظهور مجدد عیسی(ع) در حكایت است به پایان میرسد:
عیسی مریم چو باز آنجا رسید
كشته را و مرده را آنجا بدید
گفت اگر این زر بماند برقرار
خلق ازین زر كشته گردد بیشمار
پس دعا كرد آن زمان از جانِ پاك
تا شد آن زر همچو اول باز خاك
گفت: ای زر! گر تو یابی روزگار
كشته گردانی به روزی صد هزار!
مهم نیست كه اصل این حكایت از جهان مسیحیت است یا از جهان اسلام یا اصلاً ریشه در قصههای سنسكریت دارد، و آیا در زمان استیلای مسلمین بر اندلس از جهان اسلام به غرب رفته یا از غرب وارد حوزة فرهنگی مسلمین گشته است.
برای قصهنویسان یا دستاندركاران فیلمنامه باید طرح داستانی و پیام انسانی و قابلیتهای نمایشی حكایاتی از این قبیل، اهمیت داشته باشد و مد نظر قرار بگیرد.
???
در پایان بررسی برخی از متون منظوم باید به این نكته هم اشاره كنیم كه از گنجینه گرانبهای شعر فارسی شاید كمترین كاربرد در عرصه مورد نظر ما را اشعار تغزلی ـ عرفانی و غیر عرفانی ـ داشته باشد. اما در لابهلای همین اشعار نیز گاه به تشبیهات یا استعارات و كنایههایی برمیخوریم كه از پتانسیلِ تصویری بالایی برخوردارند و میتوانند مایه الهام فیلمنامهنویس و در نتیجه غنایِ بلاغی زبان سینمایی شوند. از دیگر سو مطالعة این دسته از اشعار فارسی، دست كم میتواند فیلمنامهنویسان ما را در نوشتن دیالوگهای قوی و موجز و متناسب با حوادث سینمایی، یاری دهد و به رفع نقیصة ضعف دیالوگ منجر شود ـ ضعفی كه سالهای سال است در سینمای ما همچنان به قوت خود باقی مانده! توجه به حوزههای مطالعاتی كارگردانان یا فیلمنامهنویسانی كه شهرتی در نوشتن «دیالوگهای قوی» دارند، گواه روشنی بر مدعای ماست.
نكتة دیگری كه اشاره به آن در این جایگاه ضروری است توجه به اشعار روایی در عرصة شعر نو است. به عنوان مثال مهدی اخوان ثالث كه در بیشتر سرودههای نیماییاش لحن روایی را اختیار كرده و خود خویشتن را نقال و «راوی افسانههای رفته از یاد» میخواند، آثاری دارد كه در آنها قابلیتهای تصویری و سینمایی به خوبی مشهود است. سرودههایی چون: قصة شهر سنگستان، خان هشتم، كتیبه و غیره.
و صاحب این قلم در شگفت است از سینماگران حرفهای و آماتور ایران كه چرا هیچ یك تاكنون فیالمثل به صراحت «فیلم» ساختن از اثری مستعدِ نمایش و سینما، چون «كتیبه» اخوان نیفتاده است.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
در ادامه ...
پیشتر نیز گفتیم كه طرح داستانی بعضی از حكایتهای عرفانی را میتوان گرفت و بر اساس آن، طرحی گستردهتر و متناسب با پیامی كه خود در نظر داریم، بازسازی كرد.
فیالمثل میدانیم كه شكستن نَفْس یا خودشكنی از مشهورات عرفانی و مفهومی مشاع در اغلب وصایای پیران راهنما و مرشدان طریق به مریدان و نوسفران عرصة سلوك است. عطار در مصیبتنامة خود برای تفهیم این مهم به مخاطبان خود و به منظور هر چه حسیتر كردن آن، طرح داستانی پرتحرك و جذاب را ترسیم میكند. وی طرح خود را با نهایت ایجاز در دو بیت بیان كرده و مابقی ابیات را به تفسیر و تشریح مفهوم مزبور اختصاص میدهد:
با مریدان شیخی از راه دراز
آسیا سنگی همیآورد باز
از قضا بشكست آن سنگ گران
شیخ را حالت پدید آمد بر آن
فیالواقع در سه مصراع نخست طرح داستانی ـ كه به لحاظ سینمایی سخت درخور گسترش است ـ به پایان میرسد و در مصراع چهارم تأثیر شكستن سنگ بر شیخ به شكل «پدید آمدن حالت» بیان میشود و در ابیات بعدی علت پیدایی حالت در ضمیر شیخ از زبان وی برای مریدان، بیان میگردد:
جملة اصحاب گفتند ای عجب
جان ازین كندیم ما در روز و شب
هم زر و هم رنج ما ضایع بماند
خود مگر این آسیا ضایع بماند
این چه جای حالت است آخر بگوی
ما نمیدانیم این ظاهر بگوی
شیخ گفت: این سنگ از آن اینجا شكست
تا ز سرگردانی بسیار رست
گر نبودی این شكستن اندكی
روز و شب سرگشته بودی بی شكی
چون شكستی آمد او را آشكار
دائماً آرام یافت آن بیقرار
چون ز سنگ این حالتم معلوم گشت
حالی از سنگی دلم چون موم گشت
چون به گوش دل شنیدم راز از او
اوفتاد این حالتم آغاز از او
هر كرا سرگشتگی پیوسته شد
چون شكست آورد كلی رسته شد
هر كه او سرگشته و حیران بماند
درد او جاوید بیدرمان بماند
از همه كار جهان نومید شد
كار او خون خوردن جاوید شد
تمام توضیحاتی كه بعد از شكستن سنگ در توجیه و تبیین یك اصل و دستور عمل عرفانی آمده فاقد ارزش تصویری است. زیرا با شكستن و توقف سنگ، در واقع حركت در طرح داستانی نیز متوقف میشود. اما نویسندهای كه دغدغه و شمّ داستانی دارد با الهام گرفتن از همان سه مصرع نخست این حكایت میتواند فیلمنامهای متناسب با خواستههای امروزی جامعه و منطق بر دیدگاههای خویش همچون فیلمنامه «سفر سنگ»، كار مسعود كیمیایی، ساخته و پرداخته كند.
چند سال پیش از تلویزیون خودمان فیلمی داستانی پخش شد كه شناسنامه پایانیاش حكایت از آن داشت كه فیلم، تولید تلویزیون اسپانیاست. داستان این فیلم عیناً در مصیبتنامه عطار در قالب حكایتی نیمهبلند آمده است:
.... حضرت عیسی(ع) غرق در نور نبوت در راهی میرود. از قضا مردی نیز با او همسفر میشود. در طول راه حضرت كه سه قرص نان همراه دارد، یك قرص از نانها را به همسفر خود میدهد و دیگری را خود میخورد:
پس، از آن سه گرده یك گرده بماند
در میان هر دو ناخورده بماند
وقتی حضرت عیسی(ع) برای آوردن آب به سمت روخانهای میرود، همسفر او سومین قرص نان را هم میخورد. حضرت چون بازمیگردد سراغ آن قرص نان را میگیرد. همسفر اظهار بیاطلاعی میكند. آن دو به راه خود ادامه میدهند تا به «دریا»یی میرسند.
حضرت دست همسفر خود را میگیرد و او را به نیروی معجزه خویش قدمزنان از روی آب عبور میدهد. وقتی به ساحل میرسند حضرت عیسی(ع) همسفر خود را به خدایی كه به یمن قدرت او این معجزه صورت گرفته، قسم میدهد كه بگوید نان آخرین را كه خورده است! همسفر باز هم اظهار بیاطلاعی میكند. حضرت به رغم نفرتی كه در دلش پدید آمده همچنان به راه ادامه میدهد. ناگاه از دور آهویی دیده میشود:
همچنان میرفت عیسی زو نفور
تا پدید آمد یكی آهو ز دور
حضرت آهو را صدا میكند. عطار این قسمت از داستان را كاملاً با شگردی سینمایی بیان میكند تا ذبح آهو ـ كه علیالظاهر عملی خشونتبار است ـ لطف و مهربانی و رأفت ذاتی حضرت عیسی(ع) را مخدوش نسازد. به بیان عطار، در یك نمای كوتاه آهو در كنار حضرت دیده میشود و در نمای بعد فقط خون آهو بر زمین دیده میشود. در بیت زیر این مونتاژ قریحی دورنما كه در ذهن عطار صورت گرفته به بهترین شكل نمایان است:
خواند عیسی آهوی چالاك را
سرخ كرد از خون آهو خاك را
حضرت، آهو را كباب كرده اند و كمی میخورد ولی همسفر شكم خود را تا خرخره از گوشت آهو پر میكند:
كرد بریان اندكی هم خورد نیز
تا به گردن سیر شد آن مرد نیز!
سپس حضرت استخوانهای آهو را جمع میكند و با دمیدن بر استخوانها، آهو دیگر بار زنده شده به پیامبر حق ادای احترامی كرده دوان دوان راه صحرا پیش میگیرد:
هم در آن ساعت مسیح رهنمای
گفت ای همره به حق آن خدای
كاین چنین حجت نمودت این زمان
كآگهم كن تو از آن یك گرده نان!
همسفر این بار هم با لحن توهینآمیزی اظهار بیخبری میكند. حضرت به راه خود ادامه میدهد و همچنان مرد را هم به همراه میبرد:
همچنان آن مرد را با خویش برد
تا پدید آمد سه كوه خاكِ خُرد
كرد آن ساعت دعا عیسی پاك
تا زر صامت شد آن سه پاره خاك
حضرت بعد از اظهار این معجزه به همسفر خود میگوید كه از این سه كپه طلا یكی از آن توست و دیگری از آن من و سومی از آنِ كسی كه سومین قرص نان را خورده است!
مرد را رگِ طمع میجنبد و به انگیزه تصاحب طلا دست از كذب برداشته و برای اولین بار «راست» میگوید:
مرد را چون نام زر آمد پدید
ای عجب حالی دگر آمد پدید
گفت پس آن گِرده نان من خوردهام
گرسنه بودم نهان من خوردهام!
حضرت با شنیدن این پاسخ میگوید كه من از طلا بیزارم، هر سه كپه از آن تو! گفتنی است كه فیلم داستانی تولیدشده در تلویزیون اسپانیا از این نقطه آغاز میشود. یعنی مردی به سه كیسه طلا میرسد و...
شاید حذف ابتدا و انتهای این حكایت كه در آن شخصیت پیامبر خدا دارای نقش كلیدی است به دلیل پرهیز از «شعاع تقدس» یا پرهیز از سختیهای به تصویر درآوردن معجزاتی چون عبور از روی آب و زنده كردن اسكلت آهو و یا به هر دو دلیل ذكرشده، صورت گرفته باشد.
در ادامة حكایت حضرت عیسی كه مرد را لایق همسفری با خود نمیداند از او جدا میشود:
این بگفت و زین سبب رنجور شد
مرد را بگذاشت وز وی دور شد
در اینجا مرد طماع كه از همراهی با پیامبر خدا بازمانده با سه كپه طلا در «جلو صحنة حكایت» باقی میماند. چیزی نمیگذرد كه دو تن از راه میرسند و برق طلا آنها را نیز مبتلا میكند:
یك زمان بگذشت دو تن آمدند
هر دو زر دیدند دشمن آمدند
آن نخستین گفت: جمله زر مراست!
وان دو تن گفتند: این زر آنِ ماست!
گفتوگوی و جنگشان بسیار شد
هم زبان هم دستشان از كار شد
عاقب راضی شدند آن هر سه خام
تا به سه حِصّه كنند آن زر تمام
گرسنه بودند آنجا هر سه كس
برنیامدشان ز گرسنگی نَفَس
آن یكی گفتا كه: جان به از زرم
رفتم اینك سوی شهر و نان خَرَم!
هر دو تن گفتند: اگر نان آوری
در تن رنجور ما جان آوری
تو به نان رو! چون رسی از ره فراز
زر كنیم آن وقت از سه حصّه باز
مرد حالی زر به یار خود سپرد
ره گرفت و دل به كار خود سپرد!
این «دل به كار خود سپردن!» گزارشی از درون پرغوغای مرد است و تمهیدی برای ظهور نقشهای كه او در سر میپرورد: كشتن دو رقیب دیگر با زهری كه در طعامشان میكند...
شد به شهر و نان خرید و خورد نیز
پس به حیلت زهر در نان كرد نیز
تا بمیرند آن دو تن از نان او
او بماند وان همه زر زانِ او
دو گرسنه باقیمانده نیز در غیاب مردی كه به شهر رفته نقشه قتل او را میكشند تا سهم او را تصاحب كرده بین خویش تقسیم كنند:
وین دو تن كردند عهد آن جایگاه
كان دو برگیرند آن یك را ز راه
پس كنند آن هر سه حصّه از دو باز
چون قرار افتاد، مرد آمد فراز
هر دو تن كشتند او را در زمان
بعد از آن مردند چون خوردند نان!
فیلم مورد اشاره در همین نقطه كه محل ظهور مجدد عیسی(ع) در حكایت است به پایان میرسد:
عیسی مریم چو باز آنجا رسید
كشته را و مرده را آنجا بدید
گفت اگر این زر بماند برقرار
خلق ازین زر كشته گردد بیشمار
پس دعا كرد آن زمان از جانِ پاك
تا شد آن زر همچو اول باز خاك
گفت: ای زر! گر تو یابی روزگار
كشته گردانی به روزی صد هزار!
مهم نیست كه اصل این حكایت از جهان مسیحیت است یا از جهان اسلام یا اصلاً ریشه در قصههای سنسكریت دارد، و آیا در زمان استیلای مسلمین بر اندلس از جهان اسلام به غرب رفته یا از غرب وارد حوزة فرهنگی مسلمین گشته است.
برای قصهنویسان یا دستاندركاران فیلمنامه باید طرح داستانی و پیام انسانی و قابلیتهای نمایشی حكایاتی از این قبیل، اهمیت داشته باشد و مد نظر قرار بگیرد.
???
در پایان بررسی برخی از متون منظوم باید به این نكته هم اشاره كنیم كه از گنجینه گرانبهای شعر فارسی شاید كمترین كاربرد در عرصه مورد نظر ما را اشعار تغزلی ـ عرفانی و غیر عرفانی ـ داشته باشد. اما در لابهلای همین اشعار نیز گاه به تشبیهات یا استعارات و كنایههایی برمیخوریم كه از پتانسیلِ تصویری بالایی برخوردارند و میتوانند مایه الهام فیلمنامهنویس و در نتیجه غنایِ بلاغی زبان سینمایی شوند. از دیگر سو مطالعة این دسته از اشعار فارسی، دست كم میتواند فیلمنامهنویسان ما را در نوشتن دیالوگهای قوی و موجز و متناسب با حوادث سینمایی، یاری دهد و به رفع نقیصة ضعف دیالوگ منجر شود ـ ضعفی كه سالهای سال است در سینمای ما همچنان به قوت خود باقی مانده! توجه به حوزههای مطالعاتی كارگردانان یا فیلمنامهنویسانی كه شهرتی در نوشتن «دیالوگهای قوی» دارند، گواه روشنی بر مدعای ماست.
نكتة دیگری كه اشاره به آن در این جایگاه ضروری است توجه به اشعار روایی در عرصة شعر نو است. به عنوان مثال مهدی اخوان ثالث كه در بیشتر سرودههای نیماییاش لحن روایی را اختیار كرده و خود خویشتن را نقال و «راوی افسانههای رفته از یاد» میخواند، آثاری دارد كه در آنها قابلیتهای تصویری و سینمایی به خوبی مشهود است. سرودههایی چون: قصة شهر سنگستان، خان هشتم، كتیبه و غیره.
و صاحب این قلم در شگفت است از سینماگران حرفهای و آماتور ایران كه چرا هیچ یك تاكنون فیالمثل به صراحت «فیلم» ساختن از اثری مستعدِ نمایش و سینما، چون «كتیبه» اخوان نیفتاده است.